دیگر هیچ
یک: دیشب یکی از تابلوهایم را برداشتم و رفتم دیدنِ بهمن احمدی آمویی و همسرنازنینش ژیلا بنی یعقوب. در توصیف این زوج خواستنی، هیچ نگویم الا این که شما همه ی خوبی ها و شایستگی های انسانی ای را که می توانید برای خود آرزو کنید، در این دو ببینید. این دو، سالها در زندان بودند بی هیچ گناهی و خطایی و اختلاسی و فریبی و عربده ای. که این همه، بدیهیِ حواریون بیت رهبری است. جرم این دو، فهمشان بود و هست. ژیلا در زندان اوین بود و بهمن از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج کوچانده شد. من خود در زندان اوین یک چند وقتی با وی هم اتاق بودم و از فهم درخشانش بهره ها می بردم. و عجبا که در سالهای زندان، هیچگاه در یک زمان به این زن و شوهر مرخصی ندادند. ژیلا اگر به مرخصی می آمد، می رفت به سالن ملاقات زندان رجایی شهر کرج تا از پشت شیشه ها شویش را ببیند، بهمن نیز که به مرخصی می آمد، می رفت به سالن ملاقات زندان اوین. این دو، به معنی درستِ کلمه، روزنامه نگارند. قلم و نوشته و رسانه را می فهمند. امروز اما نا نوشته هر دو ممنوع الکارند. دیشب به این دو گفتم: شاید این تابلو قدرِ هنریِ چندانی نداشته باشد اما این را بدانید که با یاد شما و برای شما برآورده امش.
دو: دیروز جناب عبدالفتاح سلطانی بعد از چهارسال از زندان به مرخصیِ یک هفته ای آمد. من بارها از این وکیل نیک اندیش گفته ام و نوشته ام. که اگر کل بساط دستگاه قضا و عرض و طول بساط رهبری را بکاویم، همچو اویی در درستی و کارفهمی و خیرخواهی و شجاعت و از خود گذشتگی نمی یابیم. باور کنید وقتی دیشب عکس وی را دیدم نشناختم. که اگر پای عکسش ننوشته بودند این فرد فرتوت و تکیده و آب شده، عبدالفتاح سلطانی است، گمان به دیگری می بردم. این است که می گویم: یکی از شگردهای این نظام اسلامی – که برای بلعیدنِ همه ی دارایی های این سرزمینِ به غنیمت گرفته شده دهان گشوده – همین آب کردن و فرسودن و به حاشیه راندنِ شایستگان و بایستگان است.
سه: داستانِ نکبت هسته ای به نقطه ی صفر خود باز رفت و همه ی ما از این ” به نقطه ی صفر باز رفتن” خشنودیم. در این میان، رهبر مانده است و سی و هفت سال شعار و سی و هفت سال آمریکا ستیزیِ پوچ. حالا باید مأموران شهرداری بدوند و از درو دیوار شهرها شعارهای” ما آمریکا را زیر پا می گذاریم و ما یک لحظه هم با آمریکا کنار نمی آییم” را پاک کنند. این بلای هسته ای بکنار، من اما به تردستیِ جماعتی فرو شده ام که از بلاهت عظمای ابلهان هسته ای، چه کیسه ها که پر نکردند و چه غش غش ها که در خفا سر ندادند. این ناقلاها همینجور که کیسه ها را پر می کردند و غش غش می خندیدند، سرودی می خواندند که ترجیع بند پایانی هر مطلعش این بود: آخه آخوند و سانتریفیوژ؟
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و هشتم دیماه نود و چهار – تهران