موسم نوبهار میاد...
شادروان «سیداشرفالدین حسینی (قزوینی)» فرزند سیداحمد به سال ١٢٤٦ در قزوین متولد شد. هنوز خردسال بود که والدینش را از دست داد و دار و ندارش غصب و او با فقر و تنگدستی بزرگ شد. در جوانی به کربلا و نجف سفر کرد و بعد از اقامتی پنجساله به ایران بازگشت. مدتی در قزوین ماند و در بیستودو سالگی رهسپار تبریز شد. بخشی از تحصیلاتش را در تبریز دنبال کرد و بعد به گیلان رفت و در رشت اقامت گزید.
سیداشرفالدین اولین اشعارش را در همانجا سرود و روزنامه ادبی فکاهی «نسیمشمال» را همانجا منتشر کرد. روزنامهای که پس از «صوراسرافیل» و «ملانصرالدین»، یکی از سیاسیترین روزنامههای طنز ایران بهشمار میآید. گفته بود: «میخواهم روزنامهای تأسیس کنم که به زبان ساده و دلنشین با مردم صحبت بدارد و هر شماره را به یکشاهی به خلقالهک بفروشم؛ چون معتقدم که اشعار ساده، خواه نشاطبخش باشد، خواه غمانگیز، تنها زبانی است که به دل مردم ساده مینشیند، مخصوصاً اگر بتوانند آنرا به آواز هم بخوانند.»
نخستین شماره این نشریه در دوم شعبان ١٣٢٥ قمری، منتشر شد و تا انحلال مشروطه (١٣٢٦ قمری) نشر آن ادامه داشت. در سال ١٣٢٧ قمری، پس از فتح تهران و غلبه آزادیخواهان، با کمکهای مالی و معنوی محمدولیخان سپهسالار اعظم، انتشارش دوباره ممکن شد. بعدها به سال ١٣٣٣ قمری این نشریه در تهران منتشر شد. گفتنی است پس از مرگ سیداشرفالدین، این نشریه با صاحبامتیازی ح.حریرچیان و سردبیری محسنالحسنی حریرچیان ساعی، سالیانی انتشار یافت.
اگرچه او قریب صد اسم مستعار داشت، اما میگویند نام این روزنامه بهاندازهای بر سر زبانها افتاد و محبوب بود که اکثر مردم سیداشرفالدین حسینی را به نام نشریهاش میشناختند و او را «آقای نسیم شمال» صدا میزدند. او بخش فراوانی از اشعار ترکی میرزاعلیاکبر طاهرزاده صابر را به نظم فارسی ترجمه کرد. ملکالشعرا بهار در نامهای به صادق سرمد، ضمن تصریح سبک و شیوه سیداشرفالدین از وی بهخاطر عدم ذکر منبع انتقاد کرده بود. بههرحال نسیمشمال، از شاعران مبارز، محبوب و ملی ایرانی است که در عین صداقت و ایثار و عشق به میهن و مردم و آزادی، گام برمیداشت و شب و روز شعر میگفت و مطلب مینوشت و هر هفته روزنامه را تنها خودنگاشته در چاپخانه کلیمیها منتشر میکرد و به دست مردم مشتاق میرساند. محبوبیت اشعارش بهحدی بود که بسیاری از سرودههایش سینهبهسینه میان تودهها نقل میشد. نقل است هنگامی که روزنامهفروشان دورهگرد فریاد اعلان روزنامهاش را سر میدادند، مردم از زن و مرد و پیر و جوان و باسواد و بیسواد هجوم میآوردند و مطبوعهاش را دست به دست میگرداندند. اشعارش بیش از بیستهزار بیت تخمین زده میشود که بخشی از آن در کتابی به نام «باغ بهشت» مکرر در بمبئی و تهران چاپ و افست شده است.
در دوره پهلوی اول (١٣٠٥)، او را بهعنوان مجنون به تیمارستان تهران (حوالی شهرنو) میبرند و اتاقی را در آنجا به او اختصاص میدهند و پس از آن، از چگونگی مرگ او کسی مطلع نمیشود. حسین مجرد، مدیر روزنامه «شهرفرنگ» مینویسد: «... به تیمارستان رفتم، زمستان ١٣١٢ و پیکر نسیمشمال، شاعر مشهور و محبوب مردم را تحویل گرفتم و بیآنکه کسی بفهمد دفن کردم!». خوشبختانه مرتضی فرجیان در خاطراتش مینویسد: «روزی که برای فاتحه اهلقبور به گورستان ابنبابویه رفته بودم، تصادفاً گورش را یافتم. از در ورودی این گورستان به سمت چپ که میروید، گوری ساده را بین صدها گور دیگر مییابید که نام مدیر روزنامه نسیمشمال بر آن نقش شده است و تاریخ فوت او را روز بیستونهم اسفند ١٣١٢ اعلام میکند.»
از سرودههای مشهور او چنین است:
«گریه مکن عزیز من، موسم نوبهار میاد/ بلبل مست نغمهزن، بر سر شاخسار میاد/ باز به باغ و بوستان، میوه آبدار میاد/ غلّه ز «خوار» میرسد، گندم «شهریار» میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ دخترک عزیز من، از غم نان به سر مزن/ طفلک پا تمیز من، شعله به خشک و تر مزن/ لولی اشکریز من، بر دل من شرر مزن/ سال دگر برای تو، شوهر غمگسار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ سال دگر به خوشدلی، نان و پنیر میخوری/ گوشت کباب میکنی، دیزی سیر میخوری/ روغن زرد میخری، شربت و شیر میخوری/ بر دَرِ خانهات همی، خربزه باربار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ هرچه خوری بخور، ولی، غم مخور از گرسنگی/ غصه و غم به جای نان، کم مخور از گرسنگی/ یک دو سه روز صبر کن، سَم مخور از گرسنگی/ شام اگر نخوردهای، فردا واسهت ناهار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ شام نمیخوری مخور، گشنه بخواب، دَم مزن/ خشک شده است آبها، تشنه بخواب، دَم مزن/ گر به تنت فرو رود، دشنه، بخواب، دَم مزن/ چرخزنان به کام ما، گردش روزگار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد.»
از سرودههای مشهور او چنین است:
«گریه مکن عزیز من، موسم نوبهار میاد/ بلبل مست نغمهزن، بر سر شاخسار میاد/ باز به باغ و بوستان، میوه آبدار میاد/ غلّه ز «خوار» میرسد، گندم «شهریار» میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ دخترک عزیز من، از غم نان به سر مزن/ طفلک پا تمیز من، شعله به خشک و تر مزن/ لولی اشکریز من، بر دل من شرر مزن/ سال دگر برای تو، شوهر غمگسار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ سال دگر به خوشدلی، نان و پنیر میخوری/ گوشت کباب میکنی، دیزی سیر میخوری/ روغن زرد میخری، شربت و شیر میخوری/ بر دَرِ خانهات همی، خربزه باربار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ هرچه خوری بخور، ولی، غم مخور از گرسنگی/ غصه و غم به جای نان، کم مخور از گرسنگی/ یک دو سه روز صبر کن، سَم مخور از گرسنگی/ شام اگر نخوردهای، فردا واسهت ناهار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد/ شام نمیخوری مخور، گشنه بخواب، دَم مزن/ خشک شده است آبها، تشنه بخواب، دَم مزن/ گر به تنت فرو رود، دشنه، بخواب، دَم مزن/ چرخزنان به کام ما، گردش روزگار میاد/ بزک نمیر بهار میاد، خربزه با خیار میاد.»
عمادالدين قرشي / اعتماد