علی ناظر
فرزند خلق کیست؟
برای من، تمام کسانی که برای آزادی ایران، و ملت ستمدیده ایران تلاش می کنند، جان می بازند و یا در زندان بهترین سالهای زندگی خود را می گذرانند، فرزند خلق هستند. فرزند خلق، در نتیجه نمی تواند برای ماندگاری نظام ظالم و سرکوبگر اقدام کند. اگر نخواهیم وارد مباحث آکادمیک بشویم، خلق، یعنی همه ساکنین ایران. هرکس که در برابر خواست های خلق نایستد، فرزند خلق است.
حال اگر، ما در یک جامعه باز و دموکراتیک زندگی می کردیم (که نمی کنیم)، و امکان روشنگری به معنای واقعی وجود داشت (که ندارد)، واژه فرزند خلق شامل تمام نیروهای انتظامی، ارتش و نیروی هوایی و دریایی هم می شد، چرا که در یک سیستم دموکراتیک، عنصر نظامی حق نه گفتن دارد.
هموطنی گرامی بنام "فرهاد...." در یک ایمیل مرا شرمنده کرده و سوالی بسیار کلیدی و بینهایت سخت از من کرده اند. پیش از پاسخ باید اعتراف کنم که سواد و دانش من در آن حد نیست تا پاسخی درخور پیچیدگی این سوال بسیار محتوایی ارائه دهم. این سوال را باید از زبانشناس، جامعه شناس، تاریخ دان، و البته فرهیختگان برخوردار از دانش سیاسی پرسید، اما از آنجایی که مورد سوال قرار گرفته ام، سعی می کنم در حد سواد ناچیز خود به موضوع بپردازم، و آنجه در دل است را بیان می کنم، که بدون شک می تواند مملو از تناقض های آشکار و نهفته باشد.
نخست سوال فرهاد را با هم مرور گنیم:
ایمیل اول (26 دسامبر 2014): "آقای ناظر من در مطالب و نوشتههای شما دائماً با کلمه خلق و فرزندان خلق برخورد میکنم، آیا ممکن است که کمی توضیح دهید خلق به چه معنایی است و فرزندان خلق چه کسانی هستند؟؟ من از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۴ هوادار سازمان چریکهای فدای خلق بودم که البته بعد از انشعاب هم به دسته اقلیت آن پیوستم ولی همیشه این پرسش من بی جواب ماند که خلق یعنی چه؟ البته بیشتر جواب این پرسش را به اشکال گوناگون میدادند ولی مرا قانع نمیکرد زیرا فرقی بین خلق و مردم ندیدم و وقتی از آنها میپرسیدم که بسیجیان و پاسداران که در آنزمان اکثرا از طبقه کارگر و کشاورز جامعه بودند تکلیفشان چیست و چگونه است که ما آنها را جز خلق محسوب نمیکنیم باز هم جواب درست و حسابی نمیگرفتم. حالا هم از شما میپرسم که این خلق چیست و کجاست و تعریف و معیار خلق در چیست؟ بسیاری از بسیجیان و پاسداران زمان جنگ ایران و عراق که در آن جنگ کشته شده و یا معلول گشتند و آبادان و خرمشهر و بستان آباد و سوسنگرد و.....را از دست جنایتکاران حزب بعث و سربازان عراقی که جنایات بیشماری را در مورد زنان خوزستانی و ایلامی و غیره مرتکب شدند بیرون آورده و آنجا را آزاد کردند فرزندان طبقه کارگر و زحمتکش ایران بودند و آیا آنان جز خلق بودند و یا نه و اگر نیستند چرا؟ پاسخ در خور نگرفتم. حال از شما میپرسم خلق چیست و یا بهتر است بپرسم که کیست؟ فرزندان خلق چه کسانی هستند؟ طبقه کارگر و سرمایه دار و یا خرده بورژوا و بورژوا؟؟ پاسخ شما چیست؟ با آرزوی بهترینها"
پاسخ نخست علی ناظر: با سلام و تشکر بخاطر این سوال.
اگر اجازه بدهید، نظرم را در مقاله ای توضیح دهم، و سوال شما را هم در اول آن بیاورم (البه اگر می خواهید نامی از شما نمی برم.)
زنده باشید
علی
ایمیل دوم فرهاد(31 دسامبر 2014): جناب ناظر حتماً پاسخ این سوال را هر گونه که دوست داشتید بنویسید و برای من هم ای میل کنید و نام مرا هم اگر خواستید میتوانید بنویسید ولی لطفاً به این موضوع هم بپردازید که مجاهدین خلق چگونه فرزندان خلق از دیدگاه شما محسوب میشوند در صورتیکه با عقب ماندهترین و هارترین و جنایتکارترین جناحهای سیاسی آمریکا مانند جان بولتون و دیک چنی و جولیانی و....دیگران نشست و بر خاست داشته و به حمایت آنان افتخار مینمایند؟؟!!!!
و اما...
پاسخ علی ناظر (7 ژانویه 2015): نخست می خواستم پیرامون واژگان "خلق"، "مردم"، "ملت" و ... بنویسم و سپس منظورم را از "فرزند خلق" توضیح بدهم، اما پس از دریافت ای میل دوم هموطن عزیز فرهاد، به این نتیجه رسیدم که منظور ایشان از طرح این سوال، این نکته است که چرا من مجاهدین را "فرزند خلق" می نامم، بخصوص که من رابطه ارگانیک و ایدئولوژیک با مجاهدین ندارم و با بسیاری از خطوط سیاسی و تاکتیکی این سازمان زاویه دارم. بنابراین، انتخاب این واژه برای این عزیزان نه بخاطرتعلقات تشکیلاتی-ایدئولوژی، بلکه دلیلی سیاسی و کاربردی دارد.
این یک واقعیت است که مجاهدین با هارترین جناح امپریالیسم نشست و برخاست می کنند. چندین سال پیش، خودم هم به این نکته بصورتی مبسوط پرداخته و دیگر لزومی برای بازگویی نمی بینم. این تنها انتقاد من به مجاهدین نیست. بلکه استفاده آقای مسعود رجوی از یک حدیث - "لا حیات فی الدین"، برای افشای امیال شخصی عضوی جداشده، باعث شگفتی من شد. و یا تصویب ماده الحاقی شورای ملی مقاومت در رابطه با اشرف، و محدود کردن ارتباط اعضای شورا با رسانه ها بدون ذکر نام و نشان رسانه، از جمله انتقادات من بوده است. از آنجائیکه سالها پیش، به تمام این موارد جداگانه و در یک سری مقالات پرداخته، و به این قبیل کارکردهای شورا و مجاهدین انتقاد کرده ام، به این نکات نمی پردازم، اما سوال فرهاد هنوز پابرجاست که چرا با تمام این اوصاف، هنوز هم آنها را فرزند خلق می نامم؟
نسبیت
آیا مجاهدین را به لحاظ اخلاق و یا از زاویه سیاست ارزیابی می کنیم؛ و آیا اخلاق و سیاست در رابطه با نسبیت و اطلاق در یک نقطه قرار می گیرند؟ به نظر من، با توجه به مبحث نسبیت (Relativism) و اطلاق (Absolutism)، مفاهیم و کاربرد اخلاق (Moral Preposition) و سیاست، باید در منحنی زمان بازبینی شوند. بخصوص در صحنه سیاست، مفاهیم با گذشت زمان شکل و محتوایی جدید بخود می گیرند. آنچه در یک برهه از زمان، معرف یک مفهوم اصولی است، لزوما در برش دیگری از زمان آن ویژگی ها را ندارد.
تأثیر دین بر ساختار فکر انسانها باعث شده تا برخی از مفاهیم مطلق تعریف شوند (البته آنهم برای یک سری از انسانها و در یک صحنه جغرافیایی مشخص). برخی پا را فراتر گذاشته و این مطلق را وجدان جامعه می نامند. به نظر من، اخلاق (Morality) ، به مرور زمان، نتوانست در سیاست عملی (پراگماتیسم)، از جایگاه رفیعی برخوردار باشد. برای پراگماتیست، امر به نتیجه، الویت دارد، که در نتیجه برخورد ها، موضعگیری ها و یا تاکتیک ها متغیّر می شوند.
برای کوتاهی سخن، با مثالی چند منظورم را بیان می کنم. در مقطعی از زمان نشست و برخاست آقای مهدی بازرگان با برژنیسکی گناهی کبیره بود، امروز مجمد جواد ظریف با جان کری، از یک کاسه غذا می خورند. هر دو این تناقض رفتاری در محدوده نظام فکری (جمهوری اسلامی) رخ می دهد. در آن مقطع از زمان، خیلی از نهاد های سیاسی، از جمله مجاهدین، بازرگان را تقبیح کردند. چندی بعد در خرداد 60، وقتی رژیم به قتل و قمع مجاهدین و دیگر مبارزین شدت بخشید، سخنان آقای بازرگان در تقبیح آن کشتار، نه تنها مجلس اسلامی را متشنج کرد، بلکه در سه مقاله در کیهان، محمد خاتمی از بازرگان با شدیدترین لحن انتقاد کرد. امروز، و با وجود اینکه، محمد خاتمی هم از جمهوری اسلامی دفاع می کند، هم از امامش خمینی، و هم در سرکوب دانشجویان دست داشته است اما مورد غضب قرار می گیرد.. مثالی دیگر، آنچه بر سر حسینعلی منتظری، شاگرد و یار و نایب امام، آمد.
می خواهم بگویم که در صحنه سیاست، نمی توان مطلق فکر کرد، مطلق عمل کرد، و مطلق انتظار داشت، چرا که اطلاق، راهی بجز بن بست ندارد.
تقابل دو متضاد
در تیر 1384، و پیش از انتخاب احمدی نژاد، یک سری مقاله نوشتم با عنوان «تقابل دو متضاد» که لینک آن در زیر آمده است.
تقابل دو متضاد - بخش هشتم - گُل يا گلوله؟ تقابل دو متضاد - بخش هفتم - ديپلماسي سرنگوني، همخوابگي با جهانخواران تقابل دو متضاد - بخش 6 – رهبرخاص تقابل دو متضاد - بخش پنجم - رژيم، اپوزيسيون و «اما» ها تقابل دو متضاد - بخش چهارم - اپوزيسيون در تضاد با خود تقابل دو متضاد - بخش سوم – اپوزيسيون تقابل دو متضاد - بخش دوم - تعيين تکليف تقابل دو متضاد - بخش اول - يک تصوير کلّي
نتیجه گیری آن سلسله نوشتار شاید پاسخی باشد برای سوال شما پیرامون آنهایی که در جبهه سوسنگرد می جنگیدند:
«....
تروريست در تقابل با مدافع خلق
توجه آنها که خشونت را سدي براي پيشبرد آرمان ترقيخواهانه مي دانند و مبارزين خلق را با تروريست ها همگون مي دانند، به چند تفاوت فاحش بين مدافع خلق و پاسدار اسلامي جلب ميکنم.
1- «مدافع خلق» در نقش سپر حفاظتي مبارزات اجتماعي مسلح مي شود تا خلق آزاد شود، پاسدار اسلامي براي ادامه حيات رژيم مي کُشد
2- مدافع خلق هستي و وجودش را فداي خلق کرده و تا آخرين قطره خون براي آرمان آزاديخواهانه مجاهدت مي کند، پاسدار اسلامي مبارز خلق را براي مجاهدت و فدايش به طناب دار مي کشاند
3- مدافع خلق براي حذف چتر اختناق و رعب و وحشت، و براي آزادي بيان و انديشه به اسلحه روي آورده است، پاسدار رژيم اسلحه بر مي دارد تا مرعوب کند، وحشت آفريني کند، و ترور کند.
4- مدافع خلق هميشه آماده است که اسلحه را زمين بگذارد، پاسدار رژيم بدون اسلحه بي هويت است.
5- مبارز خلق «مدافع» خواست هاي مردم است، پاسدار رژيم با زور اسلحه مردم را به موضع تدافعي مي کشاند
6- مدافع خلق هرگز دست به عملياتي نمي زند که باعث شود حتي يک فرد از مردم عادي آسيب بينند، پاسدار رژيم در اماکن عمومي (سينما رکس، حرم «امام» رضا...) بمب منفجر مي کند، و تقصير را به گردن مدافع خلق مي اندازد. خلاصه آنکه، تروريست آن مي کند که در انگلستان و آمريکا و عراق مي کند. در مقابل، به گذشته نگاه کنيد. سرگذشت مجاهد خلق رضايي و فدايي خلق اميرپرويز پويان را مرور کنيد، آنها کجا و اين آزادي ستانان کجا! مدافعان آرمان انساني، فرهيختگان جان بر کفي که هرگز سلاحشان رو به خلق نشانه گرفته نشد.
اينها نمادين «تقابل» دو پديده اند. يکي گُل است، ديگري گلوله. يکي مبشر زندگي و زيبايي، ديگري عفريته مرگ و نيستي. «تقابل دو متضاد» در اين نقطه به اوج مي رسد؛ و ما را در مقابل تصميم گيري قرار مي دهد - دفاع از مدافعان خلق؛ يا شب پرستان.
...»
پیش از خاتمه، می خواهم چند سوال در اینجا مطرح کنم.
1- پاسداران برای حفظ نظام اسلامی می جنگند و جان می بازند یا برای حفظ ایران؟
2- پاسدارانی که جبهه جنوب را رها کردند تا سدی در مقابل پیشروی ارتش آزادیبخش ملی ایران در عملیات فروغ جاویدان بشوند، می دانستند که ارتش بعثی می تواند در جنوب پیش روی کند، و مجاهدین خلق عراقی نیستند، بلکه برای آزادی خلق وارد عملیات شده اند؟
3- آیا نیروهای نظامی وابسته به رژیم که از بهمن 1357 خلق کُرد را سرکوب می کردند، و یا در ترکمن صحرا توماج و یارانش را به قتل رساندند، می دانستند که کُرد ها و ترکمن ها چیزی بجز حقوق ساده مردم آن خطه نمی خواهند؟
برای من، تمام کسانی که برای آزادی ایران، و ملت ستمدیده ایران تلاش می کنند، جان می بازند و یا در زندان بهترین سالهای زندگی خود را می گذرانند، فرزند خلق هستند. فرزند خلق، در نتیجه نمی تواند برای ماندگاری نظام ظالم و سرکوبگر اقدام کند. اگر نخواهیم وارد مباحث آکادمیک بشویم، خلق، یعنی همه ساکنین ایران. هرکس که در برابر خواست های خلق نایستد، فرزند خلق است.
حال اگر، ما در یک جامعه باز و دموکراتیک زندگی می کردیم (که نمی کنیم)، و امکان روشنگری به معنای واقعی وجود داشت (که ندارد)، واژه فرزند خلق شامل تمام نیروهای انتظامی، ارتش و نیروی هوایی و دریایی هم می شد، چرا که در یک سیستم دموکراتیک، عنصر نظامی حق نه گفتن دارد. می تواند از کشتار مردم کشورش خودداری کند، و مورد بازخواست قرار نگیرد. می تواند در سوسنگردها از مرزهای وطن دفاع کند و در فروغ جاویدان فرزندان غیور خلق ایران را به خاک و خون نکشد (خودداری کند). در چنین حالتی، آنها هم فرزند خلق هستند.
علی ناظر
17 دی 1393
7 ژانویه 2015