به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی
سهشنبه، فروردین ۰۱، ۱۴۰۲
۱۴۰۱: سالی که به نام زنان ایران شد
«انقلاب زنانه»
معترضان با لباسهای قرمز سریال و کتاب «ندیمه» که داستان اسارت زنان است، عکس کشته و زخمیشدگان جنبش اعتراضی ایران را در لندن به دست گرفتهاند
اولین سال قرن جدید را میتوان، سال مهسا، سال نیکا، سال یلدا و سال همه زنان ایرانی نامید که عمر در گروی آزادی گذاشتند؛ سالی که با خروش جوانانش در تاریخ ایران ماندگار شد. از عمر جنبش زنان بیش از یک قرن گذشته است. سالهای زیادی را میشد به نام آنان گذاشت: ۱۲۸۹ سال نشریات زنان مشروطهخواه، ۱۳۸۵ سال جنبشها و کمپینهای زنان، و ۱۳۹۶ سال دختران خیابان انقلاب. اما تا سال ۱۴۰۱ رنج آنان چنین همگانی نشده بود.
از یک دهه پیش کم کم عیانتر میشد که حکومت عرصه حجاب اجباری را به زنان جان به لب رسیده میبازد؛ اما تا ۲۶ شهریور ماه، کسی نمیدانست این مبارزه با چه سرعتی حیات جمهوری اسلامی را به خطر خواهد انداخت؛ روزی که دستی با یک ماژیک بر مقوایی به کردی بر خاک ژینا (مهسا) امینی نوشت: «تو نمیمیری، نامت رمز میشود.»
«انقلاب زنانه»
ویدا موحد ششم دی ماه ۱۳۹۶ در سکویی در تقاطع وصال خیابان انقلاب ایستاد و جریان دختران خیابان انقلاب را شکل داد
در همان تابستان تهران که حرارت از زیر مانتو راهی برای فرار ندارد، دو ماه قبل از آنکه ژینا امینی دستگیر و جسم بیجانش تحویل خانواده شود، در اتوبوسی شلوغ زنی که تذکر حجاب میداد، با زنی نویسنده و هنرمند به نام سپیده رشنو درگیر شد. در جریان این درگیری زنی که چادر بر سر داشت، دست نویسنده را زخمی کرد. زنان با همکاری یکدیگر زن چادری را از اتوبوس پیاده کردند. اما نیروهای امنیتی توانستند سپیده رشنو را شناسایی و بازداشت کنند.
بعد از چند روز بیخبری، او با صورتی کبود و صدایی ناامید و شکننده در یک ویدئوی «اعتراف اجباری» ظاهر شد. خیلی زود خشمی که در چهره خسته سپیده رشنو پیدا نبود، از توییتها و نظرات کاربران شبکههای اجتماعی فوران کرد؛ زنی که در عرصه عمومی و پیش چشم دوربینها به او «ظلم» شده بود، دستگیر شده و برای تنبیه مجبور به اعتراف اجباری میشد.
برای افکار عمومی، خانم رشنو و آنچه بر او گذشته بود، ادامه روندی بود که از سالها پیشتر آغاز شده بود و روز به روز ابعاد خشنتر و پیچیدهتری پیدا میکرد. در جمهوری اسلامی، به موازات تلاشهای مستمر زنان برای تغییر پوشش سختگیرانه حجاب، حکومت نیز به شکلی خستگیناپذیر سعی میکرد جلوی عقبرفتن روسری زنان را بگیرد.
ضمن اینکه کشمکش همیشگی حکومت دینی ایران با زنان برای اجرای قانون حجاب اجباری، از سال ۱۳۹۶ نقطه عطف کمسابقهای را تجربه کرد. در دی ماه ۱۳۹۶ ویدا موحد روی سکوی خیابان انقلاب رفت و روسریاش را بر سر چوب زد؛ حرکتی نمادین ناشی از خشمی انباشته که زنان دیگر آن را ادامه دادند و بیشترشان بازداشت شدند.
درباره آتش این «خشم عمومی» که جایی قرار بود منفجر شود، جامعهشناسان هشدار داده بودند. یکیشان مهرداد درویشپور که در همان سال ۹۶ در مقالهای نوشت: «این کنشها گرچه هنوز فراگیر نشده، اما بازتاب آن و واکنش هراسانگیز مسئولان نشانگر آن است که جمهوری اسلامی پی برده است چهار دهه تلاش برای هنجارمند ساختن حجاب از طریق تحمیل آن نه تنها بینتیجه مانده، بلکه نگران آن است که رشد این پدیده به انقلاب زنانهای فرا روید که میتواند به چشم اسفندیار نظام بدل گردد.»
چرا حجاب؟
تصویری از اعتراض زنان شاغل در ادارات دولتی که در اعتراض به تلاشها برای اجباری شدن حجاب در ادارات، روسریهایشان را در هوا تکان میدهند (عکس از کاوه کاظمی، ۱۰ تیر ۱۳۵۹)
اسفند سال ۱۳۵۷ هم که هزاران زن در اعتراض به حجاب اجباری به خیابان آمدند، میتوانست به نام کسانی باشد که میدانستند حجاب اجباری به کجا منجر خواهد شد، اما صدای آنان شنیده نشد. از آن راهپیمایی اسفند ۵۷ تا زمانی که حجاب اجباری آرام آرام به عنوان «خواسته علمای قم» در ادارات به اجرا درآمد و سرانجام ظرف پنج سال به قانون تبدیل شد، زنان بسیاری بارها اعتراض خورد را نشان دادند.
اما مساله زنان و حجاب اجباری در سالهای نخست استقرار جمهوری اسلامی به زیر سایه درگیریهای سیاسی خونباری رفت که در آنها، خشونتی بیسابقه حرف نخست را میزد. ضمن اینکه خیلی زود حمله همه جانبه عراق، همه تحولات سیاسی-اجتماعی ایران را متاثر کرد و در شرایطی که علاوه بر خطر اشغال کشور، روند دستگیریها و اعدامهای گسترده مخالفان سیاسی با شدت ادامه داشت، اسلامگرایان موفق شدند علاوه بر قبضه کامل قدرت، حجاب را نیز اجباری کنند.
از این زمان، تا بیش از سه دهه بعد که جمهوری اسلامی به ثبات رسید و حجاب اجباری نیز به بخشی از واقعیت بدیهی و روزمره زندگی جامعه ایران تبدیل شد، مقاومت در برابر حجاب اجباری به یک دغدغه فراگیر تبدیل نشده بود. این در حالی بود که در تمام این سالها، برای برخی از زنان، حجاب اجباری نمادی بود علنی و روشن از تبعیضی فراگیر که از نگاه آنها، به شکلی تحقیرآمیز اجرا میشد.
بعد از پایان جنگ و در اوایل دهه ۷۰ خورشیدی، جامعه ایران همچنان با خاطره وحشت سرکوب و اعدامهای دهه نخست حکومت «جمهوری اسلامی» از روی آوردن به اعتراضهای خیابانی دوری میکرد. اما در همان دوران که سطح خفقان سیاسی تفاوت معناداری با سالهای پیشتر نداشت، در اسفند ۱۳۷۲ زنی در یک اقدام اعتراضی کمسابقه بدون روسری و مانتو بدن خود را به آتش کشید.
وقتی هما دارابی با بنزین در میدان تجریش خودسوزی کرد، تا سالها کسی نمیدانست او یکی از بهترین روانپزشکان کودک در ایران بوده که اجازه طبابت و استادی دانشگاه را به خاطر تن ندادن به حجاب اجباری از دست داده بود؛ زنی فعال سیاسی که به «سلطه» حکومت بر بدنش آگاه بود.
حجاب اجباری با سختگیری قابل توجهی در دو دهه نخست استقرار جمهوری اسلامی اجرا میشد
حجاب اجباری یکی از بنیانهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی برای کنترل زنانی بود که قرار بود در آینده نزدیک سهم خود را از برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی طلب کنند. شعار «یا روسری یا توسری» نقطه شروع سیاستی بود که میخواست اول با اجباری کردن حجاب و بعد با تفکیک و تبعیض جنسیتی نقش آنان را به مادر و همسری مطیع تقلیل دهد.
بیدلیل نبود که با سرکوب جنبش زنان در کنار سایر جنبشهای مدنی، فعالانی که به زنان میآموختند چگونه از حق خود هنگام طلاق دفاع کنند، یکی یکی بازداشت میشدند.
اما مبارزه زنان علیه تبعیض که در سومین دهه قدرت اسلامگرایان، با چهرههایی جوان و ایدههایی تازه بار دیگر جان گرفته بود، در چهارمین دهه حکومت جمهوری اسلامی وارد مراحل تازهای شد و به موازات عمیقتر شدن شکاف میان گروهی از شهروندان و حاکمیت، پایگاه اجتماعیاش گسترش یافت.
در مقابل، سران جمهوری اسلامی نیز خیلی زود نشان دادند همانقدر که در برابر تغییرات دموکراتیک و مشارکت سیاسی شهروندان، حاضر به عقبنشینی نیستند، مساله حجاب و زنان نیز موضوع قابل مذاکره و اصلاحی برایشان محسوب نمیشود.
تا حدی که بعد از اعتراض «دختران خیابان انقلاب» در سال ۱۳۹۶، علی خامنهای این اقدام را مانند دیگر تظاهراتهای آن سال، توطئهای از سوی «دشمن» برای سرنگونی جمهوری اسلامی خواند. رهبر جمهوری اسلامی ایران در سخنرانیهایش مهمترین نقش زنان را مشخص کرده بود: «مدیر و محور خانواده، مادر، همسر و ایجاد آرامش در خانواده.»
اما تحولات سیاسی-اجتماعی ایران مطابق میل رهبر جمهوری اسلامی پیش نرفت و زنان بیش از پیش دایره نافرمانی خود را گستراندند و سرانجام به درخواست «جامعه آزاد» رسیدند.
و نقطه عطف تاریخی این مبارزه درازمدت نیز، مراسم خاکسپاری ژینا امینی در سقز بود که معترضان سوگوار، شعار ژن، ژیان، آزادی سردادند و خیلی سریع در گوشه گوشه ایران، این شعار شنیده شد؛ شعاری برگرفته از نظریههای سیاسی عبدالله اوجالان، فعال کرد زندانی که در دو دهه اخیر، در چارچوب «ایدئولوژی زن آزاد» تاکید کرده راه رهایی خاورمیانه، آزادی زنان است و معتقد است این مساله باید یکی از اصلیترین اولویتهای کسانی تبدیل باشد که با استبداد در این منطقه مبارزه میکنند. «شما که عشقتان زندگی است»
دو یادداشت تصویری که مژگان افتخاری، مادر ژینا درباره او منتشر کرده است: اولی (سمت راست) مربوط به روز بازداشت و دومی در آستانه نوروز نوشته شده است
روزی که تصاویر مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد در خیابان وزرای تهران منتشر شد، بسیاری حیرت کرده بودند که او با مانتویی گشاد و بلند و روسری که بر سر دارد، اصلا چرا بازداشت شده است.
حکومت اصرار داشت که او بیماری داشته و در گشت ارشاد برایش اتفاقی نیفتاده است. اما دوربینهای داخل ماشین گشت ارشاد چه چیزی را ثبت کرده بودند که هیچگاه منتشر نشد؟
در شبکههای اجتماعی بعضی نوشتند «مهسا میتوانست دختر من باشد»، «مهسا میتوانست هر دختری باشد که دارد در خیابان راهش را میرود».
مرگ مهسا امینی تلنگری بود به جامعه عمدتا جوان ایران که خود را در او میدیدند؛ زنانی که برای زنده ماندن باید خود را نفی کنند. برای حفظ شغل، اخراج نشدن، گرفتن گذرنامه و حتی برای آنکه از بقالی سر کوچه ماست بخرند که روی دیوارش نوشته شده «از پذیرفتن زنان بدحجاب معذوریم». زنانی که ارزششان به یک پارچه بر روی سر کاسته شده است.
آذر نفیسی، نویسنده و استاد سابق دانشگاه جان هاپکینز در آمریکا، میگوید: «جمهوری اسلامی با روی کار آمدنش هویت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی افراد را از آنها گرفت و کاری که مهسا و شعار زن، زندگی، آزادی کرد، تلاش برای بازپسگیری هویت از دست رفته است.»
به تعبیر او مهسا امینی که از کردستان برای گردش به تهران آمده بود، تبدیل به نمادی شد که گرچه به مرگ رسید، اما «ارثیهاش برای ما زندگی بود».
تصویری از نشست هنرمندان حوزه موسیقی در خانه هنرمندان که در آن سپیده جندقی و چند زن هنرمند دیگر بدون حجاب هستند
نویسنده کتاب لولیتاخوانی در تهران میگوید: «وقتی به شما میگویند دیگر نمیتوانید این شکلی که هستید باقی بمانید و باید شکل دیگری باشید، این خودش نوعی مرگ است. مهسا فقط میخواست خودش باشد. یعنی خود بودن مهسا به معنای نبودن جمهوری اسلامی است. با مرگ مهسا ما هم به سمت زندگی رفتیم و اینکه زندگی در جمهوری اسلامی ممکن نیست و باید زندگی را باز آورد.»
و در نهایت زیرپا گذاشتن همین خواست «مهسا بودن» برای جمهوری اسلامی به بزرگترین چالش عمر ۴۰ سالهاش تبدیل شد؛ چالشی که با حضور هزاران نفر در صدها شهر کشور برای ماههای متوالی رقم خورد و در جریان آن، نزدیک به ۵۰۰ نفر شامل دهها کودک کشته شدند.
حکومت همزمان که تلاش کرد تا با خشونت، اعتراضها را سرکوب کند، از مقاومت در برابر زنان و خواستههایشان نیز دست نکشیده. از دستگیری و تهدیدهای هر روزه زنان «بیحجاب» تا طرحهای متنوعی که در مجلس و ادارات دولتی و سپاه و نیروی انتظامی، بودجههای ویژه دریافت میکنند تا به هر ترتیبی که شده، تقویم مبارزه زنان ایران را به قبل از ۱۴۰۱ برگردانند.
با این حال، این روزها زنانی در خیابانهای ایران قدم میزنند که با موهای رها در باد میگویند، زندگی را انتخاب کردهاند. بعضی با چشمان هراسناک از حملهای که هر سو در کمین است. به هم میرسند، به یکدیگر علامت پیروزی میدهند و آرام و محکمتر میروند. بعضی از خانه شال برنمیدارند. بعضی روی شانه میاندازند. بعضی روسری دارند و به زنان بیحجاب لبخند همراهی میزنند.
بعضی از اتاق بازجویی که میآیند، دوباره در همان مکانی که دستگیر شدهاند عکس بدون روسریشان را منتشر میکنند؛ زنانی نیز از داخل زندان فریاد میزنند «از راه رفته برنگردم تا روز کوچ جاودان». و البته بسیاری از این زنان، همین حالا در کوچ جاوداناند و روی سنگ قبر جوانشان، پرندهای در کنار عدد ۱۴۰۱ در پرواز است؛ سالی که به نام زنان ایران شد.