به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، دی ۲۱، ۱۳۹۷

تبریز تب آلود (بخش یازدهم)، بهزاد کشاورزی

روحانیت در بحران تبریز
بهزاد کشاورزی
روحانیت در بحران تبریز

این سخن از حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی است که گفته بود:
«من ملت را به آن طفلی تشبیه کرده‌ام که به دست او یک دانه اشرفی بدهند. 
طفل نمی داند آن اشرفی را چه کند ...»[۱]

اینک ما، در فرازهائی از این بخش، به بیان حالات و عکس العمل روحانیت در طول بحران تبریز می پردازیم. زیرا به طوری که می دانیم، روحانیان شیعه، خود را دلسوز و راهنمای مردم کشور می دانستند و به ویژه در بین مردم عوام کشور، دارای احترام و اعتبار بودند. و لذا آنان می توانستند در آن وانفسای قتل عام مردم تبریز با میانجی گری در پیش صمد خان، جنایات وحشتناک او را – لااقل – تخفیف دهند و یا با استفاده از منابر و امکانات دیگر خویش، فریاد مردم مظلوم تبریز را به گوش جهانیان برسانند! لیکن آنان نه تنها در کنار مردم آزادیخواه تبریز قرار نگرفتند، بلکه حتی گاهی صمدخان را در افعال جنایت بار خویش تأیید و تشویق نیز کردند. و همچنین به خاطر بازگشت محمدعلی شاه دست به دامن کنسول های روس و انگلیس بردند و برعلیه مردم مشروطه خواه تبریز به توطئه پرداختند. حقیقت بر این است که این گروه از مردم ایران ( به جز تعداد اندک و آگاه شان ) [2] هرگز به اصطلاح « امت اسلامی »! را به عنوان انسان های بالغ نپذیرفتند و هر زمانی که تحصیلکرده ها برای آگاهی مردم و پیشرفت کشور کمر همت می بستند، با تمام قوا به مقابله برخاسته و از هرگونه روشنگری مردم و پیشرفت کشور، جلوگیری می کردند. در این تاریخ مجتهد بزرگ تبریز شخصی بود به نام حاجی میرزا حسن ملقب به « مجتهد تبریزی »[۳]. مردم عوام شهر از فتاوی و احکام او کاملآ متابعت می کردند و ملایان دیگر شهر نیز کم و بیش اوامر او را محترم می شمردند. او طرفدار محمدعلی شاه بود و در طول جنگ ها و بحران تبریز ( که به علت مخالفت با محمدعلی میرزا برپا شده بود ) جانب شاه را می گرفت. لیکن به دلیل وحشتی که از مجاهدان تبریز داشت، در ظاهر ادعای مشروطه خواهی می نمود. البته با دو کنسولگری روسیّه و انگلیس نیز ارتباطات محرمانۀ تنگاتنگ اشت[۴]. به طوری که در بخش های گذشته نوشتیم، خلع سلاح مجاهدان و خروج برخی از آنان از شهر و مسلط شدن نظامیان روس بر تبریز، فرصتی داد برای مخالفان مشروطیت و طرفداران محمدعلی شاه که دوباره از لاک خویش بدر آمده لوای استبداد بر پاکرده و به آزار و اذیت مشروطه خواهان بپردازند. سپس در روز ۴ دی ماه با پیشوائی حاجی میرزا ابوالحسن انگجی ( که در گذشته ادعای مشروطه خواهی می کرد )[۵] و برخی دیگر از ملایان، در مساجد اجتماع نموده و از آنجا دسته دسته به سوی باسمنج روانه شدند تا صمدخان را به عنوان والی شهر به تبریز دعوت کنند[۶]. این مردم غوغائی در مسیرشان هر کسی را که می دیدند با خود همراه می ساختند و هنگام عبور از جلو انجمن، بیرق آنجا را نیز از سردر بیرون آورده و پاره کردند و: « ... سپس به در و پنجره پرداخته همه را درآوردند، درخت های باغچه را کندند، عمارت به آن بزرگی و زیبائی را به یکبار ویران ساختند ... »[۷]. هرچند که آن روز آنان به علت تأخیر زمان، از رفتن به باسمنج منصرف شدند، لیکن پس از ورود صمدخان به تبریز، از وی حمایت کرده و برعلیه مشروطه جبهه بسته و مشروطه خواهان را بابی و بهائی نامیدند.

در این تاریخ گروه دیگری از ملایان شهر از مدت ها پیش از تبریز فرار کرده و در باسمنج و دهات اطراف آن ساکن شده بودند[۸]. روشن است که اینک در تبریز موقعیت زندگی برای آنان مناسب شده بود. زیرا نه تنها دیگر مجاهدی باقی نمانده بود تا با آنان از در مخالفت درآید، بلکه ارتش روسیه و صمد خان حامیان استبداد بودند وملایان می توانستند در زیر سایۀ آنان با امنیت زندگی کرده و در انجام هدف آنان مورد استفاده قرار گیرند. در همین راستا بود که کنسول روس و صمد خان برای باز گردانیدن آنان کمرهمت بستند. آنان ابتدا وسیلۀ برگردانیدن گروهی از ملایان معروف ( از جمله حاجی میرزا کریم امام جمعه ) را فراهم ساخته و با استقبال باشکوهی به شهر وارد کردند. سپس مجتهد بزرگ شهر را با تشریفات و استقبال کم نظیری به شهر وارد ساختند. بدین شرح که:

« روز دوشنبه هفدهم [ دی ماه ] ... حاج میرزا حسن مجتهد به شهر می آمد و مردم می بایست پیشواز کنند. گذشته از بستگان و هواداران خود او، دسته هائی نیز از ترس تا کند رود[۹] پیش رفته بودند و پس از نیمروز بازارها بسته و همگی مردم دسته دسته رو به سوی [ محلّۀ ] خیابان آوردند. مردم [ محلّۀ ] قراملک ... تخت روان او را به دوش کشیدند و با همهمه و هیاهوی فراوان از خیابان گذرانیدند...»[۱۰]

این همه نشان می داد که روس ها، با دست صمد خان برای بازگردانیدن محمدعلی میرزا تدارک می دیدند. باز گردانیدن محمدعلی به سلطنت برای صمدخان فکر جدیدی نبود، بلکه از مدت ها پیش، او با حمایت روس ها برای بازگردانیدن محمدعلی تلاش کرده بود. زمانی که او در باسمنج ساکن بود، در نظر داشت که خود شخصآ به فتح تهران رفته و محمدعلی میرزا را که هنوز در داخل ایران در حال جنگ با حکومت مرکزی بود، به تخت سلطنت بنشاند. و در همین هدف بود که او:

« ... ایل های آذربایجان را بر آن وامی داشت که لشگرگاهی در میانه پدید آورند و همه در آنجا گرد آمده به همدستی ایل های خمسه لشگر انبوهی آرایند و آهنگ تهران کنند و نیز دسته ای از شاهسونان را به گیلان فرستاد که از آن راه پیش روند، انگلیسیان رنجیدگی نمودند و با دست روسیان جلو کار را گرفتند. »[۱۱]

اینک ( پس از ورود ملایان به شهر ) صمد خان و کنسول روس ( البته با نظر مساعد کنسول انگلیس) راه دیگری برای استقرار استبداد برگزیدند. آنان برای این که به « پارلمان » انگلیس[۱۲] نشان بدهند که مردم تبریز شاه مخلوع را می خواهند، ترتیب یک نوع تظاهرات را دادند. بدین شرح که با اشارۀ صمدخان، ابتدا گروهی از ملایان درجه دوم شهر بر روی چلواری مطالبی به شرح زیر نوشتند: « ما مردم تبریز همگی پادشاه خودمان محمدعلی شاه را می خواهیم »[۱۳] و همگی آن را مهر کردند.

سپس یکی از نزدیکان صمد خان به عهده گرفت که آن طومار را به امضای مردم شهر نیز برساند. او نیز به نوکران خود دستور داد که مردم را دسته دسته به خانۀ او ببرند و در آنجا چلوار فوق را مهر و یا امضاء کنند. از روز یازدهم اسفند، صمد خان مردم را واداشت – با اختیار و یا بالاجبار – با پرچم هائی که شعارهائی همچون « زنده باد محمدعلی شاه » نوشته شده بود، به کوچه و بازار ریخته و به تظاهرات پردازند. در این بین اشخاصی نیز بودند که علنآ بر علیه مشروطیت شعار می دادند.

در این میان، ملایان شهر دست تمنا به دامن دولت های روسیه و انگلستان بردند و با ارسال تگرافاتی باز گشت شاه مخلوع به سلطنت را از آنان استدعا نمودند. یکی از این تلگرافات به شرح زیر بود:

« لندن به توسط وزارت جلیلۀ امور خارجه، مقام منیع هیئت وزرای عظام دام شوکتهم. بوسیلۀ عریضۀ تلگرافی به خاکپای مقدس اعلیحضرت اقدس امپراطور اعظم خلد الله ملکه متظلم شدیم که بواسطۀ هجرت محمدعلی شاه از مملکت موروثی خود و انفصال ذات مقدس آن اعلیحضرت از تاج و تخت نیاکان زحمت و خسارت بی پایان به اهالی ایران توجه نموده و مصیبت زیاد از اتلاف نفوس و اموال به عموم مردم این سامان وارد شده است و استدعا نمودیم در اعاده و رجعت آن اعلیحضرت به ایران توجهات خسروانه مبذول فرمایند. تاکنون به صدور جواب مفتخر نگردیده ایم. اینک هم به توسط وزرای محترم تجدید تظلم و استدعا نموده از پیشگاه عدل و رأفت بندگان اعلیحضرت مقدس امپراطور، استرحام می نمائیم که به اقتضای مراحم ملوکانه، اهالی ایران را به وجود مقدس پادشاه بالاستحقاق خود مفتخر و سرافراز فرمایند که به دعای ذات همایونی مشغول باشیم.

حاجی میرزا تقی مجتهد ( اسم بعدی خوانده نشد)، میرزا ابوالقاسم مجتهد، حاجی میرزا محمد مجتهد، حاجی میرزا عبدالحسین مجتهد، آقا میرزا یوسف مجتهد، میرزا صادق مجتهد، میرزا محسن مجتهد، حاجی میرزا عبدالکریم امام جمعه، حاجی میرزا ابوالحسن مجتهد، حاجی میرزا رضا آقا مجتهد، حاجی میرزا عبدالعلی آقا مجتهد، آقا میرزا عبدالرحیم مجتهد، حاجی میرزا باقر آقا قاضی، حاجی میرزا عبدالوهاب آقا، آقا میرزا محمود آقا پیشنماز، آقا میرزا عبدالشکور پیشنماز، میرزا یوسف واعظ، سرّالعلما ... »[۱۴]

هرچند که ملایان تبریز با روی آوردن و التماس کردن به دولت انگلیس، آبروی خود را پاک در برابر تاریخ سیاه کردند، لیکن « حکومت » انگلیس نه تنها اعتنائی به این استدعاها نکرد، بلکه روس ها را نیز تحت فشار قرار داد تا با اخراج محمدعلی میرزا از ایران تن در دهد. و لذا آن دو حکومت در همین روز ها با دولت ایران برای چگونگی اخراج محمدعلی میرزا از ایران گفتگو می کردند. و بالاخره در تاریخ ۱۸ اسفند ماه ۱۲۹۰ محمدعلی از مرز ایران بیرون رفته و برای همیشه چشم از سلطنت خویش پوشید.

توطئه برای بازگردانیدن دوبارۀ محمدعلی میرزا به تاج و تخت
تشبّثات مردم تبریز را که در فوق بیان کردیم، در بین مقامات روس و انگلیس به مقدار زیادی کار ساز بود. بدین معنی که علیرغم اخراج محمدعلی شاه از ایران، آنان به این نتیجه رسیدند که وی از حمایت مردم برخوردار است و می توانند دوباره او را بر مسند بنشانند. باید اذعان کرد که راستی وی در این تاریخ در کشور هواداران زیادی داشت. به طوری که هروقت مشکلاتی در مملکت پدیدار می شد، بلافاصله در کشور تظاهرات محمدعلی خواهی به وقوع می پیوست و روز به روز نیز بر تعداد آنان افزوده می شد. بخصوص که تزار پیوسته با اوهمدردی نموده و القاب وی را به رسمیت شناخته بود و نیز محمدعلی در وزارت امور خارجۀ روسیّه و در ارتش آن کشور هواداران و ستایشگران فراوانی داشت[۱۵]. به این دلیل در ژوئیۀ ۱۹۱۲/ تیر ماه ۱۲۹۱ سفیر لندن در پترزبورگ ( بیوکنین )، با معاون وزارت خارجۀ روسیّه ( نراتوف ) پس از مذاکراتی به این توافق رسیده بودند که یک بار دیگر برگشت دادن محمدعلی را آزمایش کنند[۱۶]. به دنبال آن، فکر باز گردانیدن سپهدار به تبریز را کلید گشایش این مشکل یافتند. به ویژه که در این تاریخ کدورتی در بین وی و دولت ایران پدیدار شده بود.

محمد ولی خان سپهدار[۱۷] والی آذربایجان
سپهدار روز ۲۷ تیر به قصد تبریز از تهران بیرون آمد. و پس از مدتی توقف در قزوین، در روز سی ام مرداد ۱۲۹۱ وارد تبریز شد. علیرغم اختلافات بین صمدخان و سپهدار و حمایت کنسول روسیّه از اولی، سپهدار از همان ابتدا هرگز موضع خود را نسبت به محمدعلی میرزا عوض نکرده بود و در مسافرت خویش به تبریز نیز قصد بازگشت دادن او را هنوز جزو برنامه هایش قرار داده بود. به همین دلیل، گروهی از هواداران محمدعلی، ازجمله « حشمت الدوله » - منشی سابق وی - را به همراه خود به تبریز آورد. پس از ورود به تبریز نیز گروه دیگری از اطرافیان شاه اخراجی از جمله « حاجب الدوله » بدو پیوستند. بدین ترتیب شهر تبریز – همان شهری که از روز اوّل، پیشتازیِ مبارزه با شاه خاطی را به عهده داشت – اینک به یکباره مرکز هواداران محمدعلی میرزا شده بود[۱۸]. یکی دیگر از علل همراهی سپهدار با صمدخان و کنسول روسیه، کینه توزی و قصد انتقام وی از کابینۀ بختیاری ها و نیز نایب السلطنه بود[۱۹]. زیرا او آنان را موجب برکناری خویشتن از قدرت می پنداشت و حقیقت نیز چنین بود[۲۰]. در این تاریخ، وقایعی در پایتخت در شرف وقوع بود که موجب شد سه قدرتِ موجود در تبریز ( کنسول روس، صمدخان و سپهدار) در مبارزه با حکومت مرکزی هم دست گردند. بدین شرح که میرزا جواد خان سعدالدوله[۲۱] ( از رجال کهنه کار قدیمی )، به عرصۀ سیاست کشور بازگشته و نه تنها برای سقوط کابینۀ صمصام السلطنه می کوشید، بلکه تلاش می کرد که به جای ناصرالملک ( که اینک در اروپا به سر می برد )، نایب السلطنۀ احمدشاه گردد. اگر سعدالدوله در تلاش خود موفق می شد، احتمال این که محمدعلی میرزا دوباره بر سریر قدرت تکیه کند فراوان بود.

سه نیروی موجود در تبریز، برای به کرسی نشاندن تلاش های سعدالدوله وارد گود شدند. آنان برای انجام این کار، ملایان تبریز را دو باره به اعتراض واداشتند. در نیمه های دی ماه ۱۲۹۱ حاجی میرزا حسن مجتهد تبریزی و امام جمعه و دیگران پیش افتادند و تجار را وادار کردند که بازارها را به بندند و مردم را در مساجد گرد آورده از آنجا به تلگرافخانه رفتند و یک بار دیگر به لندن و سن پترزبورگ تلگراف کرده و برکناری نایب السلطنه و تغییر حکومت حاجی نجفقلی خان را از دولت های بیگانه خواستار شدند[۲۲]. در این میان حشمت الدوله ( منشی مخصوص شاه سابق که با سپهدار به تبریز آمده بود )، از اتفاقات تبریز گزارشی به نایب السلطنۀ قفقازیّه در تفلیس فرستاده و از تظاهرات تبریز خبر داد[۲۳]. نایب السلطنۀ قفقاز از سن پترزبورگ کسب اطلاع کرد و به او گفته شد که راستی جنبشی جدی در راستای درخواست محمدعلی در کار است. او ( نایب السلطنۀ قفقاز) نظر تبریز را جویا شد و سرکنسولگری روس در تبریز گزارش داد که مردم تبریز بازگشت محمدعلی را از تزار نیکولای و ژرژ پنجم خواستار شده اند. این تلگراف، همراه با تلگراف دیگری از سوی مردم زنجان[۲۴] نیز در همان زمینه به دست تزار و ژرژ پنجم رسید و آنان نیز چنین نتیجه گرفتند که به راستی مردم ایران در انتظار قدوم شاه مخلوع شان نیاز به کمک آن دو کشوردارند. ( روس ها نیز بختیاری ها و نایب السلطنه را از گماشتگان انگلیس می پنداشتند و لذا برای تغییر آن ها تلاش می کردند ).. اگرچه در ابتدا تلاش های فراوانی از سوی دولت های دوکشور در راستای بازگشت دادن شاه فراری به عمل می آمد، لیکن سیاست دموکراتیک انگلستان در مسیر دیگری در حرکت بود. مسیری که در روال خواست مردمش می چرخید و خواست مردم نیز مخالفت با شاه دیکتاتور ایران بود! به همین دلیل دولت انگلستان با بازگشت محمدعلی به تاج و تخت مخالفت کرد و بدین ترتیب سودای روسیّه هم به سردی گرائید.

سخن آخر: در یازده بخش گذشته در بارۀ شمّه ای از اوضاع روزهای وحشتناک و قتل و غارت و خفت و خواری مردم تبریز و ویرانی شهر، به مطالعه نشستیم. البته اعتراف می کنیم که نه زبان الکن ما یارای بیان آنهمه مصیبت و بدبختی را داشت، و نه آنچه که بیان شد کلیّۀ مصائب و بدبختی های آن شهر بود. و اذعان می کنیم که در این راه بیش از هر منبعی، دو کتاب تاریخی کسروی[۲۵] روشنی بخش راه این پژوهش بود. سخن اینجاست که این سرگذشت غم انگیز تبریز، در آن تاریخ شامل کلیّۀ مناطق کشور ما می شد و تبریز فقط نمونۀ کوچکی از آن بود. در آن تاریخ آخرین رشته هایِ جانِ وطنِ ما به وسیلۀ خودی و اجنبی در حال گسیختن بود و امیدی به بقای آن باقی نمانده بود. اگر انقلاب بلشویکی در روسیّه و به دنبال آن حکومت « رضا شاهی » در عرصۀ کشور ما پدیدار نگشته بود، بدون شک امروز نشانی از ایران عزیز بر روی صفحۀ جغرافیای دنیا باقی نمانده بود. انقلاب بلشویکی – خوب یا بد – در آن تاریخ خط بطلان به کلیّۀ قراردادهای نا انصافانه و قلدر مآبانۀ کشید و رضاشاه نیز – علیرغم تمام اشتباهاتی که مرتکب شد – در مدت بیست سالِ حکومتش، ایران ما را از نو زنده کرده و آن را صحیح و سالم دوباره به ایرانیان بازگردانید. او روزی که در مسافرت اجباریش، کشور را ترک می کرد، مملکتی به نسبت پیشرفته و سرفراز تحویل مردمش داد. همان طور که می دانیم، تاریخ ترازوی قضاوت است و نیک و بد وقایع باید با بی طرفی مشاهده گردد. بنا بر این، کسانی که در کار تاریخ عقیده و ایده ئولوژی را دنبال می کنند، مبلّغ اند نه مورخ!

پایان
___________________

[۱] - بهزاد کشاورزی، تشیع و قدرت در ایران، ج1، ص ۷۵. به نقل از: کسروی، تاریخ مشروطیت، ص ۳۶۰
[۲] - لازم به ذکر این مطلب است که عده ای از روحانیان کشور در طول جنبش مشروطه خواهی و حتی پس از آن نیز، به حمایت از مردم آزادی خواه برخاستند و در راه استقرار مشروطه زحمات فراوان کشیدند. از جمله از معروفان آنان عبارت بودند از آخوند محمدکاظم خراسانی، ملا عبدالله مازندرانی و آقا حسین خلیلی تهرانی در نجف، سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی ( سیدین سندین ) در تهران و میرزا علی آقا ثقة الاسلام تبریزی در تبریز و تعداد دیگری که برخی از صمیم دل و گروه دیگری بر اساس روال زمانه که هرکدام به نوبۀ خود مردم را یاری کردند
[۳] - حاجی میرزا حسن ( برادر زادۀ حاجی میرزا جواد، مجتهد زمان ناصرالدین شاه ) هردو معروف به «مجتهد تبریزی »، در دوران مظفرالدین شاه و سپس محمدعلی شاه پر آوازه ترین مجتهد تبریز بود. در ابتدای مشروطیت ( که اغلب ملایان معنای مشروطیت را نمی دانستند و لذا از آن جانبداری می کردند )، او به همراهی گروه فراوانی از ملایان، به مشروطیت پیوست و همگی در مسجد صمصام تبریز در اجتماع مردم شرکت جستند ( کسروی، ص ۱۵۶). حاجی میرزا حسن برای اثبات حمایتش از مشروطیت، در قحطی تبریز، در آذر ماه همان سال، اختیار تمام املاکش را به انجمن سپرد تا گندم ها را به شهر آورده و با قیمت مناسب بفروشند ( کسروی،همان، ص ۲۰۰ و نیز محمدعلی تهرانی، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص ۴۲۶). این امر هرچند که یک عمل انساندوستانه بود که از مجتتهد سر می زد، لیکن به طوری که خواهیم دید، او از روی دو رنگی و از ترس مجاهدان تبریز به این « فداکاری » تن در داد. چند ماه بعد ( در اوائل فروردین ۱۲۸۶) اتفاقی به وقوع پیوست که دست مجتهد را رو کرده و موجب گردید که تبریزیان او را از شهر بیرون کنند. خلاصۀ مطلب چنین است که مردم شهرک قره چمن با یکی از ملاکین آن ده اختلاف پیدا کردند.مجتهد از مالک جانبداری کرده و از والی تبریز خواست که مردم قره چمن را تنبیه نماید. به دستور نظام الملک ( والی تبریز)، والی شهر میانه با قوای کافی به قره چمن تاخته و مردم را مورد ضرب و شتم قرار داده و شهر را آتش زد. مردم آن قریه شکایت به پیش انجمن تبریز آوردند.انجمن شهر تبریز نیز پس از رسیدگی به این مطلب پی برد که این خونریزی به دستور مجتهد انجام گرفته است و لذا او را ( به همراهی برادرزاده اش حاجی میرزا کریم امام جمعه) از شهر اخراج کرد ( یکشنبه 31فروردین ۱۲۸۶ ). چنین رفتاری با روحانیان سرشناس، در نوع خود از زمان صفویّه تا آن روز بی سابقه بود! هرچند که دو ملای مشروطه خواه تهران ( طباطبائی و بهبهانی ) با تلگراف و اصرار از انجمن خواستند که مجتهد را دوباره به تبریز باز گردانند، ( کسروی، تاریخ مشروطه، ص ۲۹۶) و نیز خود مجتهد تبریزی نیز قبل از خروج از تبریز با تلگراف به وسیلۀ فرزندانش که در نجف بودند، از علمای آن شهر درخواست کمک کرد ( حبل المتین، سال ۱۴، شمارۀ ۱۴)، لیکن انجمن از بازگشت دادن وی خودداری کرد و او نیز اجبارآ به تهران رفته و یک راست در عبدالعظیم پیاده شده و سکونت گزید.آنگاه به شیخ فضل الله نوری پیوسته و در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۲۸۶ درتحصن معروف شاه عبدالعظیم شرکت جست. او در مدت هشتاد و هفت روز تحصن ( تا ۲۵ شهریور ) نهایت کینه و عداوت خویش را نسبت به مشروطیت بروز داد. پس از پایان تحصن، او به شمیران رفته و در آنجا ساکن شد. در این میان با پادرمیانی سید عبدالله بهبهانی (که فریب اصرار دربار را خورده بود)، و تأکید مخبرالسلطنه، مجلس – علیرغم مخالفت مردم تبریز – او را دوباره به تبریز بازگردانید و مردم شهر را در مقابل عمل انجام شده قرار داد. ( کسروی، همان، صص ۵۵۸- ۵۵۷ و نیز اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان ... ص۴۷) و او نیز به همراهی حاجی میرزا کریم امام جمعه به تبریز بازگشت و در روز یکشنبه ۳ خرداد وارد تبریز شد در هنگام ورود به شهر به خاطر این که طرفدارانش احترام او را به مردم و اعضاء انجمن نشان بدهند، از قبل تبلیغات عظیمی انجام داده و ترتیب استقبال شایانی را دادند: « ... تودۀ مردم تا یک فرسخ از شهر بیرون رفته سر راه را فرا گرفته بودند ... و حاجی میرزا حسن را روی تخت روان نشانده مردم آن را روی دوش راه می بردند ... ». لیکن مدتی پس از ورود او به تبریز، باز به مخالفت با مشروطیت برخاسته و منتظر فرصت بود تا انتقام خود را از انجمن و مشروطه خواهان شهر باز ستاند. در این میان فرصت لازم به دست آمد و او نیز با آزادیخواهان به جدال علنی پرداخت. او شش روز قبل از انهدام مجلس به وسیلۀ محمدعلی شاه، به همراهی ملایان سرشناس دیگر تبریز، در انجمن اسلامی تبریز واقع در محلۀ دَوَچی جمع شده و طی تلگرافی مخالفت خویش با مشروطیت را به اطلاع شاه رسانیدند. ( همان، ص ۶۲۶). روز شنبه۳۰ خرداد ۱۲۸۷ ( سه روز قبل از ویرانی مجلس ) حاجی میرزا حسن به همراهی گروهی از مجتهدان معتبر شهر در منزل خویش مجلس آراسته و همگی روحانیان حاضر علنآ از مشروطیت به زشتی نام بردند و مجتهد گفت: « ... مشروطه با اسلام سازش ندارد و اکنون که شاه به کندن بنیاد آن برخاسته ما نیز به یاری آن برخیزیم ... » ( کسروی، همان، ص ۶۲۶). فردای همان روز نیز دسته جمعی در انجمن اسلامیّه نشسته و مخالفت خود را با مشروطه و مشروطه خواهان تبریز ظاهر ساختند و حتی ببه خاطر دفاع از دربار، حکم جهاد نیز صادر کردند. ( کسروی، همان، ص ۶۲۸). و این مطلب نشان می داد که مجتهد از سوی دربار برای برهم ریختن مشروطه و مشروطه خواهان مأمور بوده است. از همان روز بمباردمان مجلس شورای ملی در تهران، در تبریز نیز قوای دولتی، در کنار سواران ایلات و عشایر، برعلیه مجاهدان شهر به جنگ مسلحانه پرداختند و انجمن اسلامی در حقیقت مرکز ستاد طرفداران محمدعلی شاه به شمار می رفت و به قول هدایت: « شهر تبریز دو دسته شدند؛ شتربان و سرخاب مستبد در تحت نفوذ ژنرال قنسول روس و طرفدار انجمن اسلامی، میرزا حسن مجتهد را مظهر انجمن اسلامی قرار دادند ... » ( مخبرالسلطنه، گزارش ایران، ص ۲۱۴). در روز ۲۱ تیرماه نیز که رحیم خان قرجه داغی از سوی محمدعلی شاه برای فرونشاندن مقاومت مجاهدان تبریز وارد آن شهر شد، مجتهد و امام جمعه ادارۀ شهر را در اختیار او قرار دادند.( ص ۶۸۷). تا زمانی که جنگ میان مجاهدان و مهاجمین شهر ادامه داشت، مجتهد، به همراهی اغلب ملایان در انجمن نشسته وبا قوای مهاجم همکاری می کرد. لیکن سه ماهی بیشتر طول نکشید که قوای مهاجم دولتی و متحدان آن ها از پیروزی بر قوای شهر عاجز گشتند. در این شرایط بود که رفته رفته مجتهد و بقیّۀ ملایان به جان خویش ترسیدند. آنان بیم از آن داشتند که قوای مجاهدان پس از شکست نیروهای محلّۀ دَوَچی ( اسم دیگر آن محله شتربان است ) ناگهان یورش آورده و همگی آنان را گرفته و نابود سازند. در این میان شکست مهاجمین اردوی اکراد ماکو از مجاهدان شهر و فرار آنان ( در روز ۱۹ مهر ماه ۱۲۸۷)، نگرانی ملایان را به یقین مبدل ساخت. یک روز قبل از این شکست فاحش ( ۱۸ مهرماه )، مجتهد تبریزی به همراهی امام جمعه به طور محرمانه به باسمنج رفتند تا از اوضاع جنگ باخبر شودند. در همانجا بود که فهمیدند که « اردوی دولتی استعداد جنگ ندارد » و لذا در باسمنج باقی ماندند. به دنبال آن دو، بقیّۀ اعضاء انجمن اسلامی، آن جا را ترک کرده و عازم باسمنج شدند و بدین ترتیب انجمن اسلامی منحل شده و به دست مجاهدان شهر افتاد. ( اسماعیل امیرخیزی، قیام آذربایجان ... ص۲۰1).
[۴] - مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطررات، ص ۱۷۵.
[۵] - کسروی تاریخ ۱۸ ساله، ص ۴۱۷.
[۶] - مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۲۶.
[۷] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۲۸۳.
[۸] - این مجتهدان در جنگ های تبریز، با تأسیس انجمنی به نام « انجمن اسلامی » در محلّۀ « دَوَچی » با مجاهدان تبریز به نفع محمدعلی شاه در جنگ بودند. انجمن اسلامی به دنبال شکست سواران ماکو، در روز دوشنبه بیستم مهر ماه ۱۲۷۸ تعطیل شد. ولذا مجتهدان و ملایان فراوانی از ترس مجاهدان، شبانه به باسمنج رفته و در پیش عین الدوله امنیت یافتند.( ن- ک: کسروی، تاریخ مشروطۀ ایران، ص ۷۸۹.
[۹] - کند رود از دهات مجتهد بود واقع در اطراف باسمنج و او پس از فرار از تبریز در آن ده سکونت داشت.
[۱۰] - کسروی، همان، ص ۳۳۶.
[۱۱] - کسروی، همان، ص ۴۰۲.
[۱۲] - اکثریتی از اعضاء پارلمان انگلیس با بازگردانیدن استبداد به ایران مخالف بودند و لذا در مقابل سیاست « لرد جرج کرزن » – وزیر امور خارجۀ آن کشور – در مورد ایران صف آرائی کرده بودند.
[۱۳] - کسروی، همان، ص ۴۰۳.
[۱۴] - کسروی، همان، ص ۴۰۴.
[۱۵] - علیرغم سقوط وی از سلطنت، تزار لقب « اعلیحضرت » را همچنان در وی به رسمیت می شناخت. کاظم زاده، روس و انگلیس در ایران، ص ۶۴۴.
[۱۶] - فیروز کاظم زاده، روس و انکلیس در ایران، ص ۶۴۴.
[۱۷] - لقب قبلی وی نصرالسلطنه بود و از گذشته یکی از نزدیکان دربار به شمار می رفت. در طول انقلاب مشروطه در واقعۀ مسجد آدینه دستور تیراندازی به سوی مردم انقلابی داده بود. در جنگ های تبریز با تهران، یکی از سرداران شاه در کنار عین الدوله در باسمنج نشسته و با مردم تبریز در جنگ بود و دستش به خون مردم آن شهر آلوده بود. لیکن مدتی بعد، از عین الدوله برید و با مجاهدان رشت هم آواز شده و – علیرغم خواست درونی خود - سرپرستی آنان را به عهده گرفت و در فتح تهران شرکت کرد. پس از فتح تهران به مقام صدارت نیز رسید. با اینهمه به طوری که ما در یکی از مقالات مان بیان کردیم:
در خفا از محمدعلی میرزا جانبداری می کرد و این مطلبی بود که حکومت آن دورۀ تهران به آن پی برده. و به همان دلیل در زمانی که محمدعلی به ایران حمله ور شده بود، مجلس شورای ملی، او را از صدارت عزل و نجف قلی خان بختیاری ( صمصام السلطنۀ ) را جانشین وی ساخته بود. پس از آنکه دولت ایران مشکل محمدعلی را حل کرده ( و به دنبال سازش با دولت های روس و انگلیس ) او را از ایران اخراج نمود، محمدولی خان را از پایتخت دور ساخته و ولایت آذربایجان را به عهدۀ او قرار داد. این خبر در مردم ستمدیده و رنج کشیدۀ تبریز امید های واهی به وجود آورد. محمدولی خان در آن تاریخ به عنوان سرداری که فرماندۀ مجاهدان شمالی در فتح تهران بود، از نام و شهرت بالائی برخوردار بود. از دید مردم تبریز چنین سرداری اگر به آن شهر آید، کلیۀ مشکلات شهر را برطرف کرده و شرّ صمدخان و حتی روس ها را نیز از سر تبریز برطرف خواهد کرد. در بین مردم شایع شده بود که سپهدار با دوازده هزار سپاهی و توپخانه به سوی تبریز در حرکت است. حتی صمد خان نیز خود را آماده برای جدال احتمالی با محمدولی خان می نمود. شایعه به قدری همه گیر بود که کلیۀ کسانی که در این چند ماه به نفع استبداد و محمدعلی میرزا اقدام کرده بودند، برجان خویش می ترسیدند. تا آنجا که ملایان طرفدار سلطنت، از جمله: « ... حاجی میرزا حسن مجتهد و حاجی میرزا کریم امام جمعه و آقا میرزا صادق و حاجی میرزا ابوالحسن انگجی ( همان مجتهدی که انجمن ایالتی را به تاراج داده بود )، در شهر نمانده و به دیه های خود که در پیرامون شهر می داشتند رفتند ... ». با وجود مخالفتی که صمد خان با والیگری سپهدار داشت، چون والی گری سپهدار با موافقت روس و انگلیس انجام شده بود، لذا کنسول روس صمدخان را مجبور کرد که او را به عنوان والی به پذیرد. ( ن – ک: کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۴۱۷)
[۱۸] - کسروی، همان، ص ۴۲۸.
[۱۹] - روس ها نیز بختیاری ها و نایب السلطنه را گماشتگان انگلیس می پنداشتند و لذا برای تغییر آن ها تلاش می کردند. ( ن- ک: کسروی، همان، ص ۵۵۳).
[۲۰] - روس ها نیز بختیاری ها و نایب السلطنه را از گماشتگان انگلیس می پنداشتند و لذا برای تغییر آن ها تلاش می کردند.
[۲۱] - سعدالدوله در اوایل مشروطیت یکی از دولتمردان بسیار معرف و محبوب و مشروطه خواه بود. تا آنجا که مردم به او لقب « ابوالملّه » داده بودند. لیکن اینک او رنگ عوض کرده و از حامیان محمدعلی میرزا محسوب شده و مورد توجه سیاست روسیه نیز قرار گرفته بود .
[۲۲] - کسروی، همان، ۵۵۳.
[۲۳] - کااظم زاده، روس و انگلیس، ص ۶۴۵.
[۲۴] - در این تاریخ والی زنجان برادر صمد خان به نام « سردار مؤیّد » بود ( ن- ک: کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۵۵۲ ). و لذا به پیروی از دستورات برادرش در زنجان نیز اعتراضات و تلگرافات مشابه تبریز به وجود آورده بود. ( ن- ک: کاظم زاده، روس و انگلیس در ایران، ص ۶۴۵)
[۲۵] - تاریخ مشروطۀ ایران و ناریخ هیجده سالۀ آذربایجان.

منبع: عصرنو