پاککردن کودکان از زندگیکردن
آیا تبسم گلچهره، ماهرخ و گلرخ را در قاب پارک، کوچه و خیابان ندیدهایم؟
این کودکان غنچهترازبهار که پاییز میشوند؟
آیا ما فراموش کردهایم کودکانی که در پی توپ میدوند، خردسالتر از سه، چهار و پنج بهار، نامشان امیر، احمد، حسن، سعید و صادق است و حالا بینام شدهاند، زیر آوار بمبارانهای ما بزرگترها که با زیبایی در ستیزیم؟ چرا؟
چون زندگی را اینسان از پای درمیآوریم تا زنده بمانیم.
حال ابر هم مساعد نباشد، بغضچکان نمیشود. مهمترین خبر سال همین بود؛ خشکسالی و دروغ در تمامی قاببندیهای زندگی. برای ما که روزنامهنویس هستیم و در دقیقه نوشتن دستلرز میگیریم، از بس در تبولرز روزگار دون هستیم و چنین است که هرچه صبر میکنیم، گل سرخی نمیروید. پس چرا گفتهاند زمان و بردباری، گلهای سرخ را بهوجود میآورد. آیا ما زیر درخت بید، دنبال انجیر میگردیم؟
این کودکان غنچهترازبهار که پاییز میشوند؟
آیا ما فراموش کردهایم کودکانی که در پی توپ میدوند، خردسالتر از سه، چهار و پنج بهار، نامشان امیر، احمد، حسن، سعید و صادق است و حالا بینام شدهاند، زیر آوار بمبارانهای ما بزرگترها که با زیبایی در ستیزیم؟ چرا؟
چون زندگی را اینسان از پای درمیآوریم تا زنده بمانیم.
حال ابر هم مساعد نباشد، بغضچکان نمیشود. مهمترین خبر سال همین بود؛ خشکسالی و دروغ در تمامی قاببندیهای زندگی. برای ما که روزنامهنویس هستیم و در دقیقه نوشتن دستلرز میگیریم، از بس در تبولرز روزگار دون هستیم و چنین است که هرچه صبر میکنیم، گل سرخی نمیروید. پس چرا گفتهاند زمان و بردباری، گلهای سرخ را بهوجود میآورد. آیا ما زیر درخت بید، دنبال انجیر میگردیم؟
مهمترین خبر سال که همین روزها آخرین لحظههایش سرش به سنگ میخورد، فزونی درد و افسوسهای ماست، وقتی باران دریغ و برف غایب است. رنج و اندوه ما البته از برای زلزله، سقوط هواپیما، غرقشدن کشتی و... هم بود و هست. فزا آنکه سقوط و خفگی ما بیشمار است، اما از آن میان، این یکی روز و روزگار مردمان اهل قلب را چنان جانسوز کرده است که حتی از مادران اندوه، خاکستری برجا نمیماند؛ زخم و جرح، مرگ و گمشدگی هزاران کودک در هرجایی که بزرگترها مثلا مشغول ساماندادن به جهان بودند.
مثالها بیشمارند. همینجا در حاشیه و متن زندگی خودمان یادتان هست کودکانی قربانی هوس شدهاند و هنوز میشوند و هنوز و همچنان کودکانی در چهارراههای کار و در پس و پشت انبوه زبالهها دفن میشوند یا در خوشبینانهترین باورها زندگی را میبخشند تا زنده بمانند؟
دور از ما در اروپا یکباره چندهزار کودک در سال سرگشتگی آوارگان ناپدید میشوند تا ما بزرگترها باور کنیم هیچ ظلمی مانند نادانی نیست و نادانان بیتردید ما بزرگترهاییم. اینگونه است که کودکان در پاره و پرتهای جهان زیر بمباران جان میدهند یا زخم بر تن میکشند، پا جا میگذارند و دست از کف میدهند. ما بزرگترها چه بلایی بر سر بچهها میآوریم؟ ما چرا به شکل غمانگیزی شقی شدهایم؟
آیا تبسم گلچهره، ماهرخ و گلرخ را در قاب پارک، کوچه و خیابان ندیدهایم؟ این کودکان غنچهترازبهار که پاییز میشوند؟ آیا ما فراموش کردهایم کودکانی که در پی توپ میدوند، خردسالتر از سه، چهار و پنج بهار، نامشان امیر، احمد، حسن، سعید و صادق است و حالا بینام شدهاند، زیر آوار بمبارانهای ما بزرگترها که با زیبایی در ستیزیم؟ چرا؟ چون زندگی را اینسان از پای درمیآوریم تا زنده بمانیم.
مهمترین رویداد سال همین بود، آقایان و خانمهای بیترحم. آیا کسی مرهمی برای این زخم سراغ ندارد در آستانه بهار، سبزه و سوسن و سنبل، تا کودکان ما از شوق و شعف و شادی خبرساز شوند؟ تا هیچ چرخوفلکی، هیچ تاب و سرسرهای مجال استراحت نیابد؟ لطفا فراغت را از همه وسایل بازی در همه جهان بگیرید تا بچهها قهقهه سر دهند تا ما یادمان بیاید ما پدر، ما مادر، ما برادر و ما خواهر هستیم و قلب ما باید قلب کبوتر باشد.
مهمترین خبر سال، پاککردن کودکان از زندگیکردن بود.
فریدون صدیقی