به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۳

در قاب احترام ایستاده بودید

 مینا اسدی
*به عادت دیرین*

در قاب احترام ایستاده بودید
با نقاب آرامش
مثل سرباز وظیفه ای که پس از پایان دوره ی خدمتش
بی اختیار
پاهایش
جفت می شد
و دستهایش
به علامت سلام نظامی بالا می رفت.



در قاب احترام ایستاده بودید
در کنارامام زاده ای که خود گور وکفن نداشت
و راهزنان
سالها پیش از این
موقوفه هایش را
خرج اتینا کرده بودند.

در قاب احترام ایستاده بودید
با چهره های سخت و صبور
و رنگ می جستید
از راهبری که دیگر
حنایش رنگی نداشت
و با گذشته ی باستانی اش
پیراهن های قدیمی را
وصله، پینه می کرد.


درقاب احترام ایستاده بودید
در انتظار قیام نظامیان تسلیم
که نجنگیده
شکست خورده بودند

سایه هایی که فقط نفس می کشیدند
... جسدهای پوسیده ای که با وزش نسیمی خاکستر می شدند.

در قاب احترام ایستاده بودید
وعادت دیرین
آنچنان بد عادت تان کرده بود
که جز خویشتن خویش نمی دیدید.

در قاب احترام
ایستاده بودید
که من از کنارتان گذشتم
بی نقاب
و بی قاب
به سمت کورسویی که از آن سوی افق پیدا بود.

مینا اسدی...بیست ویک ماه مه دوهزار وچهارده.....استکهلم