به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۳

نکاتی درباره‌ی زمینه‌های تاریخی انقلاب ۵۷-۴

محمود راسخ افشار 

نکاتی درباره‌ی زمینه‌های
تاریخی انقلاب ۵۷-۴ 

در انقلاب ۵۷ باز همان ائتلاف رهبری را در دست گرفت و قرار گرفتن خمینی در رأس انقلاب با توجه به ذهنیت تاریخی ی مردم نسبت به آن ائتلاف امری کاملن طبیعی به نظر می‏رسید.

به دلایلی که در اینجا به شرح آن نمی‏پردازیم، به هر صورت به هر دلیل پیروزی آن ائتلاف تاریخی در انقلاب ۵۷ به نسبت انقلاب‏ها و قیام‏های پیشین کامل‌تر بود.

٣۰- در مقاله‌ها‏ی پیشین به اختصار به بررسی تفاوت‏های اساسی در شرایط تاریخی، مادی، عینی و در نتیجه ذهنی معدود جوامع پیشگام اروپای غربی در گذار از مناسبات پیشاسرمایه داری به مناسبات سرمایه داری و مقایسه‏ ی آن با همان شرایط در جامعه‏ ی ایران و جوامع مشابه آن پرداختیم و نشان دادیم که در جامعه‏ ی ایران بر عکسِ آن معدود جوامع غربی، روند این گذار کاملن معکوس بوده است. اگر در آن جوامع اروپای غربی ابتدا و در بطن جامعه‏ ی فئودالی شرایط مادی و عینی این گذار و علم و دانش و تکنولوژی مدرن و همراه آن طبقه‏ ی نو، تازه نفس و انقلابی، یعنی بورژوازی مدرن بوجود آمد، که از نظر تاریخی استعداد آن را داشت که حامل و فاعل این گذار و دگرگونی‏ ها شود، در ایران و جوامع مشابه آن، این پروسه به صورت معکوس انجام گرفت. یعنی ابتدا این دگرگونی در ذهنیت عناصر و بخش بسیار کوچکی از جامعه‏ ی ایران در نتیجه‏ ی مراوده و آشنائی با جوامع پیشرفته‏ ی غربی، انجام گرفت و به جامعه‏ ی ما به عنوان الگوئی که باید از آن تقلید کرد، منتقل شد. بدون آن که شرایط مادی، عینی، علمی و تکنولوژیکی یا به عبارت دیگر مصالح مادی و عینی آن دگرگونی‏ها در مناسبات اجتماعیی ایران از پیش فراهم آمده باشد و همراه با آن طبقه‏ ای بوجود آمده باشد که استعداد آن را داشته باشد که حامل و فاعل این دگرگونی‏ ها شود.
همچنین توضیح داده شد که به علت همان عقب ماندگی، به گونه‏ ای ضروری، می‏ بایست ائتلافی میان عناصر و کمیت کوچک تجددخواهان و نیروهای سنتییِ جامعه‏ ی کهنه‏ ی ایران که تحت نفوذ رهبران مذهبی قرار داشتند در مبارزه با استبداد سلاطین قاجار و با نفوذ و سلطه‏ ی نیروهای بیگانه- روسیه در شمال و انگلیس در جنوب- بوجود آید. این ائتلاف ضروری میان دو نیروی از نظر تاریخی متضاد، که یکی روی به گذشته داشت و دیگری روی به آینده- از جنبش تنباکو آغاز و تا انقلاب ۵۷ همچنان ادامه یافت.
در مبارزاتی که در این فاصله توسط این ائتلاف تاریخی رهبری شد، به دلیل نیازی که دو طرف در حفظ آن در برابر دشمن واحد داشتند، هر دو طرف از طرح روشن و آشکار تضاد و تناقض در دیدگاه‏ ها و برداشت‏ های خود نسبت به طرحی که برای جامعه‏ ی آینده‏ ی ایران در سر داشتند اجبارن پرهیز می‏ کردند.
پیروزی‏ هائی که به رهبری این ائتلاف در مقاطعی از مبارزه به دست می‏ آمد هرگز کامل نبود. یعنی نه بساط پایگاه اساسی عوامل بیگانه در ایران، یعنی دربار، به طور کامل برچیده می‏شد و نه به طریق اولا نفوذ و سلطه‏ ی بیگانگان بر زندگی ایران به طور کامل قطع می‏گردید. این واقعیت ایجاب می‏کرد که حتا در مقاطع پیروزی‌های نسبی و کوتاه مدت، به دلیل متزلل بودن پایه‏ های آن، هر دو طرف در حفظ ائتلاف کوشا باشند و از طرح اختلافات اساسی پرهیز کنند.
در انقلاب ۵۷ باز همان ائتلاف رهبری را در دست گرفت و قرار گرفتن خمینی در رأس انقلاب با توجه به ذهنیت تاریخی ی مردم نسبت به آن ائتلاف امری کاملن طبیعی به نظر می‏رسید. به دلایلی که در اینجا به شرح آن نمی‏پردازیم، به هر صورت به هر دلیل پیروزی آن ائتلاف تاریخی در انقلاب ۵۷ به نسبت انقلاب‏ها و قیام‏های پیشین کامل‌تر بود.
٣۱- اکنون نظام پادشاهی در ایران برافتاده و بدین ترتیب یکی از پایه‏ های اساسی نفوذ بیگانه در کشور، یعنی دربار سلطنتی به بایگانی تاریخ سپرده شده و همراه با آن از نفوذ و سلطه‏ ی سیاسی بیگانه بر سرنوشت جامعه‏ ی ایران تا مرز قطع کامل آن کاسته شده بود. کامل بودن نسبی ی پیروزی مردم در این انقلاب آن ائتلاف تاریخی را با وضعیت تازه‏ ای روبرو ساخت.
با از میان برداشتن نظام پادشاهی اکنون می‏بایست نظام تازه‏ ای جایگزین آن شود. این امر ادامه‏ ی حفظ آن ائتلاف تاریخی را با مشکلی اساسی روبرو می‏کرد و در واقع ادامه‏ ی آن را غیرممکن می‏ساخت. آن شکلی از نظام اجتماعی که بتواند طرح‏های کاملن متضاد اجتماعی- سیاسی هر دو طرف را در خود جمع کند وجود نداشت و نمی‏توانست وجود داشته باشد.
٣۲- از یک سو آن بخش از جامعه، تجدد خواهان، که در ابتدا کمیت کوچکی را تشکیل می‏دادند، در سال‏های پس از جنبش تنباکو رشد عظیمی کرده و خود به نیروئی اجتماعی که بایستی به حساب آید ارتقا یافته بودند. از سوی دیگر رفرم ارضی شاه و فروریختن مناسبات ارباب رعیتی با برنامه ریزی و مدیریت بسیار بد که سرنوشتی جز شکست نداشت و پیامدش می‏توانست تنها فقر و بی خانمانی و دربه‏ دری روستائیان و مهاجرت آنان از روستاهای دور و نزدیک به شهرها و به ویژه تهران باشد، بخش بزرگی از جمعیت روستاها را که پیوندی تاریخی با ملاها داشت و در واقع بدنه‏ ی اصلی ملاها از میان آنان می‏آمد و به طور طبیعی پایه‏ ی محکمی برای ملاها بود، در پیرامون شهرها مستقر ساخت. بدین ترتیب رهبران مذهبی اکنون می‏توانستند با توده‏ ی اصلی و پایه‏ ی قدرت خود که در گذشته در روستاهای دور و نزدیک به طور پراکنده بسرمی‏بردند و به دور از تحولات سیاسی قرار داشتند در ارتباط مستقیم قرار ‏گیرند.
از طرف دیگر، بهبود ارتباطات و وجود تکنولوژی جدید، نوار کاست، وسیله‏ ی ارتباط جدید و مستقیمی را در اختیار آنان می‏گذاشت تا در محل تجمع طرفداران خود در روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ، مسجدها، که تعداد آن‏ها در سال‏های اواخر سلطنت محمد رضا شاه افزایش بی سابقه‏ ای یافته بود، آسان و به سادگی با آنان ارتباط برقرار کنند و پیام خود را به گوش آنان برسانند و با تحریک احساسات مذهبی‏شان به بسیج آنان بپردازند.
٣٣- بدینسان اکنون دو نیروی اجتماعی که هر دو از کمیت قابل ملاحظه‏ ای برخوردار بودند، نیروهای محصول جامعه‏ ی نوی ایران، تجدد خواهان با طبقه‌بندی و قشربندی‏ های گوناگون، و نیروهای جامعه‏ ی کهنه‏ ی پیشاسرمایه داری ایران، به طور بالقوه و ضمنی در برابر یکدیگر قرار می‏گرفتند.
خمینی با انتصاب مهندس بازرگان به نخست ووزیری، که نماد زنده‏ ی آن ائتلاف و در عین حال تضاد میان نو و کهنه در جامعه‏ ی ایران بود، در واقع نشان می‏داد که او نیز مانند اکثریت قریب به اتفاق نیروهای شرکت کننده در انقلاب، یعنی بیش از نود درصد مردم، هنوز در آب و هوای همان ذهنیت تاریخی که از جنبش تنباکو آغاز شده بود به سر می‏برد.
آقای مهندس بازرگان به تنهائی، مانند عناصر بسیاری از جامعه‌ی برزخی ایران، جلوه‏ ی زنده و متحرک آن تضاد تاریخی میان نو و کهنه در ایران بود. در فرانسه در رشته‏ ی تخصصی ترمودینامیک تحصیل کرده بود. هم ریش داشت هم کراوات می‏زد. هم در دانشگاه فیزیک درس می‏داد و هم جلسه‏ های قرائت و تفسیر قرآن داشت و می‏ خواست وجود خدا را با استفاده از علم فیزیک، ترمودینامیک، ثابت کند.
در مبارزات ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت و اگر اشتباه نکنم، در جریان خلع ید از شرکت نفت انگلیس، نخستین مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران بود. همین وضع در مورد آقای بنی‏ صدر، نخستین رئیس جمهوری ایران، وجود داشت.
ولی تجزیه‏ ی آن ائتلاف تاریخی به اجزای آن، از همان روز ۲٣ بهمن یعنی یک روز پس از پیروزی انقلاب آغاز شده بود.
٣۴- مسئله‏ ی تصمیم درباره‌ی چگونگی ماهیت نظام جدید و مبارزه برای تعیین این که کدام یک از آن دو نیروی اصلی یِ آن ائتلاف تاریخی، قدرت حکومتی و اداره‏ ی کشور را به دست بگیرد، خود را به جامعه و هر دو بخش تحمیل می‏کرد. ولی انقلاب عمیق بود و انرژی آن ذهنیت تاریخی که انقلاب را به پیروزی رسانیده بود هنوز به طور کامل تحلیل نرفته بود و هر دو طرف بر این پندار بودند که می‏توان همان تقسیم کار تاکنونی را میان آن دو بخش از ائتلاف که تا کنون در هر مرحله از پیروزی‏ های نسبییِ پیشین انجام می‏گرفت، یعنی سپردن اداره امور به دست به اصطلاح فکلی‏ ها و در صحنه نگاه داشتن توده‏ ها توسط رهبران مذهبی باز تکرار کرد. دولت اول، دولت آقای بازرگان، به طور عمده از افراد مذهبی که یا در گذشته وابسته به جبهه‌ملی بودند یا اکنون نیز عضو آن که بیان همان ائتلاف تاریخی بود تشکیل شد. ولی خیلی زود آشکار شد که اوضاع اوضاع دیگری است. با گذشته فرق دارد. هر دو جزء آن ائتلاف نمی‌توانند با هم حکومت کنند. یکی باید دیگری را سرکوب کند و قدرت را به تنهائی به دست گیرد.
٣۵- در گذشته، آن تقسیم کار در درون نظام پادشاهی موجود انجام می‏گرفت. وجود دربار به عنوان لانه‏ ای برای توطئه علیه آن ائتلاف و بازگشت قدرت کامل به شاه یکی از عوامل نیرومندی بود که مانع از بروز تناقضات و تضادهای تاریخی میان تصورات و برنامه‏ های بخش‏ های آن ائتلاف می‏گردید. ولی این بار پیروزی انقلاب و براندازی نظام شاهنشاهی، ضرورتن تاسیس نظام جدیدی را در دستور کار قرار داده بود. این امر سرپوش گذاشتن روی تضاد تاریخی در دیدگاه‌ها و اهداف آن دو نیرو را در باره‌ی نظام آینده غیر ممکن می‌ساخت. این امر به تنهائی کافی بود تا آن تناقضات و تضادهای تاریخی خود به خود مطرح شوند و با طرح آن تناقضات و تضادها طبیعتن ادامه‏ ی آن ائتلاف تاریخی و سازش میان نیروهای جامعه‌ی نو و جامعه‌ی کهنه‌ی ایران غیر ممکن گردد و به گونه‌ای ناگزیر اجزای آن ائتلاف تاریخی در برابر یک دیگر قرار ‏گیرند و سازش تاریخی میان آنان جای خود را به مبارزه دهد. مبارزه‌ای که هنوز هم ادامه دارد و سرانجام آن چیره شدن نیروهای متجدد بر نیروهای متقدم خواهد بود.

٣۶- بسیار می‏شنویم و می‏خوانیم که به «انقلاب خیانت شد»؛ «خمینی و آخوندها انقلاب را از مردم دزدیدند» الخ. چرا؟ چون مردم برای کسب استقلال و آزادی انقلاب کرده بودند و خمینی نیز در پاریس وعده داده بود که مردم با پیروزی انقلاب این هر دو را بدست خواهند آورد. ولی این طور نشد. به جای استبداد شاهنشاهی استبداد ولایت فقیهی نشست که هزار بار از آن بدتر است.
نخست آن که فرضِ چنین حکم‌هائی این است که چون مردم علیه استبداد و برای بدست آوردن آزادی انقلاب کرده بودند پس می‌بایست حتمن به آزادی هم می‌رسیدند! پس اگر نرسیدند اشکال نمی‌تواند در فقدان خواست آزادی و ذهنیت مردم باشد. باید در جستجوی دلیل دیگری بود. راحت‌ترین دلیلی که می‌توان برای این شکست در تحقق خواست مردم جستجو کرد این است که بگوئیم حتمن دستی و توطئه‌ای در کار بوده که نگذاشت مردم به خواست خود، آزادی، برسند. پس باید در این میان به دنبال توطئه و توطئه‌گرانی گشت که نگذاشتند مردم به خواست خود، خواستی که به خاطر آن انقلاب کرده بودند یعنی آزادی برسند. ولی چه دلیلی بر صحت و تصدیق این حکم وجود دارد که آن چه را مردم بخواهند باید ضرورتن تحقق یابد.
در تاریخ تاکنونی حتا یک نمونه نیز نمی‌توان یافت یا نشان داد که هر آن چه مردم خواسته‌اند و برای دست یافتن به آن فعالیت، کوشش، مبارزه، قیام، شورش، جنگ یا انقلاب کرده‌اند، به آن دست یافته‌‌اند. این ادعا را هیچ یک از انقلاب‌های تاکنونی از انقلاب انگلیس در ۱۶۴۰-۱۶٨۰ گرفته تا انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب‌های ۱٨۴٨ اروپا تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه تا انقلاب چین، کوبا، ویتنام ووو تا انقلاب‌های ایران، انقلاب‌های تونس، لیبی، مصر، یا هر جای دیگر تائید و تصدیق نمی‌کنند. دگرگونی‌های به اصطلاح مسالمت‌آمیز نیز سرنوشت بهتری از انقلاب‌ها نداشته‌اند. گواه آن وضعیت در کشورهای اروپای شرقی، آفریقای جنوبی و غیره.
دو دیگر آن که خواستی که مردم در شعار انقلاب بیان کردند فقط آزادی نبود. بلکه «استقلال»- «آزادی» و «جمهوری اسلامی» بود. این سه خواست که در شعار انقلاب منعکس گردیده بود خود بیان آن تناقض و تضاد تاریخی بود که پیش‌تر به آن اشاره کرده‌ایم. آزادی و جمهوری از آن نیروهای متجدد بود. استقلال خواست هر دو بود و نظام اسلامی به نیروهای جامعه‌ی کهنه تعلق داشت. جمع این سه خواست در یک جا و در یک انقلاب خود دلالت بر آن داشت که مردم ایران نیز مانند تمام مردمان سرزمین‌های دیگر که تا کنون انقلاب کرده‌اند نمی‌دانستند چه می‌گویند و چه می‌خواهند. بر محتوای آن چه می‌گفتند و می‌خواستند آگاه نبودند. از شرایط مادی و عینی و تاریخی که برای تحقق آن خواست‌ها لازم است ناآگاه بودند.
نباید تصور کرد که ولی آخوندها و در راس آنان خمینی می‌دانستند چه می‌گفتند و چه‌ می‌خواستند و خواست‌‌شان را هم متحقق کردند. اگر خمینی خواهان استقرار «اسلام عزیز»ش بود و ایرانی اسلامی می‌خواست، برغم آن که قدرت سیاسی را به دست آورد و نظام ولایت فقیه‌اش را بر مردم تحمیل کرد، ولی درست با همین کار بزرگ‌ترین ضربه را به اسلام عزیزش زد و ناخواسته نظامی را با زور سرنیزه و زندان مستقر کرد که ناخواسته بالاترین روشنگری را در تاریخ ایران بر ضد حکومت آخوندی و درهم‌آمیختگی و پیوند دیرینه‌ی دولت و مذهب انجام داد و راه را برای رهائی سیاسی یعنی مستقل شدن دولت از مذهب هموار ساخت.

٣۷- لازم به تذکر است که بخش اصلی شعار انقلاب استقلال و آزادی نبود. بلکه بخش اصلی آن «جمهوری اسلامی» بود. چون آن چه در هر انقلابی کنکرت و مشخص است ماهیت نظام سیاسی- اجتماعی آینده است. ماهیت نظام سیاسی است که ماهیت استقلال و آزادی را بیان می‏دارد، آن را تعیین می‌کند به آن شکل می‏دهد و در نهایت آن را متحقق می‏سازد. ولی، «جمهوری اسلامی» مقوله‏ ای است متناقض که یک بخش بخش دیگر را نفی می‏کند.
جمهوری، اگر منظور از آن الگوی آن دولتی باشد که در جوامع سرمایه داری پیشرفته وجود دارد، آن شکلی از دولت است که، دستکم در تعریف، در آن منشاء تمام قدرت در جامعه، به طور صوری (formal) مردم‏ اند. در حالی که در هر مذهبی و از جمله اسلام، چه سنی چه شیعه، منشاء قدرت، بلکه در واقع منشاء هر چیزی در این جهان خداست. مردم فقط تکلیف دارند. تکالیفی را که خدا برای آنان تعیین کرده است تا با انجام آن‌ها رستگار شوند. بندگان در برابر اجرای تکالیفی که از سوی خدا تعیین شده هیچ حقی را در برابر خدا کسب نمی‏کنند. در حالی که در اشکال حکومت‏های مدرن، چه جمهوری چه پادشاهی، مردم دارای حقوقی می‏باشند و فقط در برابر داشتن آن حقوق است که وظیفه‏ دار می‏شوند.

٣٨- در جوامع پیشاسرمایه داری در همه جا، نظام حکومتی و نظام مذهبی به هم پیوسته‏ اند. کلیسا یا روحانیت مذهبی به نظام سیاسی مشروعیت الهی می‏بخشد- پادشاه- ظل‏ اللَّه- و پادشاه از مراجع مذهبی یا کلیسا و منافع آنان دفاع می‏کند. با پیدایش و رشد سرمایه داری مدرن و تولید کالائی که زمینه ساز مادی و عینی آزادی و برابری است مبارزه میان نظام بورژوائی و نظام فئودالی برای آزاد ساختن دولت از پیوند و وابستگی به کلیسا، در شکل آزادی مذهب، آغاز می‌شود و سرانجام به استقلال دولت از کلیسا می‏ انجامد: دولت سکولار یا لائیک.
اگر چه انسان‏های درگیر در این مبارزات می‏پنداشتند که دست اندر کار رهائی بشریت به طور کلی می‏باشند شعار انقلاب کبیر فرانسه، آزادی- برابری- برادری، ولی در واقع امر، رهائی بدست آمده فقط محدود به رهائی سیاسی بوده است. یعنی رهائی از سلطه‏ ی کلیسا. جدا شدن دولت از آن و استقلال‏اش در برابر کلیسا. ولی این رهائی هنوز رهائییِ نوع بشر از قید هر گونه سلطه و قیود دیگر اجتماعی: سلطه‏ ی سرمایه، استثمار فرد از فرد، الخ، نیست. آن رهائی، یعنی رهائی نوع بشر از هر گونه سلطه و قید و قیود اجتماعی، کار انقلاب سوسیالیستی و جامعه‏ ی کمونیستی است که هنوز در پیشاپیش بشریت قرار دارد.
باری. نظامی سیاسی اگر جمهوری باشد نمی‏تواند همزمان مذهبی باشد و اگر مذهبی باشد نمی‏تواند جمهوری باشد. ولی خود این عنوان و ماهیت به عنوان جزئی از شعار انقلاب ۵۷ گویای دو واقعیت است.
یکی این که مردمانی که این خواست را یعنی خواست استقرار «جمهوری اسلامی» را مطرح می‌کردند و آن را در کنار خواست استقلال و آزادی فریاد می‌کردند در واقع نمی‌دانستند چه می‌گویند و چه می‌خواهند و دو دیگر این که آن تکلیف تاریخی که در برابر آن انقلاب قرار داشت رهائی سیاسی یعنی رهائی دولت از وابستگی به مذهب و استقرار نظام دموکراسی در شکل جمهوریِ آن، در ایران نبود. چون نه زمینه‏ های مادی و عینی آن هنوز بوجود آمده بود و نه طبقه یا نیروئی اجتماعی وجود داشت که حامل و ناقل آن باشد. بلکه تکلیفی که در برابر انقلاب قرار داشت آشکار ساختن آن تضاد تاریخی میان اجزای آن ائتلاف و حل آن و به طور عملی تغییر ذهنیت بخش‏ های بزرگی از جامعه‏ ی پیشاسرمایه داری ایران بود. به عبارت دیگر انقلابی بود در جهت رهائی سیاسی یعنی فراهم آوردن زمینه‏ های ذهنی و عینی مستقل شدن دولت از مذهب. و انقلاب ۵۷ و نظام اسلامی برآمده از آن به خوبی از عهده‏ ی انجام این تکلیف تاریخی برآمده است و از این نظر انقلاب اهداف تاریخی‏ اش را متحقق ساخته است.
بنابراین، کسانی که در صدد اصلاح این نظام‏ اند هنوز پیام، مفهوم و معنای تاریخی آن انقلاب را دریافت نکرده و ماهیت آن را نفهمیده‏ اند. رهائی سیاسی جامعه‏ ی ایران، یعنی مستقل شدن دولت، به معنای مجموعه‏ ی دستگاه حکومتی (سه قوای قانونگزاری، اجرائی و قضائی) از سلطه‏ ی مذهب و استقرار دولتی سکولار یا لائیک، دولتی که در آن حوزه حکومت و حوزه‏ ی مذهب به طور کامل از هم جدا باشند و یکی در امور دیگری دخالت نکند (آزادی مذهب) نه از طریق اصلاح نظام اسلامی که از طریق برانداختن آن و استقرار دولتی سکولار انجام خواهد گرفت. اصلاح طلبان درون و بیرون از نظام چه دانسته چه ندانسته، چه آگاه چه نا آگاه کاری که می‏کنند این است که در برابر پیشرفت این پروسه‏ ی تاریخی و اجتناب‏ ناپذیر، سنگ اندازی می‌کنند. ولی حرکت تاریخ آنان را در زیر چرخ‏ های بیرحم خود خورد خواهد کرد.

۱- مارکس در بخش اول از نوشته‏ ی مشهور و داهیانه‏ اش «هیجدهم لوئی بناپارت» که جریان و حوادث انقلاب ۱٨۴٨ را در فرانسه بررسی می‏کند که به کودتای لوئی بناپارت- برادر زاده‏ ی ناپلئون بناپارت- در دسامبر ۱٨۵۱ منتهی می‏شود، می‏نویسد:
هدفی که در روزهای فوریه [۱٨۴٨] در آغاز تعقیب می‏شد، رفرم انتخاباتی بود که می‏بایست صاحبان امتیازات سیاسی را در درون طبقات توانگر فزونی دهد و تسلط اجباری انحصاری اشراف مالی را براندازد. ولی وقتی کار به تصادم واقعی رسید، مردم به باریکادها روی آور شدند، گارد ملی موضع مترصد و انتظار اتخاذ کرد، ارتش از خود مقاومت نشان نداد و سلطنت راه خود را پیش گرفت- جمهوری یک امر خود به خود بدیهی به نظر رسید. هر حزب، جمهوری را به سلیقه‏ ی خود تعبیر می‏کرد. پرولتاریا که جمهوری را سلاح بدست بکف آورده بود، مهر خود را بر جمهوری زد و آن را جمهوری اجتماعی (Soziale Republik) اعلام کرد. بدینسان مضمون عمومی انقلاب نوین رخ نمود- مضمونی که با مصالح موجود و با سطح معلومات موجود توده‏ ها و در اوضاع و احوال و مناسبات موجود می‏شد بی درنگ به آن تحقق بخشید- تضاد عجیب داشت... در همان حال که پرولتاریای پاریس هنوز از دورنمای با عظمتی که در برابرش گسترده شده بود حظ می‏برد و به مباحثات جدی بر سر مسائل اجتماعی سرگرم بود، نیروهای کهنه‏ ی جامعه دسته‏ های خود را گرد آوردند، به خود آمدند و در میان بخشی از توده‏ ی ملت، یعنی دهقانان و خرده بورژواها که پس از سقوط سدهای «سلطنت ژوئیه» [از انقلاب ژوئیه ۱٨٣۰ تا انقلاب فوریه‏ ی ۱٨۴٨] همه یک باره به صحنه‏ ی سیاسی روآورده بودند- تکیه گاهی که انتظارش را نداشتند، پیدا کردند.