به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۳

حیف از عمو هوشنگ، مینا اسدی


مردی با کولبار پر از کتاب ...عشق و آرزو از روزهای ما گذشت و ما را با شبهای تار و تیره تنها گذاشت.

خبر مرگش را شنیده بودم و در خلوت خویش گریسته بودم ونمی خواستم سال نوی شما را با حکایت اشک و مرگ و غصه خراب کنم ...

تازه از گرد راه به خانه بازگشته بودم وپشتم از بار گران سوگی سنگین بود...تازه داشتم مرگ ژیلا را باور می کردم ...یا به خود می باوراندم که عموهوشنگ از دست ما خسته شد و پر زد .

از آغاز آشنایی، وقتی یخ معرفی های پرطمطراق آب شد دکتر هوشنگ عیسا بیگلو حقوقدان مبارز و مدافع حقوق بشر و زندانی شکنجه دیده ی هر دو رژیم برایم معنای دیگری یافت




عمو هوشنگ پیکی شد پر شور و شوق که با یک دوچرخه ی کهنه ی زنگ زده، عاشقانه به همه ی شهر ها ...خیابان ها و کوچه های سوئد سر می کشید
و کتابهایی را که خود خوانده بود و دوست می داشت به دوستداران کتاب می رساند.



عاشق و فروتن بود مثل درختان پربار که سر به زمین خم می کنند.وچقدر تسلای او...کلمات سرشار از امید او، مرا که از سرزنش خار مغیلان آزرده و دلشکسته می شدم به اوج می برد و دست و دلم را گرم می کرد.از سرمای فنلاند به سرمای سوئد سفر می کرد تا دوستانش را دلگرم و امیدوار نگاه دارد.

پای درراه بود ...از دانش و بینش و آرمانخواهی اش کم نمی شد اگر با پای خسته و دردناکش ،کولباری از کتابهای ما را به سختی از این کشور به آن کشور بردوش می کشید.شعرهایی را که دوست داشت برای دوستانش می خواند...و همه را به خریدن و خواندن کتاب وا می داشت ...
روزی هم از راه می رسید و شادمان از این که همه ی کتاب ها رفت، کتاب تازه می خواست...و پول فروش کتاب را روی میز می گذاشت و سوار بر دوچرخه ی زنگ زده بر می گشت ...

من این مرد بزرگ را از وارستگی اش ...بی نیازی اش...آرمانخواهی اش ...وباور به آرزوهایش شناختم. 
دکتر هوشنگ عیسا بیگلو 
*عمو هوشنگ*اش نامیدم .
به گذشته ی پر بارش آنچنان چفت نشدم که به روزهایی که خودم ...با دو چشمم دیدم و انسان را باور کردم.

"عمو هوشنگ "، چه بد کردی که ما رادر گیر و دار حادثه تنها گذاشتی .

 مینا اسدی-جمعه دوم ژانویه ی دوهزار و پانزده-استکهلم

به یاد عمو هوشنگ