به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۳

فران ناسيونال دو برابر حزب سوسياليست نماينده به پارلمان اروپا می فرستد!

علی کشتگر 
چرا فُران ناسیونال (نئو فاشیست)
 بزرگترين حزب فرانسه شد؟ 
فران ناسيونال دو برابر حزب سوسياليست نماينده به پارلمان اروپا می فرستد! بسياری از کسانی که به فران ناسيونال روی آورده اند از رای دهندگان به جريانات چپ بوده اند! بستر رشد اين جريان، چيزی مگر فقر و بيکاری گسترده و نوميدی از احزاب سوسياليست و ساير احزاب سنتی فرانسه نيست!
نه گوشی برای شنيدن ناله بر زمين افتادگان و نه چشمی برای ديدن فاجعه ای که در چشم انداز پديدار شده. سنگدل، و زياده خواه است سرمايه. خدای قهاری که پيامبران نئوليبرال در هنگامه جهانی شدن، همگان را به اطاعت محض از او فرامی خوانند. زمانی برای کار
حريمی قايل بود. حتی صحبت از رابطه برابر کار و سرمايه بود.
حالا اما خدای سرمايه در چنان جايگاه رفيعی نشسته که خود را از همه چيز بی نياز می بيند.

سرمايه در فرايند جهانی شدن، همه جا بر فرش قرمز می خرامد. فرشی تا مقصد فاجعه. سرمايه بزرگتر از آن شده که در حصار و مرز هيچ سرزمينی محصور شدنی باشد. ماهيتا جهانی بود و حالا جهاندار شده است. کار اما فعلا زندانی سرمايه است. در ضيافت جهانی شدن همه درها و مرزها بر او بسته اند. مگر آنجا که سرمايه بخواهدش. آيا از قايق های مصيبت زده ی کار که هربار در مديترانه به پای خدای سرمايه قربانی می شوند و ضجه کنان به قعر دريا فرو می روند خبر داريد؟
به راستی اين خدای قهار چه خوابی برای سياره ی زمين و سرنشينان آن ديده است؟
کارل مارکس گفته بود، انگيزه حرکت سرمايه فقط سود است.
از آنجا که سود کمتر است به جايی که سود بيشتر است می رود. سرمايه پای بند وطن، عشق، انسان باوری، اخلاق و همه واژه های ديگری که در فرهنگ کار جايگاهی دارند، نيست. فقط به سود و سود بيشتر کار دارد، همچنان که وامپير به خون و خون بيشتر عشق می ورزد. مهم نيست که اين سود از کجا، از چه راهی کسب می شود و پيامدهای دراز مدت آن چه خواهد بود؟ چرا که سرمايه کوته بين هم هست. مارکس بخاطر همين انگيزه سود جويانه سرمايه و حرکت مداوم آن به سوی سود بيشتر گفته بود، انقلاب در يک کشور بزرگ صنعتی به تنهايی محکوم به شکست است چرا که سرمايه به سرعت به سوی سرزمين های امن کوچ می کند و مديران و کارشناسان زبده را نيز با خود می برد و...
پس اگر قرار است تحولی به سود کار و مهار سرمايه اتفاق افتد بايد همزمان در چند کشور پيشرفته سرمايه داری دگرگونی
 رخ دهد تا سرمايه به هر جا که رود آسمان همان رنگ باشد.
سرمايه در فرايند شتابان جهانی شدن، با مهارتی نبوغ آسا شرايطی پديد آورده که ديگر در چارچوبه های ملی حتی رفرمهای جزيی هم به سود کار و بهبود معيشت اقشار متوسط و تهيدستان غيرممکن شده است. هر تلاش کوچکی در اين مسير به ديوار سرد وسنگين سرمايه برمی خورد و سرودست تلاش گر را خسته و زخمی می کند. سرمايه اينک در قرن بيست و يکم با يکه تازی بی سابقه ای فرمان خود را به دولتها ديکته می کند. سلطه يک طبقه چند هزار نفری (شخصيت های حقوقی و حقيقی) بر همه جهان!
در اين سلطه جهانی و فراگير سرمايه، منطق سود بايد بر همه کس و همه جا حاکم شود. مهم نيست که سوداگری بيکران امروز، منافع و مصالح يک قرن، نيم قرن و حتی يک دهه ديگر را نابود کند. مهم نيست که اين آزمندی بی حدومرز طبقه برده دار جديد، نه فقط زندگی انسان بلکه اساسا حيات را در کره زمين به پرتگاه نابودی کشاند، مهم نيست که فقر و فلاکت ميلياردها انسان، صلح و دموکراسی را در دهه های آينده به خطر اندازد. مهم آن است که امروز سرعت انباشت ثروت اين طبقه کوچک جهانی را ارضاء کند، همين و بس. مدرسه و دانشگاه بايد سود آور شود. بيمارستان اگر سودآور نباشد بايد تعطيل شود. مهم نيست که در آينده کيفيت بهداشت و درمان چه سرنوشتی پيدا خواهد کرد.
اين روند شتابان، شالوده های دستاوردهای تاريخی کشورهای اروپايی که دموکراسی سياسی ارزشمندترين آن است را با سرعتی باورنکردنی می فرسايد و همه چيز را به سراشيب سقوط و نابودی می کشاند. فوکوياما پس از سقوط ديوار برلين و برافتادن ديکتاتوری های تماميت گرای بلوک شرق با به کار گرفتن اصطلاح معروف "پايان تاريخ" هگل در کتاب "پديدار شناسی روح"، پايان تاريخ (پايان هميشگی جنگ سرد) را اعلام کرد. اما خوشبينی او ديری نپائيد. با اين همه بگذار با اندکی گزافه گويی، بدبينانه بگويم سرمايه داری از آن جهت که اگر به شيوه کنونی ادامه يابد جهان را به نابودی می کشاند، شايد "پايان تاريخ" باشد!
"منطق سود" و سود پرستی با حمله به سلامت روح انسان و کشتن روحيه انتقادی،خريدن روشنفکران و کشاندن همه کس و همه چيز به زير يوغ بازار بی عاطقه سود پرستی، جوامع انسانی را پريشان خاطر و رنجورکرده است.
در اين يادداشت، به رفتار رای دهندگان فرانسوی در انتخابات پارلمان اروپا اشاره دارم. دويست سال پيش اين کارگران کارخانجات نساجی ليون و باراندازهای شهر مارسی بودند که در اعتصابات قهرمانانه خود نخستين سنگ بنای سنديکاهای جنبش های کارگری اروپا را پی ريخته و آغازگر مبارزاتی بودند که نقش بزرگی در گسترش و نهادينه کردن دموکراسی در فرانسه، اروپا و جهان ايفا کرد.
حالا دويست سال بعد، سرمايه که توماس پيکتی (thomas piketty) در اثر درخشانش "سرمايه در قرن بيست و يکم" به نقش آن در رشد بی سابقه نابرابری و به خطر انداختن مبانی دموکراسی می پردازد، قصد جان همه سنديکاها و تشکل های کارگری و بطور کلی نابودی فرهنگ عدالت خواهانه کرده است. گويی می خواهد يکبارو برای هميشه به "زياده خواهی" کار
 و کارگر پايان دهد.
جان اشتين بک در اثر جاودانه خود "خوشه های خشم" که بحران وخيم سالهای ۲۹ به بعد را با هنرمندی شگفت انگيزی با واژه های سحرآميز به تصوير کشيده از زبان يک سرمايه دار عصبانی، سرخ ها را "مادرقحبه ها" می خواند. يکی از کارگران با معصوميتی خاص می پرسد "ارباب اين مادرقحبه ها کجا هستند"، چه کسانی هستند. ارباب پاسخ می دهد: "همانهايی که مدام مزد بيشتر از من طلب می کنند و هرچه می گيرند می گويند کم است." کارگر می گويد: "ولی ارباب من هم که مادر قحبه نيستم مزد بيشتری می خواهم".
از سال ۲۰۰۸که بحران مالی جديد سرمايه داری از آمريکا آغاز شد و به اروپا رسيد، بسياری از رسانه ها، سياستمداران و تحليل گران راست و ميانه، بيکاری روزافزون در فرانسه و رکود صنايع و اقتصاد کشور را به حساب مقاومت سنديکاها که با کاهش دستمزد پايه و ساعات کار موافق نيستند، می گذارند. در اين کشور مثل ساير ۲۷ عضو ديگر اتحاديه اروپا سرمايه هر روز در موضع تهاجمی تر و کار در موقعيت تدافعی قرار گرفته. در دهه گذشته مدام به موازات رشد نرخ بيکاری، قدرت خريد اکثريت مردم کاهش پيدا کرده و جمعيت زير سطح فقر سير تصاعدی داشته است. در همين مدت سود ۴۰ کمپانی بزرگ فرانسوی که شاخص بورس اين کشورند (CAC۴۰)مدام افزايش داشته است.
توماس پيکتی با آمار و ارقام دقيق و اسناد معتبر بخوبی نشان می دهد که در نيم قرن گذشته گرايش عمومی در جهت تشديد اختلاف درآمد اقليت دارا و اکثريت ندار بوده است. بنابه تحليل موشکافانه او اين روند بويژه در شرايطی که سود سرمايه از نرخ رشد اقتصادی بيشتر است (واقعيتی که در فرمول R >G توضيح می دهد)، بيداد می کند.
رسالت ذاتی اکتشافات و اختراعاتی که به انقلاب دگرگون کننده علمی- تکنولوژيک انجاميد آن بود که با افزايش نرخ بارآوری کار، از رنج ساعات طولانی کار و شدت کار به سود فراغت و رفاه بيشتر انسان کاسته شود، نه آن که علم و تکنولوژی اين دستاورد کار و انديشه در خدمت ثروت اندوزی اقليت کوچک محافل مالی و سرمايه داران بزرگ بين المللی و به فلاکت کشاندن طبقه متوسط و گسترش کم سابقه بيکاری و فقر درآيد، يعنی به ماهيت خود خيانت کند. بسياری از سياستمداران احزاب سوسيال دموکرات و ميانه اين حقايق را می دانند، و حتی در رقابت های انتخاباتی با انگشت گذاشتن بر انها وعده دگرگونی و اصلاح می دهند اما وقتی به قدرت می رسند ميثاق های انتخاباتی فراموش می شود، اگر کمی عميق تر بنگريم به همان دلايل پيش گفته کار چندانی از آنها ساخته نيست.
چرا که هر تصميمی در زمينه افزايش ماليات بر ثروتمندان و اربابان مالی و سرمايه های بزر گ و هر تلاشی برای بهبود زندگی کارگران و تهيدستان در محدوده دولت-ملت ها موجب توقف سرمايه گذاری، فرار سرمايه ها و انتقال صنايع و تکنولوژی به کشورهای ديگر می شود. که نتيجه آن افزايش بيکاری و فقر بيشتر است. رئال پوليتيک هم يعنی تسليم سياستمدارن به منطق جهانی شدن به روايت نئوليبرالی آن و همکاری با محافل مالی و سرمايه های بزرگ جهانی. منطق سرمايه از دولت مردانی که بخواهند پا را از اين دايره بيرون بگذارند به سختی انتقام می گيرد. بازهم به مارکس برمی گردم که می گويد انقلاب در يک کشور صنعتی شدنی نيست و ما حالا با استفاده از همان مدل مارکس اگر فقط واژه رفرم را به جای انقلاب بگذاريم می توانيم بگوئيم همان گونه که مارکس می گفت رفرم و دگرگونی در سرمايه داری معاصر کار يک حکومت و در محدوده جغرافيايی سياسی يک دولت-ملت نيست.وقتی سرمايه می تواند به آسانی در اعتراض به افزايش ماليات بر ثروت و درآمد و بالا بردن دستمزدها از فرانسه قهر کند و به لهستان و يا به کشورهای نوظهور آسيا و آمريکا لاتين اسباب کشی کند، بايد برای مهار زدن به شهوت سيری ناپذير آن به دنبال راه حل های جهانی و فراملی بود. هيچ چيز ذلت بارتر از آن نيست که سياستمداران احزاب چپ وقتی به قدرت می رسند در توجيه تسليم خود به منطق نئوليبراليسم، در پشت پرچم رئال پوليتيک پنهان می شوند. اگر ۲۸ کشور اروپايی عضو اتحاديه اروپا اراده ی آن را داشتند که در زمينه ماليات ها و دستمزدها حتی الامکان قوانين و مقررات يکسانی اعمال کنند و در گام بعدی، اين هماهنگی به مناسبات اقتصادی و تجاری ميان اروپا، آمريکا، ژاپن و اقتصادهای نوظهور در حال رشد امتداد يابد، جهان ما می توانست چهره ی انسانی تر و معقول تری به خود بگيرد. اما دريغا که اين آرزو دست کم در شرايط امروز محال می نمايد. چرا که نه آزمندی و کوته بينی محافل قدرتمند مالی اجازه آن را می دهند نه سياست اراده آن را دارد. انگار تا همه دستاوردهای بشری در معرض نابودی قرار نگيرد و جهان از يک فاجعه بزرگ ديگر گذر نکند يکه تازی خدای سرمايه ادامه خواهد داشت.
آيا پيروزی حزب فران ناسيونال (ترجمه اين نام به جبهه ملی درست نيست چرا که جبهه ملی ايران يک جريان آزاديخواه و عدالت طلب است، در صورتی که فران ناسيونال يک جريان نئوفاشيست است) به رهبری خانم مارين لوپن در فرانسه قابل پيش بينی نبود؟ با سياستهای کلان اقتصادی اتحاديه اروپا که کمر کارگران و اقشار ميانه فرانسه را شکسته و احزاب راست و چپ سنتی را يکی پس از ديگر در برابر افکار عمومی رفوزه کرده چه نتايج ديگری از اين انتخابات قابل تصور بود؟ . و البته رشد راست افراطی به فرانسه محدود نيست بريتانيا، يونان، فنلاند و دانمارک نيز کم و بيش شاهد رشد اين جريانات است.و اگر بی ارادگی و تسليم سياست به اراده سرمايه و محافل مالی ادامه يابد بايد گفت، "باش تا صبح دولتت بدمد، کاين هنوز از نتايج سحر است".
فرانسوا هولاند با توجه به نارضايتی عميق رای دهندگان اين کشور از سياستهای اقتصادی اتحاديه اروپا که آلمان خانم مرکل در تدوين و ديکته آن فرادست است، در مبارزات انتخاباتی بهار ۲۰۱۲، نيکلا سرکوزی رئيس جمهور و کانديدای حزب او ام پ را به تسليم در برابر محافل مالی بين المللی و نرمش بيش از حد از دولت آلمان و کميسيون بروکسل متهم می کرد. او می گفت دشمن شماره يک من محافل مالی جهانی هستند و من در برابر آنها خواهم ايستاد! اما در همان زمان نيز کم نبودند شمار رفقای حزبی او که می دانستند اين حرفها در حد شعار انتخاباتی باقی می ماند. چرا که سياست در همه جا بويژه در فرانسه روز به روز بيشتر زندانی الزامات اقتصادی و تمايلات محافل مالی شده و از سياستمداران کارزيادی ساخته نيست. از فردای انتخابات، دولت فرانسوا هولاند همان سياستهای اقتصادی و اجتماعی دوره ی نيکلا سرکوزی را ادامه داد و تازه در يکسال گذشته خود را مجبور ديد که با شدت و حدت بيشتری سياستهای اقتصادی و رياضت کشانه کميسيون بروکسل را دنبال کند. در اين ميان اين حزب نئوفاشيست فران ناسيونال بود که در تبليغات خود چون هميشه هر دو جريان بزرگ راست و چپ فرانسه را ادامه دهندگان يک سياست واحد و هر دو را به يکسان مسئوول فقر و بيکاری و وضع موجود معرفی می کرد. واقعيتی که چهره واقعی فران ناسيونال در پشت آن پنهان شده بود.
وقتی چپ فرانسه با شعارهای عدالت طلبانه و همراهی با مطالبات قشر متوسط و کارگران فرانسوی به قدرت می رسد، اما از فردای انتخابات به همه وعده های خود پشت می کند و به مجری خواسته های محافل بزرگ مالی و دولت دست راستی آنگلا مرکل تبديل می شود، چه انتظاری جز فاجعه انتخاباتی ديروز می شود انتظار داشت، فران ناسيونال دو برابر حزب سوسياليست نماينده به پارلمان اروپا می فرستد! بنابه آمار موسسات آمار گيری فرانسه از جمله "ايپسوس" کسانی که به فران ناسيونال روی آورده اند از رای دهندگان به جريانات چپ بوده اند! پيروزی حزب فران ناسيونال در فرانسه برای ساير دولتهای عضو اين اتحاديه نيز زنگ خطر را به صدا در آورده است. بستر رشد اين جريان، چيزی مگر فقر و بيکاری گسترده و نوميدی از احزاب سوسياليست و ساير احزاب سنتی فرانسه نيست. در صورت ادامه سياستهای رياضت کشانه کنونی احتمالا جريانات افراطی در ساير کشورهای اتحاديه سربلند خواهند کرد که برای موجوديت اتحاديه و يا دست کم تحکيم موقعيت آن خطرناک است. با آشکار شدن نتايج انتخابات و شکست سنگين حزب حاکم سوسياليست، از همين امروز جناح چپ اين حزب به رهبری خانم مارتين اوبری فرانسوا هولاند را برای تغييرات اساسی در سياست های جاری زير فشار قرار داده است. تجديد نظر در سياستهای جاری شکاف ميان دو عضو اصلی اتحاديه اروپا يعنی آلمان و فرانسه را افزايش خواهد داد. در روزهای آينده خواهيم ديد که اين انتخابات چه تغييراتی در حزب سوسياليست فرانسه و احتمالا در سياستهای دولت فرانسوا هولاند ايجاد می کند.
گویا نیوز