به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۴

از جلو نظام! ، محمد نوری زاد

زنده یاد دکتر زهرا بنی یعقوبِ و پدرش 
زهرا، بیست و هفت سال بیشتر ندارد. تیزهوش و شاد و چالاک است.
بسیاری از تیزهوشان و فارغ التحصیلان و پزشکانی که می توانسته اند به کشورهای دیگر بروند، رفته اند، اما وی با همه ی امتیازات و فرصت هایی که برای کوچیدن و دل کندن از کشور دارد، مانده است تا برای وطنِ دزدیده شده و لهیده شده و غارت شده و سیلی خورده اش مگر کاری بکند.

چهارشنبه است و وی – دکتر زهرا بنی یعقوبِ بیست و هفت ساله – با نامزدش در یکی از پارکهای همدان نشسته است. قلچماقانِ ستاد امربمعروف و نهی از منکر که دوزِ اسلامشان بالازده و جوش آورده، می آیند و وی را بازداشت می کنند. و چون فردا و پس فردا همه جا تعطیل است، زهرا را به بازداشتگاه خود می برند. شنبه که سر می رسد، پدرش را فرا می خوانند و جنازه ی کبود شده و خراش خورده و شکنجه شده ی زهرا را تحویلش می دهند.

با پارچه ای به گردن، که مثلاً خودش خودش را کشته. پدر از ده نفر شکایت می کند. بازپرس پرونده بعد از یک گردشِ کاریِ سراسر طنز، پرونده را مختومه اعلام می کند. این ماجرا در سال هشتاد و شش رخ داده اما هنوز که هنوز است، پرپر زدن های پدر و مادرِ زهرا راه بجایی نبرده است.

پدر، دست بدامان یکی از بهترین وکلای تهران – جناب عبدالفتاح سلطانی – می شود. آقای سلطانی می پذیرد که این جنایت آشکار را پیگیری کند. دستگاه قضا که می بیند با عبدالفتاح سلطانی نمی شود شوخی کرد، صلاح را در این می بیند که برای سرپوش نهادن بر این قتل آشکار و رهانیدن بسیجیان قاتل، این وکیل نام آور را به زندان بیندازد. به چه بهانه ای؟

مگر بهانه اش مهم است؟ فرض کنید به جرم پف کردن به ابرهای بالای سر! در این نظام هردمبیل، از هر جور مفسده و قتل و غارت و ظلمی که شما اسم ببرید هزار هزار نمونه اش هست که به اسم اسلام و برای حفظ نظام بر سرِ همه ی مفسده ها و دزدی ها و قتل ها مهر و موم نشانده اند همینجوری!

مگر جلال الدین فارسی نبود که با تفنگ شکاری اش زد و یکی را کشت و چون رفیق حمام و گلستان جناب رهبری بود، از گل بالاترش نگفتند.
پیشنهاد می کنم: حالا که جشن برجام در دولت و مجلس و سپاه و بیت رهبری بپاست، بد نمی شود اگر آخوندها و آیت الله هایی که برای عرض تبریک به اینجور جاها می روند، در یک هماهنگیِ اسلامی، عمامه هایشان را یکی یک وجب بالاتر بگذارند! 

زمانِ این جابجاییِ عمامه ها را نیز منِ نوری زاد مشخص می کنم. کِی؟ درست وقتی که یکی از سردارانِ حفظِ نظامی نعره می زند: ازجلو نظام!

جناب عبدالفتاح سلطانی بعد از چهار سال و اندی زندان، یک هفته به مرخصی آمده. دارم می روم دیدنش. گویا موری به تماشای دماوند می رود!


سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

محمد نوری زاد
بیست و نهم دیماه نود و چهار – تهران