به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۱

نسل جوان و نسل های دنیادیده دست در دست یکدیگر پیروز خواهندشد

 علی شاکری زند 

در مبارزه‌ی کنونی

مرزکشی میان نسل ها عوامفریبی است

نسل جوان و نسل های دنیادیده

دست در دست یکدیگر پیروز خواهندشد

 

از شش هفته‌ پیش تا کنون خیابان ها، دانشگاه ها و مدارس کشور میدان مبارزه‌ای بی امان با رژیم نادان، ویرانگر و خون‌آشام حاکم است. آنچه در این میان سبب شگفتی و ستایش ملت ایران و جهانیان شده، عزم و شجاعت نسل جوانی است که از ستمها و انواع محرومیت های کشنده به‌تنگ‌آمده و برای شکستن یوغ اسارت بار دیگر، با قبول همه گونه خطر به میدان مبارزه علیه رژیم حاکم آمده است.

اما، با همه‌ی تأیید و ستایش نسل های دیگر از این جنبش شگرف، همه‌ی مسأله در قدرت آن خلاصه نمی‌شود.

مهمترین مسأله این است که بدانیم هدف نهایی این جنبش چیست و چه باید باشد. این را همه می‌دانیم که این جوانان آزادی می‌خواهند، و آزادی را با وجود رژیم حاکم غیرممکن دانسته، پایان این رژیم را نیز فریاد می‌زنند. شعار های مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای در این مورد بخوبی گویاست. اما آیا با مرگ  دیکتاتور یا خود خامنه‌ای آزادی تآمین می شود. برای پاسخ به این پرسش باید بدانیم که آزادی چیست و آزادی سیاسی چگونه برقرارمی شود.

آزادی که اینجا منظور از آن آزادی سیاسی است، مانند اکسیژن هوا نیست که به محض شکستن دیوارهای زندان خودبخود برای استنشاق فراهم گردد. درست همانطور که خفقان سیاسی به دست یک حکومت آزادی‌کش برقرار می‌گردد، برقراری آزادی سیاسی نیز مستلزم دستگاه قدرتی است که شرایط چنین آزادی را تأمین کند، قدرتی که حکومت نامیده می‌شود، و در این مورد حکومت قانون است، حکومتی مبتنی بر دموکراسی یا حاکمیت ملت، که حاکمیت ملی نیز نامیده می‌شود. آزادی سیاسی خودبخود خلق‌نمی‌شود؛ باید آن را مستقر و از آن نگهداری کرد. حکومت حق و قانون برای این منظور است و حیاتی است.

باید دید آیا در میان همه ی شعارهایی که خواه در ایران و خواه در تظاهرات پشتیبانی در خارج از کشور داده شده، کمترین اثری از این نکته‌ی حیاتی بوده است.

واقعیت این است که در خارج از کشور نیز، که البته نسل های جوانتر در تظاهرات آن همچنان جای وسیعتری دارند، آنچه شنیده یا خوانده می‌شود بیشتر سخنان آتشین و پراحساس در پشتیبانی از نبرد جانبازانه‌ی جوانان داخل کشور است، یا شعارهایی مشابه آنچه درداخل کشور شنیده‌می‌شود.

اما اگر پشتیبانی کامل از نبرد جانانه‌ی زنان و جوانان کشور با قدرت غاصب حاکم لازم  و بجاست، آیا کافی هم هست؟

در برابر چنین پرسش هایی، عده‌ای که از تظاهرات داخل کشور به هیجان آمده‌اند، می گویند این برخورد نسلهای جدیدی است که می‌دانند چه می‌خواهند و نسل های پیشین تر که در زمان خود نتوانستند میان خود اتحادی برقرارکنند و نتیجه‌ای بدست آورند در مقامی نیستند که به این نسل جدید درسی بدهند. به گمان این گروه نفسِ به خیابان آمدن و شجاعت و فداکاری و سخن از آزادی برای فهم و حل همه‌ی مسائل بغرنج مقاومت دربرابر رژیم کفایت می‌کند و دلیلی کافی است برای آنکه دیگران خاموشی پیشه‌کنند یا به پیروی کورکورانه از نسل جوان شجاع بسنده کنند.

در این موضع بیش از آنچه بتوان ستایش از نسل جوان و قدرشناسی از آن دانست، سخن بر سر پیروی کورکورانه از تهور جوانان و خاموشی  نسلی در برابر نسل دیگر است. در برابر چنین دیسکورسی باید گفت که اصل خط‌کشیدن بدینگونه میان نسل ها از اساس غلط، پوپولیستی و حتی عوامفریبانه است. این نسل ها را نمی‌توان و نباید بطور مصنوعی از یکدیگر جداکرد. مصالح عالی ملی و تاریخی آنان را به هم پیوند می‌دهد و هیچیک بدون دیگری قادر به پیش بردن هدف ملی نیست.  اگر نسل سالخورده و سردوگرم چشیده نمی‌تواند از نیروی حرکت و رزمنده‌ی جوان بی‌نیاز باشد، نسل  جوانتر هم نمی‌تواند بدون تجربه و فرهنگ سیاسی ـ تاریخی نسل های پیشین به سرمنزل مقصود برسد. مانند هر امر دیگری در یک جامعه نسل های متوالی مکمل یکدیگر و به یکدیگر نیازمنداند.

به عنوان نمونه جوانان به جان‌آمده‌ شعار آزادی می‌دهند و حق هم دارند. زیرا این چیزی است که بیش از هر چیز دیگر از آنها و از همه‌ی ملت دریغ شده است. اما اگر شعار فقط آزادی باشد و هر کس از آزادی تصور خود را داشته‌باشد و آن تصور را در شعاری ویژه‌ی گروه معینی فریاد بزند، نتیجه از اتحادی که امروز مشاهده می‌شود، می تواند به اختلافات و سوء‌استفاده‌هایی کشانده‌شود که امروز کسی تصوری از آن ندارد.

به عنوان مثال، در تظاهرات برلین رویدادهایی دیده‌شد که نوید اتحاد ملی موفقی را نمی‌دهد. و بنا بر مثل ملی: «سالی که نکوست از بهارش پیداست» نمی‌توان و نباید آنها را نادیده‌گرفت.

یکی از این رخدادها آن است که یک هموطن مسیحی بدرستی بدان اشاره می‌کند، بدین قرار: 

"اقلیت‌های دینی و مذهبی، فراموش‌شدگان در بیانیه کالکتیو «زن، زندگی، آزادی» در برلین"، "فرد پطروسیان"

"بیانیه «کالکتیو زن، زندگی، آزادی» در راهپیمایی تاریخی ایرانیان در برلین، از سرکوب و دوره های سرکوب در ایران، و تبعیض اقلیت‌های جنسیتی و اتنیکی و ... صحبت کرد ولی در کمال ناباوری کوچک‌ترین اشاره ای به اقلیت‌های دینی و مذهبی تحت ستم ایران نکرد.»

"جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است که میلیون‌ها نفر متعلق به اقلیت‌هایی را که به رسمیت نشناخته مانند بهاییان، مسیحیان نوکیش، مدانییان و پیروان دین یارسان، مبدل به «اشباح » کرده است و آنها را به عنوان شهروند در آپارتاید دینی محسوب نمی کند."

انتقاد این هموطن مسیحی بسیار بجاست، اما، خواهیم‌دید که می‌تواند شدیدتر هم باشد. در این که در ایران اقلیت های دینی وجوددارند و با وجود یک دین رسمی و مذهب هژمونیست که همه‌ی حقوق را در انحصار خود، و آن هم در قبضه‌ی نماینده‌ی «الهی» خود، در آورده، حقوق آن اقلیت های دینی از هیچ هم کمتر است و بر همه‌ی آنها ستمی غیرقابل تحمل رفته و می‌رود، سخنی نیست؛ افزون بر اینکه ریشه‌ی همه‌ی این فاجعه‌ی تاریخی هم در همینجاست : ادعای هژمونی یک مذهب. ادعایی که باید جای خود را به جدایی دین از حکومت یا رژیم لاییک بدهد. اما می‌بینیم که در سخنرانی های برلین نه تنها از این مقوله سخنی نیست، بلکه حتی بجای آن موضوعی نامربوط و انحرافی مطرح می‌گردد که کمترین اثر آن اختلاف و تفرقه است. هموطن مسیحی بدرستی یادآوری می‌کند که در این سخنرانی ها بحث از «اقلیت های اتنیکی» رفته است، که شاید نودونه درصد ملت ایران معنی آنرا هم ندانند؛ و البته نیز ندانند که در آن چه نیرنگی نهفته است. نمونه: دو تن از بانوانی که بخشی از سخنرانی را تحت عنوان «کالکتیو... » به عهده داشتند دقیقاً می‌گویند :

«لشگر کشی و نسل کشی در کردستان... آغازگردید... خاک خونین ما ... محرومیت ها و فقری را که بر "اتنیک های ساکن ایران" تحمیل کردید و صدای اعتراضی که با سرکوب وحشیانه خاموش کردید از یادنمی برد. خاک خونین ما از یادنمی برد که  با بلوچ ها به جرم بلوچ بودن، با کردها به جرم کرد بودن، با ترک ها به جرم ترک بودن، با عرب ها ...، همچون بیگانه برخوردکردید، و همه جا مردم را به جرم مردم بودن سرکوب و اعدام کردید...»

حال همین یک مورد را بررسی کنیم. گفتیم که وجود اقلیت های دینی یک واقعیت انکارناپذیر است و جنایاتی که درباره‌ی آنها شده چندان فجیع است که سکوت درباره ی آنها خود یک بیعدالتی بزرگ بشمارمی‌رود. اما سخنرانان مورد بحث بجای سخن از آن به موضوعی می پردازند که نه معنی آن روشن است و نه منشاء آن را می‌دانند: «اتنیک های ساکن ایران»(!).

نخست بگوییم که اتنیک درست نیست و اتنی درست است و معنای آن هم، که از یونانی گرفته شده، تبار است. بنا بر این اگر منظور تیره ها و تبارهای مختلف ایرانی است آنها باید با همین عنوان نام‌برده‌شوند: «تبارهای ایرانی». وقتی گفته‌شد ایرانی همه چیز روشن است؛ اما وقتی که گفته شد «اتنی ها ساکن ایران» ایرانی بودن آنها بیان نشده‌است، بلکه ایران تنها به عنوان محل سکونت آنها بکاررفته‌است.

مشکل در کجاست؟ اصطلاح از قانون اساسی فدراسیون روسیه بصورت تحت‌اللفظی ترجمه‌شده‌است بدون آنکه درباره‌ی مورد استعمال صحیح آن دقتی شده باشد؛ و این در اصل، از سوی ترجمه‌کنندگان یک نیرنگ بوده‌است. توضیح:

روس ها، از زمان ایوان مخوف، قرن شانزدهم میلادی، و بخصوص از عصر پتر کبیر (1721) ، که خود را امپراتور نامید، از سمت غرب و شرق و جنوب شروع به تصرف سرزمین های دیگران کردند. از غرب با حملاتی به لهستان و ملل و اقوام بالت، از جنوب به ایران و تسخیر شهرهای ایرانی قفقاز، از شرق به همه‌ی نواحی آسیایی در شمال ایران یا آسیای مرکزی، در شمال شرقی به سیبری و در شرق دور تا اقیانوس آرام. در این مناطق اقوام و طوایف گوناگونی زندگی می‌کردند که برخی از آنان مانند ایرانی‌ها، شهرنشین بودند و خود دارای سابقه‌ی فرهنگ سیاسی و حکومتی و ملی بودند. برخی دیگر  مانند باشگیرها، قرقیزها، بسیاری از مغول ها، و ده ها طایفه‌ی دیگر چادرنشین و بیابان‌گرد بودند و هیچگونه سابقه‌ی شهرنشینی و حکومتی نداشتند. روس ها همه‌ی این سرزمین ها را «روسیه» می‌نامیدند اما طوایف و اقوام ساکن آن را روس نمی‌دانستند.

آنها اتباع تزار روسیه بودند نه روس. و از نظر دولت روس تزاری آنها «اقوام ساکن روسیه» بودند که مانند مردم مستعمرات همه‌ی قدرت های استعماری دیگر استعمارگران از بالا بدانها نگاه‌می‌کردند.

پس از به قدرت رسیدن بلشویک ها که درباره‌ی این مسأله دارای نظریه‌ای بودند که لنین از سوسیال دموکرات های اتریش اقتباس کرده‌بود، در ظاهر به آنان حق تعیین سرنوشت داده‌شد، اما همه‌ی آنها، از جمله ارمنستان، گرجستان، اران (شمال ارس که به دروغ آذربایجان شمالی نامیده‌شد) تا داغستان و تاجیکستان و ترکمنستان عملاً، و اکثراً هم به‌زور اسلحه، جزو اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شدند. از این پس، بنا به نظریه‌ی لنین، آنها دیگر «ملیت های ساکن روسیه» بودند و جمهوری های شوروی سوسیالیستی نامیده‌می‌شدند. پس از فروپاشیدن اتحاد جماهیر شوروی سابق، آن بخش از این «ملیت ها» که در فدراسیون روسیه باقی ماندند، از آنجا که همچنان غیرروس محسوب می‌شدند، در قانون اساسی فدراسیون «ملیت های ساکن روسیه» نامیده‌شدند و همچنان می‌شوند. اگر مستعمره بودن و غیرروس بودن آنها را از یادنبریم می بینیم که چرا «ساکن روسیه» نامیده‌شده‌بودند: زیرا «ساکن روسیه» با روس تفاوت دارد و به معنی روس، یعنی دارنده‌ی تبار روسی، نیست. 

حال به ایران چندهزارساله برگردیم. بخش های گوناگون ملت ایران، از هر تیره و تبار، همگی ایرانی هستند و بوجودآورنده‌ی ایران؛ به عبارت دیگر اطلاق «تیره‌ی ساکن ایران» به کرد یا آذری یا گیل یا بلوچ، توهینی نابخشودنی است، زیرا آنان از هزاران سال پیش در ایران زیسته، خود صاحبان این سرزمین بوده‌اند، نه مستعمره‌ی کسی. پس تنها صفتی که بدانها می‌برازد صفت «ایرانی» است. و حتی آنها که ممکن است در قرون گذشته به أراده‌ی خود از خارج از مرزهای قدیم ایران به این سرزمین آمده‌باشند نیز دیگر «ساکن ایران» نیستند بلکه ایرانی اند چون ایرانی شدن را پذیرفته‌اند و باید ایرانی نامیده‌شوند. پس استعمال کلماتی چون «ساکن ایران» بجای «ایرانی» درباره‌ی هر یک از این هموطنان علاوه بر اهانت به آنان یک نیرنگ سیاسی نیز هست. چرا؟ زیرا بنا بر آنچه درباره‌ی مردم مستعمرات روسیه گفته‌شد، استفاده از چنین عنوانی برای این هموطنان بدین معناست که آنان ایرانی نیستند و مستعمره بوده‌اند! این نیرنگ برای کسانی که خواهان جدایی به دستاویز حق تعیین سرنوشت اند، حربه‌ای شناخته‌شده‌است. اما همه‌ی کسانی که این اصطلاحات را طوطی‌وار تکرار می‌کنند، به این نیرنگ توجه‌ندارند. این کلمات «تازه» به نظر آنان «شیک» و «مترقی» می‌نماید و آنان نیز می‌خواهند شیک و مترقی سخن بگویند، بدون توجه به اینکه با این کار خود یک نیرنگ را رواج می‌دهند.

هموطن دیگری با نام مستعار مزدک بامدادان می نویسد:

« گردهمائی برلین را با دو رویکرد گوناگون می‌توان هم یک شکست و هم یک پیروزی دانست. اگر این رخداد بسیار بزرگ و پرشکوه را از نگرگاه برگزارکنندگان آن (کالکتیو زن، زندگی، آزادی ...) بررسیم، با نگاه به گردانندگان، شعاردهندگان، فراخوان‌دهندگان و سرودهایی که در زمان راهپیمائی از بلندگوها پخش می‌شدند، باید گفت تلاش این گروه برای بارگذاری دوباره انقلاب اسلامی ۵۷ با شکست همه‌سویه روبرو شد.»

و اضافه می کند

« ولی چرا آماج برگزارکنندگان را در راستای گفتمانهای ۵۷ می‌دانم؟ نخست این که انقلاب ۱۴۰۱ انقلابی ضدتبعیض و برای از میان برداشتن "همه" نابرابری [ها]است، و برنامه "کالکتیو" چیزی جز رواداشتن تبعیض نبود. برای نمونه بلوک یا جایگاه ویژه‌ای برای کُردها آن هم پیشاپیش همه راهپیمایان در نگر گرفته‌شده‌بود، تا آنان از دیگر ایرانیان جدا باشند.»

اعتراض این هموطن البته بر حق است اگرچه دقیق بیان نشده؛ زیرا ایشان گفته «جایگاه ویژه ای برای کردها...» در حالی که نه آنان «کردها» بوده اند، نه آن کسی که به او، بعنوان نویسنده‌ی «کرد» برای سخنرانی بزبان  کردی وقت مخصوص داده‌شد. هموطنان کرد در ایران هستند و نماینده‌ای انتخاب نکرده‌اند. کسانی که بنام آنها رژه می‌روند و سخنرانی می‌کنند، تنها نماینده‌ی خود یا حزب کوچک خود هستند، و هیچ حزبی نماینده‌ی مردم یک منطقه ی بزرگ نیست.  این هموطن همانجا می افزاید:

«در برابر پرسش من که "اگر بلوکها بر پایه قومیت هستند، چرا ما آذربایجانیها (و انبوه هم‌میهنان بختیاری، لر، عرب، گیلانی، مازنی و...) بلوک ویژه خود را نداریم، و چرا در جایی که ملت آگاه ایران با این همبستگی بی‌مانند بیزاری ژرف خود از گرایشهای جدائی‌خواهانه و قبیله‌گرایانه را بدین زیبائی به نمایش گذاشته است، "کالکتیو" همه تلاشش را بکار می‌زند تا میان ایرانیان جدائی بیفکند"، پاسخ چیزی جز دشنام نبود.»

همو، می افزاید:

«اگر از بارگذاری دوباره گفتمانهای ۵۷ سخن می‌گویم، یکی هم از آن رو[ست] که آن انقلاب واپسگرایانه بر جداسازی بنیان شده بود، جداسازی طبقاتی، جداسازی جنسی، جداسازی دینی و... و "کالکتیو" نیز امروز - اینبار با بهانه‌های شیک و اروپاپسند - درست بر همان طبل می‌کوبد و در همان بوق می‌دمد و جداسازی قومی را نیز بر آن می‌افزاید.»[ت. ا.]
«از نگاه من برنامه "کالکتیو" فروکاستن خواسته‌های یک انقلاب ملی، فراگیر و همگرا، به منافع ایدئولوژیک گروه بسیار کوچکی در جامعه ایران بود. آنان اگرچه نیک می‌دانستند که مردم نه برای آنان و نه برای حامد اسماعیلیون، که تنها و تنها برای همبستگی با انقلاب بزرگ مردم ایران به برلین می‌آیند، تلاش بسیار کردند تا با آراستن صحنه سخنرانی، این نمایش پرشکوه ۱۲۰هزار ایرانی را بسود منافع ایدئولوژیک خود مصادره کنند. از پخش سرودهای اتنیک بازمانده از سال ۵۷ و همچنین همخوانی سرودهای سازمان چریکهای فدائی خلق و پرداختن به فلسطین (از گفتمانهای برجسته انقلاب اسلامی) در بخش پایانی گرفته تا خودداری پی‌ورزانه از پخش سرود ای‌ایران و سردادن شعارهای میهن‌دوستانه از بلندگوهای "کالکتیو"، برخورد با کسانی که پرچم ملی شیروخورشید نشان را در دست داشتند، همه و همه در چارچوب این تلاشهای بی‌فرجام می‌گنجند.»

حتی هموطن دیگری، خانم اختر قاسمی، روزنامه نگار، در نامه‌ای، یکروز پیش از برگذاری راهپیمایی برلین، خطاب به آقای اسماعیلیون می نویسد:

«آقای اسماعیلیون عزیز! خانواده‌های محترم دادخواه هواپیمای اوکراینی!

«من و خیلی از افراد چون من از زمان فاجعه هواپیمای اوکراینی به دست جمهوری جنایت اسلامی با شما گریستیم ... به پاس پیشینه تلاش شما اعتماد کردیم و هم در یکم اکتبر از تظاهرات سراسری حمایت کردیم و هم اینک از تظاهرات بزرگ در برلین حمایت کردیم و در آن شرکت می‌کنیم!

«اینک ناگهان ما یک روز پیش از تظاهرات در مصاحبه‌ای که بامداد اسماعیلی خبرنگار ساکن آلمان با خانم جوانی به نام شیرین [کرده] متوجه می‌شویم که یک گروه کلکتیو کوچک چپ فمینیستی / ال‌جی‌بی‌تی به نام «زن، زندگی، آزادی ـ کلکتیو» رهبری این تظاهرات را به عهده دارد و ما را به پیج‌های تازه‌تأسیس خود هدایت می‌کند تا ما را با چگونگی ایستادن گروه‌های مختلف در تظاهرات و شعارها آشنا کند، اما از گفتن نام سخنرانان سربازمی‌زند و فقط از موضع رهبری برای ما تعیین می‌کند که چکار باید کنیم...»

«شما هدف این تظاهرات را همبستگی همه اقشار جامعه با اندیشه‌های متفاوت در مقابل دشمن مشترک جمهوری اسلامی بیان کردید تا بتوانیم با صدای بلند جامعه جهانی را مجبور به شنیدن خواست‌های مردم ایران کنیم...!

«برای همبستگی طبیعتاً باید در چنین تظاهرات همگانی بزرگی از شعارهای حساسیت‌برانگیز گروهی پرهیز کرد و فقط علیه جمهوری اسلامی و در راستای اتحاد مردم شعار سر داد.

«به‌عنوان مثال از جمله شعارهایی که در خارج از کشور بحث‌انگیز و مشکل‌زا می‌شد شعارهایی چون «جمهوری ایران»، «جمهوری ایرانی»، «نه شاه می‌خوایم نه رهبر»، «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر»، یا «جاوید شاه»، «رضاشاه روحت شاد» شعارهایی بودند که چون تعیین‌کننده نوع سمت‌گیری و نوع نظام [بودند] طبیعتاً حساسیت گروه مخالف را ایجاد می‌کرد و باعث درگیری می‌شد، ...

«در اطلاعاتی که پیج اینستاگرام گروه کلکتیو در اختیار شرکت‌کنندگان قرار داده و شعارها را تعیین کرده، شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» دیده می‌شود و این می‌تواند باعث حساسیت هواداران پادشاهی که تعدادشان هم کم نیست بشود و درگیری ایجادکند.

«در بخش دیگر توضیح نوع قرار گرفتن مردم در صفوف تظاهرات ویژگی خاصی برای یک اقلیت جامعه ال‌جی‌بی‌تی قائل شده‌اند که باید در صفوف جلو باشند. (...)

«یا در بخش شعارها که به درستی به زبان جامعه میزبان، زبان بین‌المللی انگلیسی و زبان ملی ایرانیان، فارسی نوشته شده»، باز هم ویژگی خاص فقط به دو زبان کردی و ترکی داده شده ...»!

«در اطلاعیه‌ای هم که گویا امروز از پیج‌شان پاک شده پرچم شش رنگ جامعه ال‌جی‌بی‌تی را به پرچم ملی شیر و خورشید ایرانیان ترجیح داده و خواسته بودند که از آوردن پرچم خودداری شود و فقط پرچم شش رنگ به همراه آورده شود!

«آقای اسماعیلیون عزیز!

«خانواده‌های عزیز دادخواه هواپیمای اوکرایینی!

«ما به شما اعتماد کردیم و به تقاضای شما برای همبستگی با مردم میهنمان، جوانان، دانش‌آموزان، دانشجویان، کارگران، معلمان و ... که با دست خالی پنج هفته است مقابل دژخیمان می‌جنگند پاسخ مثبت دادیم و راهی برلین می‌شویم، اما لطفاً به ما پاسخ دهید چرا یک‌باره ما را شگفت‌زده کردید و در مقابل کار انجام‌شده قرار می‌دهید؟

«... مگر قرار نیست ایران آینده ایرانی دمکراتیک باشد؟ چرا پرچم رنگین‌کمان یک اقلیت جنسیتی باید بر پرچم ملی ایرانیان ترجیح داشته‌باشد؟

«این تظاهرات برای پشتیبانی از دختران و پسران جوان کف خیابان‌ها در ایران است که خواهان نابودی رژیم دیکتاتوری اسلامی آخوندی‌اند، و به همین دلیل هم این حرکت ملی است و برازنده آن هم پرچم ملی شیروخورشید ایران است.

«منتظر پاسخ شما هستم، اختر قاسمی، کلن، ۲۱ اکتبر ۲۰۲۲

همه‌ی شواهدی که آورده شد حاکی از خاصه‌خرجی از محل دستاوردهای جوانان ماست که به بهای جان هزاران تن بدست‌آمده، اما خاصه‌خرجی برای گرایش های معینی که ربطی به هدفهای بزرگ و اصیل ملت ایران ندارند. 

آقایان و خانمهایی که تحت عنوان پشتیبانی از جانفشانی های زنان کشور و جوانان شجاع ایران هموطنان خارج از کشور را به گردهمآیی و راهپیمایی دعوت می کنند و سپس اعتماد آنان را مورد سوءِ استفاده قرارمی دهند باید بدانند که در صورت ارتکاب چنین نیرنگ هایی این اعتماد تکرارنخواهد‌شد.

آقای اسماعیلیون که این فراخوان بنام ایشان داده‌شده چگونه شده که اختیار ترتیبات برگذاری را به یک گروه ناشناس، تحت عنوان عجیب «کالکتیو...» سپرده و خود را برکنار نگهداشته‌اند. مردمی که به فراخوان کسی یا گروهی دست به کاری می‌زنند آن شخص یا آن گروه را مسئول می‌دانند، نه کسانی را که خود فراخوان دهنده نبوده‌اند. اینجا فراخوان دهنده آقای اسماعیلیون بوده‌است و هم ایشان است که باید به پرسش های بسیار حساس بالا پاسخ‌دهد. اگر ایشان نادانسته، و در نتیجه‌ی عدم تجربه سیاسی و ناآزمودگی در سازماندهی مرتکب چنین خطاهای سنگینی شده باید به این امر اعتراف کند و از این پس کار را به کاردان بسپارد. و اگر دانسته و آگاهانه اینگونه عمل‌کرده که از اصل قابل اعتماد نخواهدبود و همین خطاهایی که تا اینجا مرتکب شده کافی است. ایشان و نظایر آن «کالکتیو» ها باید بدانند که ملت کور نیست و تجربه‌ی خیانت های سال 57 را نیز از یادنبرده‌است و در مورد هر ادعا و عملی مو را از ماست خواهدکشید. هر کس با الفبای امور سیاسی آشنا باشد می‌داند که شعار بسیار زیبای «زن، زندگی، آزادی» بدون تعیین شعارهای سیاسی دقیقی که رژیم آینده را تعریف می‌کند، بجایی نخواهدد رسید. بدون دموکراسی چگونه می‌توان آزادی را برقرارکرد.

بدون آزادی نهادیافته، یعنی دموکراسی و جدایی دین از حکومت آزادی زن و برابری او با مرد را چه عاملی برقرارخواهدکرد. و بدون تحقق این شرایط  زندگی چه معنایی جز معنای کنونی آن خواهدداشت؟

در همه‌ی این تجمع ها، چه تورنتو چه برلین، که شاهد سخنانی آتشین و بیشتر ادبی بودیم تا سیاسی، کلامی از هدف اصلی جنبش، یعنی برقراری حکومت مردم بر مردم گفته نشد. حکومت مردم بر مردم یا همان اصل حاکمیت ملی که در انقلاب مشروطه در اصل 26 قانون اساسی باعبارت «همه‌ی قوا از ملت ناشی می‌شود» بیان‌شده‌بود. محدود ماندن به شعار بسیار زیبا و پرمغز «زن، زندگی، آزادی» که بیش از سیاسی بودن، فرهنگی یا فلسفی است، مانع از شناساندن آن  رژیم سیاسی می‌شود که می‌تواند این شعار و شعار های نظیر آن را تحقق‌بخشد:

رژیم دموکراسی لاییک، یعنی حکومت مردم بر مردم همراه با جدایی دین از حکومت.

اگر هدف ملت از این طریق تأمین می‌شود چرا از این رژیم سخنی گفته‌نمی‌شود، و اگر هدف چیز دیگری است آن را هم باید روشن بگویند تا ملت تکلیف خود را با حضرات بداند.

ضرب المثل فرانسوی می گوید «آنجا که سخن گنگ است کمینگاه یک  گرگ  است.»

چهل‌وچهار سال خفقان مطلق سیاسی، فرهنگی و جعل دولتی تاریخ میان نسل های جوان کنونی و نهضت مشروطه و دنباله‌ی آن، نهضت ملی،  گسستی بزرگ بوجودآورده، و مانع از انتقال زنده‌ی تجارب آن نهضت ها به این نسل ها شده‌است. هر ایرانی دموکراتی می‌داند که جنبش آزادیخواهی ملت ایران امروز آغاز نشده و تاریخی بزرگ و درخشان در پشت سر دارد و فرهنگ دموکراسی ملت ایران زاییده‌ی آن تاریخ است. انتقام  خمینی ازمشروطه‌ی ایرانی با جانشین کردن آن با مشروعه‌ی شیخ فضل‌الله نوری نباید سبب گردد تا نسل های کنونی ساختمان آزادی در کشور را، بدون آن پشتوانه‌ی گرانبها یعنی از صفر شروع‌کنند. نهضت کنونی ملت ایران و جوانان کشور دنباله‌ی تاریخی و ملی آن نهضت بزرگ پدران مشروطه و نهضت ملی دکتر مصدق است و تنها با توسل به دستاوردهای آنهاست که می‌تواند دموکراسی را در ایران چند گام جلوتر ببرد، از جمله با اعلام رسمی جدایی دین از حکومت که در نهضت مشروطه با پذیرش دین و مذهب رسمی دفن شده‌بود.

پیشروی دموکراسی از همانجا که در 57 متوقف شده بود از سرگرفته می‌شود.

آزادیخواهان ایران، و در پیشاپیش آنان شاپور بختیار، یک ساعت هم جمهوری اسلامی را برسمیت نشناختند زیرا نه همه‌پرسی درباره‌ی آن، که هیچیک از شرایط لازم برای همه‌پرسی در آن رعایت نشده‌بود، مشروعیت دموکراتیک داشت، نه صغیرشمردن ملت در اصل ولایت فقیه که با حاکمیت ملت و کرامت و حقوق شهروند منافات دارد.   

دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر قانونی مشروطه درباره‌ی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه گفت «این پرانتز سیاهی در تاریخ ماست که باید هر چه زودتر بسته شود.»

و اینک آن روزی رسیده که او 43 سال پیش وعده ی آنرا داده بود. کار نسل های کنونی، چه جوانان و چه سالدیده‌ترها بستن آن «پرانتز سیاه» و از سرگرفتن پیشرفت ملت و جامعه‌ی ما بسوی ارزش های والای جهان معاصر یعنی حکومت قانون، عدالت اجتماعی و استقلال و سربلندی ایران است، یعنی آنچه پدران مشروطه 116 سال پیش پایه های آنرا برای ما گذاشته‌بودند. هیچ حرکت و هیچ مرکزیتی بدون روشن کردن رشته‌ی پیوند خود با میراث مشروطه، مبانی دموکراتیک و قانون اساسی آن، که البته باید با تطبیق به شرایط امروز اصلاح شود، اعتبار و مشروعیت ملی نخواهدداشت.

سخن ما در اصل بر سر رابطه میان نسل جوان مبارز در میدان مبارزه و نسل های سالدیده‌تر پیشین بود، و اینکه این نسل ها برای دستیابی به پیروزی به یکدیگر و توانایی های یکدیگر نیازمندند. دراینجاست که این سخن به نتیجه می‌رسد: نمایندگان و حاملان فرهنگ دموکراسی ایرانی یعنی نهضت مشروطه در میان نسل های کهنسال تر یافت‌می‌شوند، نسلی که بخش مهمی از آن از این جهان رفته‌اند، اما وارثانی، هرچند کم‌شمار، برجا گذاشته‌اند. یک ملت زنده و با فرهنگ را نمی‌توان مانند گوشت قربانی قطعه‌قطعه کرده قطعات آن را از هم جداکرد. با اینکه هر بخش و هر نسل جامعه مسائل خاص خود را دارد، همه‌ی جامعه نیز با هم مسائل مشترکی دارند که بدون غلبه بر آنها هیچیک از مسائل خاص آنها حل نخواهدشد؛ و جوانان هوشمند ما نیز دچار چنین توهمی نیستند. برای پیروزی بر این مسائل که برچیدن بساط جهل و زور ج. ا. مقدمه‌ی لازم آن است این نسل ها باید دست یکدیگر را بگیرند. قدما و بزرگان ما از دیرباز گفته‌اند «بخت جوان؛ تدبیر پیر!»، و این سخن را بیهوده نگفته اند. بخش بزرگ این «پیران» یا  در هر حال کسانی که ایران فردا را اداره خواهندکرد در خاک ایران زندگی می‌کنند، و سالخورده‌تر هایی هم که ناچار از زندگی در خارج از کشور، بدور از چنگال خونین رژیم شده‌اند، باید بکوشند تا نقش کاتالیزور را ایفاکنند، و این خود در صورت انجام درست عالیترین خدمتی است که می‌توانند انجام‌دهند. کسانی که تنها با کف‌زدن برای جوانان غیور ما و سخنان ادبی و آتشین درباره‌ی مبارزه و دلاوری آنان می‌کوشند تا عقل آنان را بدزدند و با جداساختن آنان از نسل های پیشین خود رهبری آنان را بدست گیرند باید بدانند که ملت آنها را نخواهدبخشید و جوانان هوشمند نیز فریب آنان  را نخواهندخورد. سرعت انتقال اطلاعات دیگر مانند زمان رهبری خمینی نیست و دستهای ناپاک بسیار زود رومی‌شود.