به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۹

زادروز رزا لوکزمبورگ؛ آزادی همواره آزادی دگراندیشان است

 رزا لوکزمبورگ
در واپسین سال‌های قرن نوزدهم با بهبود نسبی وضعیت معیشتی کارگران در آلمان، تدریجا گرایش‌هایی در حزب سوسیال دموکرات آلمان پدید آمد که خواهان تجدیدنظر در برخی تز‌های مارکس و انگلس بود. در راس این جریان ادوارد برنشتاین قرار داشت که دموکراسی را "دانشگاه سازش طبقاتی" می‌نامید و مبارزه طبقاتی انقلابی را ـ آنگونه که مارکس و انگلس توصیه کرده بودند ـ "پر بها دادن به سازندگی نیروی قهر انقلابی" می‌خواند.

برنشتاین همچنین از امید بستن به فروپاشی سرمایه‌داری انتقاد می‌کرد و معتقد بود که بر خلاف ادعای مارکس، بحران سرمایه‌داری رو به افزایش نیست بلکه در حال کاهش است و بنابراین برای مؤثر کردن فعالیت سیاسی روزمره باید میان سوسیال دموکرات‌ها و نیروهای "چپ بورژوایی" اتحادی ایجاد کرد. به باور او از این طریق می‌توان زندگی کارگران را بهبود بخشید و به سطح دیگر نیروهای جامعه رساند.

برنشتاین معتقد بود که حتی در دموکراسی نیم‌بند عصر قیصری می‌توان با ابزار محدود پارلمانتاریسم، تحولی ساختاری در جامعه و نظام سیاسی ایجاد کرد. او دیدگاه‌های خود را در سال‌های ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۸ در سلسله مقالاتی در مجله "عصر جدید" ارگان تئوریک حزب سوسیال دموکرات آلمان منتشر کرد و با تجدیدنظر در آموزه‌های مارکس، رفرمیسم را به اصلی بنیادین در جنبش کارگری برکشید. برنشتاین توصیه می‌کرد که سوسیال دموکراسی باید از هدف‌های انقلابی دست بردارد. برای او هدف هیچ بود و حرکت همه چیز.

در آن زمان سوسیالیست انقلابی جوانی با تبار لهستانی به نام رزا لوکزمبورگ در مقابل این گرایش رفرمیستی در حزب سوسیال دموکرات آلمان قد علم کرد و در مقالاتی تئوریک به نقد دیدگاه‌های برنشتاین پرداخت. او بعدها با دیگر آثار خود و از جمله نقدهایی که در دفاع از آزادی و دموکراسی بر سیاست‌های لنین و بلشویک‌ها در جنبش انقلابی روسیه نوشت، به نظریه‌پردازی ویژه‌ در جنبش کارگری اروپا تبدیل شد. میراث فکری او بعدها به پیدایش جریان‌های موسوم به  "چپ نو" و هواداران "سوسیالیسم با سیمای انسانی" یاری رساند و تا به امروز مناقشه‌برانگیز مانده است.

معاصرانش گفته‌اند که در شخصیت رزا لوکزمبورگ اشتیاق برای پیکاری بی‌امان علیه ظلم و بی‌عدالتی، با خوش‌قلبی و نیکخواهی انسان‌دوستانه درهم آمیخته بود. او را نظریه‌پردازی تیزهوش و مبارزی بی‌باک خوانده‌اند که با ورود به صحنه سیاسی، فضای مردانه عصر خود را درهم شکست. هنگامی می‌توانیم تصوری دقیق‌تر از دشواری مبارزات رزا لوکزمبورگ با پیشداوری‌های زمانه‌اش به دست آوریم که در نظر بگیریم او هم زن، هم یهودی و هم روشنفکر و سوسیالیستی انقلابی بود.

در دفاع از انقلاب و نقد رفرمیسم

رزا لوکزمبورگ در تاریخ ۵ مارس ۱۸۷۱ در یک خانواده لیبرال یهودی در شهر کوچک زاموش واقع در پادشاهی لهستان زاده شد که آن زمان در قلمرو روسیه‌ تزاری بود. او از جوانی به فعالیت سیاسی علاقه داشت. در ۱۶ سالگی هنگامی که در یک محفل انقلابی یهودی فعالیت داشت، تحت نظر پلیس قرار گرفت و یک سال بعد ناچار شد به سوئیس مهاجرت کند. در دانشگاه زوریخ نخست فلسفه و ریاضیات و سپس حقوق و اقتصاد تحصیل کرد. لوکزمبورگ در این سال‌ها با مطالعه‌ آثار آدام اسمیث و دیوید ریکاردو و سپس خواندن کتاب سرمایه اثر مارکس، به مارکسیسم روی آورد.

او در سال ۱۸۹۷ به آلمان رفت تا در حزب سوسیال دموکرات، یعنی بزرگ‌ترین حزب کارگری اروپا فعالیت کند. در آن سال‌ها دو جناح در حزب سوسیال دموکرات آلمان وجود داشت؛ یک جناح رفرمیست و یک جناح انقلابی، اما وزن و نیروی رفرمیست‌ها بیشتر بود. پس از انتشار سلسله مقالات برنشتاین در دفاع از رفرمیسم و تجدیدنظر در آموزه‌های مارکس، رزا لوکزمبورگ در مقام پاسخگویی برآمد. مقالات او نیز در همان نشریه‌ "عصر جدید" چاپ شد و بعدها به عنوان بحثی نظری در جنبش کارگری آلمان، در رساله‌ای به نام "رفرم اجتماعی یا انقلاب؟" انتشار یافت. بحث‌های میان برنشتاین و لوکزمبورگ از نظر مضمونی هنوز میان رویزیونیسم و مارکسیسم ارتدوکس در نوسان بود.

لوکزمبورگ در نقد خود تصریح کرده بود که برنشتاین با نفی ژرفش تضادهای درونی نظام سرمایه‌داری، عملا بنیاد سوسیالیسم را برمی‌اندازد و به "قدرت بصیرت سرمایه‌داران نسبت به عدالت" امید می‌بندد. اما به باور او تضاد میان سرمایه‌داران و کارگران همواره بیشتر می‌شود و به همین دلیل نمی‌توان سرمایه‌داران را متقاعد کرد که به خاطر تاملات عدالت‌جویانه بخشی از ثروت خود را به کارگران ببخشند. از دیدگاه لوکزمبورگ چنین سیاستی سرانجام رفرمیست‌ها را وادار می‌کند که از همه‌ ایده‌های ترقی‌خواهانه  دست بردارند و با سرمایه‌داران وارد معامله‌ای کاسبکارانه شوند.

لوکزمبورگ همچنین تصریح کرده بود که ایجاد کارتل‌ها، تراست‌ها و شرکت‌های سهامی بیانگر کنترل تدریجی و دموکراتیزه شدن سرمایه نیستند، بلکه بخشی از روند تمرکز و انباشت آن هستند. به باور او جامعه‌ بورژوایی به سوسیال دموکراسی مادامی بی‌اعتناست که کاری نکند. اما در زمان فروپاشی نظام سرمایه‌داری ناچار است سوسیال دموکراسی را در قدرت سهیم کند. از این رو انقلاب امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر باقی می‌ماند.

انقلاب سال ۱۹۰۵ در روسیه به بحث‌های میان برنشتاین و لوکزمبورگ بر سر رفرم و انقلاب پایان داد. این انقلاب رزا لوکزمبورگ را متقاعد کرد که اعتصاب عمومی عنصری نیرومند در مبارزات طبقه‌ی کارگر است.

در سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ اختلاف نظر میان رزا لوکزمبورگ و رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان بیشتر شد. در این میان سه جناح در این حزب شکل گرفته بود. بحث بر سر اعتصاب عمومی باعث شد که جناح چپ از جناح میانه به رهبری کارل کائوتسکی نیز بیشتر فاصله بگیرد. استراتژی سیاسی کائوتسکی در آن سال‌ها محدود کردن مبارزه به فعالیت پارلمانتاریستی بود.

اما لوکزمبورگ چنین محدودیتی را برنمی‌تابید و آن را فرصت‌طلبی و بوروکراتیزه کردن حزب و اتحادیه‌های‌ کارگری می‌دانست. او عملا به نماینده اصلی جناح چپ در حزب سوسیال دموکرات آلمان تبدیل شده بود و به مقام استادی اقتصاد در مدرسه عالی حزبی در برلین رسید، آن هم در روزگاری که زنان به ندرت تحصیلات دانشگاهی داشتند.

لوکزمبورگ در سال ۱۹۱۳ مهم‌ترین اثر خود به نام "انباشت سرمایه" را منتشر کرد. او در این رساله "نظریه‌ امپریالیسم" خود را مطرح و بر این تز تاکید می‌کند که فروپاشی سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر است و امپریالیسم واپسین مرحله‌ تکامل آن را تشکیل می‌دهد. به باور او امپریالیسم از طریق گسترش بازارهای جهان، محیط‌های غیرسرمایه‌داری را ویران و مرزهای ملی را بی‌اهمیت می‌کند و باعث تشدید تضادهای طبقاتی می‌شود که به مشکلات حل‌نشدنی می‌انجامند.

در آستانه جنگ جهانی اول در حزب سوسیال دموکرات آلمان سه موضع درباره جنگ وجود داشت: جناح رفرمیستی سیاست‌های حکومت درباره جنگ را توجیه می‌کرد، جناح میانه عملگرایانه و فرصت‌طلبانه رفتار می‌کرد و جناح چپ با جنگ مخالف بود و آن را "جنگ امپریالیستی" می‌دانست.

با آغاز جنگ جهانی اول، نمایندگان حزب سوسیال دموکرات در پارلمان آلمان بطور یکپارچه به موضوع "اعتبار برای تامین مالی جنگ" از طریق فروش قرضه‌های دولتی رای دادند. این تصمیم برای رزا لوکزمبورگ فاجعه‌بار بود و بعدها گفته بود که در آن زمان بارها به خودکشی فکر کرده است. به باور او "اپورتونیسم" موفق شده بود حزب سوسیال دموکرات را ببلعد.

در پی آن او با گروهی از همفکران خود اقدام به تشکیل گروه "انترناسیونال" کرد. از آنجا که این گروه بعدها تحت مسئولیت رزا لوکزمبورگ و همرزمش کارل لیبکنشت یادداشت‌هایی تحت عنوان "نامه‌های اسپارتاکوس" منتشر می‌کرد، به "اتحادیه‌ اسپارتاکوس" معروف شد. این گروه با شرکت آلمان در جنگ سخت مخالف و طرفدار همبستگی بین‌المللی کارگران بود.

رزا لوکزمبورگ به خاطر سخنرانی علیه جنگ و دیگر فعالیت‌های انقلابی خود تقریبا در تمام سال‌های جنگ جهانی اول در زندان بود. او که با روسیه پیوندی عاطفی داشت، خبرهای انقلاب فوریه‌ سال ۱۹۱۷ در این کشور را در زندان با دقت دنبال می‌کرد و امیدوار بود که سرنگونی تزار باعث پایان جنگ شود. اما دولت موقت لیبرال در روسیه خواهان ادامه‌ جنگ بود.

همین امر باعث قدرت‌گیری بلشویک‌ها تحت رهبری لنین در روسیه شد. آنان در  فاصله‌ میان فوریه تا اکتبر توانستند اکثریت کرسی‌های "کنگره‌ی مردم" را به دست آورند، اما اکثریت پارلمان ملی روسیه (دوما) را در اختیار نداشتند. بلشویک‌ها در جریان انقلاب اکتبر پارلمان را با زور سلاح اشغال و آن را منحل کردند. رزا لوکزمبورگ که این حوادث را دنبال می‌کرد، در رساله‌ای به نام "انقلاب روسیه" به انتقاد از استراتژی بلشویک‌ها در مخالفت با پارلمانتاریسم و محدود کردن دموکراسی پرداخت و نسبت به خطر برآمد دیکتاتوری در روسیه هشدار داد. گذشت زمان درستی پیش‌بینی او را تایید کرد.

در نقد لنین و بلشویک‌ها

گفتنی است که رزا لوکزمبورگ در سال ۱۹۰۴ اندیشه‌های لنین درباره‌ ساختار تشکیلات انقلابی را در رساله‌ای به نام "مسائل تشکیلاتی سوسیال دموکراسی روسیه" نقد کرده و بینش "مافوق سانترالیستی" لنین در این زمینه را "توتالیتر" و "انتقال مکانیکی اصول تشکیلاتی توطئه‌گرانه و بلانکیستی" به داخل جنبش سوسیال دموکراسی نامیده بود. او درک خود از دموکراسی سازمانی را به صورت "خودمختاری و فدرالیسم تشکیلاتی" در برابر دیدگاه‌های سانترالیستی لنین قرار داده بود.

لوکزمبورگ با اقدامات لنین در همان ماه‌های نخست پس از انقلاب اکتبر متوجه شده بود که او و بلشویک‌ها با پلورالیسم و فعالیت دیگر احزاب مخالف‌اند و قصد دارند در روسیه نظامی تک‌حزبی مستقر کنند. اما مساله فقط به این محدود نبود، بلکه اصل "سانترالیسم دموکراتیک" در حزب بلشویک باعث سرکوب آزاداندیشی در درون خود این حزب نیز شده بود. لوکزمبورگ خطرات ناشی از چنین گرایشی را یادآور می‌شود و لنین و تروتسکی و سایر رهبران بلشویک را سرزنش می‌کند که می‌کوشند برای توجیه اقداماتی که اوضاع دشوار ناشی از جنگ و انقلاب به آنان تحمیل کرده، محمل تئوریک بتراشند و آن را به عنوان "الگوی درخشانی از سیاست سوسیالیستی" به جنبش کارگری جهان تجویز کنند. 

لوکزمبورگ ضمن هشدار درباره‌ پیامدهای چنین سیاستی یادآور می‌شود که به مثابه یک سوسیالیست رادیکال انقلابی، حتی تحت دشوارترین اوضاع اجتماعی نمی‌توان و نباید مناسبات دموکراتیک را تعطیل کرد. او که از آزادی "همواره فقط آزادی دگراندیشان" را می‌فهمد، تصریح می‌کند که اگر آزادی به صورت امتیاز درآید، تاثیر خود را از دست می‌دهد. لوکزمبورگ آزادی را "سرچشمه‌ی زنده‌ همه‌ ثروت‌های معنوی و پیشرفت" و "شفابخش همه‌ بیماری‌های اجتماعی" می‌نامد و "حکومت وحشت" را باعث تباهی جامعه می‌داند و برای حفظ سلامت جامعه "دموکراسی گسترده و نامحدود" و "مراجعه به افکار عمومی" را توصیه می‌کند.

لوکزمبورگ تصریح می‌کند که برداشت لنین از مفهوم "دیکتاتوری پرولتاریا" مستبدانه و "آوانگاردیستی" است و با دیدگاه‌های مارکس قرابتی ندارد. به باور او، رسالت تاریخی طبقه‌ کارگر اینست که وقتی به قدرت می‌رسد، به جای دموکراسی بورژوایی، دموکراسی سوسیالیستی برقرار کند و نه اینکه هر گونه دموکراسی را براندازد. برای لوکزمبورگ دموکراسی سوسیالیستی تلفیقی از نهادهای دموکراتیک و حقوق و آزادی‌های مدنی است که هر دو برای روند آموزشی توده‌های مردم اجتناب‌ناپذیرند. او از بین بردن آزادی‌های بورژوایی را جلوگیری از آموزش و پرورش توده‌های مردم می‌شمرد و تصریح می‌کند که بدون مطبوعات آزاد و بدون آزادی فعالیت احزاب و انجمن‌ها، حکومت مردم ناممکن می‌شود.

لوکزمبورگ تاکید می‌کند که دموکراسی سوسیالیستی در ناکجاآباد ایجاد نمی‌شود، بلکه در لحظه‌ تصرف قدرت توسط حزب سوسیالیست آغاز می‌شود و چیزی نیست جز دیکتاتوری پرولتاریا. اما این دیکتاتوری، دیکتاتوری یک حزب یا دارودسته‌ای‌ انقلابی یا مشتی دیکتاتور سوسیالیست نیست، بلکه دیکتاتوری یک طبقه است.

از دیدگاه لوکزمبورگ دیکتاتوری طبقه یعنی گسترده‌ترین افکار عمومی در سایه‌ شرکت فعال و بی‌مانع مردم در یک دموکراسی نامحدود. بنابراین این دیکتاتوری منوط است به شیوه‌ کاربرد دموکراسی و نه از میان بردن آن. این دیکتاتوری باید در هر گام ناشی از شرکت فعال توده‌ها و تحت تاثیر مستقیم آنها باشد و زیر نظارت افکار عمومی قرار داشته باشد.

آشکار است که رزا لوکزمبورگ از "دیکتاتوری پرولتاریا" برداشت خود را ارائه می‌دهد و آن را دموکراسی حتی گسترده‌تری از دموکراسی بورژوایی می‌داند. با این همه معلوم نیست تفویض رسالت اعمال "دیکتاتوری" به یک طبقه معین اجتماعی، اساسا چگونه با اصل حکومت مردم یا دموکراسی سازگاری پیدا می‌کند و چگونه می‌توان دموکراسی را با "دیکتاتوری پرولتاریا" تلفیق کرد؟ این‌ها‌ در تئوری دموکراسی رزا لوکزمبورگ ناروشن می‌ماند.

تاسیس حزب کمونیست آلمان و "قیام اسپارتاکوس"

سرانجام انقلابی که رزا لوکزمبورگ در آلمان در انتظار آن بود در نوامبر ۱۹۱۸فرارسید و باعث آزادی او از زندان شد. کارل لیبکنشت در این ایام تشکیلات اسپارتاکوس را سازماندهی کرده بود. او و رزا لوکزمبورگ روزنامه‌ "پرچم سرخ" را منتشر کردند. لوکزمبورگ در نخستین مقاله‌اش پس از آزادی از زندان خواهان عفو همه‌ زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام شد. او همچنین خواهان انتقال همه‌ قدرت به شوراهای کارگران و دهقانان  از طریق مسالمت‌آمیز بود.

اما در کنگره‌ شوراها که از ۱۶ تا ۲۰ دسامبر برگزار شد، اکثریت به انتخابات پارلمانی آزاد زیر نظر دولت موقت به رهبری فریدریش ابرت رای داد. این برای نیروهای میانه‌رو سوسیال دموکرات یک کامیابی بزرگ و برای چپ‌های رادیکال ناکامی بود.

از این رو اسپارتاکیست‌ها راه خود را جدا و در اول ژانویه‌ سال ۱۹۱۹ اقدام به تاسیس حزب کمونیست آلمان کردند. برنامه‌ای را که رزا لوکزمبورگ برای اتحادیه‌ اسپارتاکوس نوشته بود، مورد پذیرش نمایندگان کنگره‌ موسسان حزب کمونیست آلمان قرار گرفت. لوکزمبورگ در این برنامه تاکید کرده بود که کمونیست‌ها هرگز قدرت را بدون اراده‌ اکثریت مردم به دست نخواهند گرفت. او به کمونیست‌ها توصیه کرده بود که در انتخابات پارلمانی آینده شرکت و برای تداوم انقلاب تبلیغ کنند. اما این درخواست مورد پذیرش اکثریت حزب قرار نگرفت.

نیروهای انقلابی در حزب کمونیست در تاریخ ۵ ژانویه به اعتصاب عمومی فراخواندند و خواهان سرنگونی دولت موقت به رهبری فریدریش ابرت رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان شدند. کارل لیبکنشت از خواست آنان پشتیبانی کرد، اما رزا لوکزمبورگ که این مرحله‌ دوم انقلاب را زودرس می‌دانست، از نظرات لیبکنشت انتقاد کرد.

میانجیگری‌ها برای پایان دادن به این درگیری‌ها ناکام ماند و انقلابیان در خیابان‌ها سنگربندی کردند. در پی آن دولت موقت فرمان سرکوب اعتراضات را صادر کرد. نیروهای نظامی در روزهای ۸ تا ۱۲ ژانویه ۱۹۱۹ این حرکت اعتراضی را که به "قیام اسپارتاکوس" معروف شد سرکوب کردند. رهبران حزب کمونیست که تحت  تعقیب بودند ناچار مخفی شدند.

رزا لوکزمبورگ در تاریخ ۱۵ ژانویه‌ ۱۹۱۹ در خانه‌ای در برلین توسط نیروهای نظامی بازداشت شد. پس از بازجویی با قنداق تفنگ به سرش ضربه‌ای زدند و او را در حال بیهوشی به داخل اتومبیلی منتقل کردند. سپس با شلیک گلوله‌‌ای به شقیقه‌اش به زندگی او پایان دادند و پیکرش را در کانال آبی در برلین انداختند. جسد رزا لوکزمبورگ پس از چهار ماه از آب گرفته و در برلین به خاک سپرده شد.

دویچه وله فارسی