دو حقیقت دردناک و بیانگر دو خیانت
ویکی لیکس در 500 هزار صفحه اسناد جدید که به تازگی منتشر کرده، ازجمله آورده است که در سال 1979 سفیر آمریکا دو روز پیش از آن که شاه از کشور خارج شود پیام می دهد که امرای ارتش با رئیس جمهور شدن مهدی بازرگان بطور اصولی موافقت کرده اند.
این مطلب حاوی دو حقیقت دردناک و بیانگر دو خیانت است.
این مطلب حاوی دو حقیقت دردناک و بیانگر دو خیانت است.
اول این امر که بازرگان با آمریکا بر سر تشکیل یک حکومت دینی توسط ملایان و با همراهی ارتش موافقت کرده و رضایت آن کشور را جلب نموده بود. کاری که به هیچوجه نمیتوانست بدون اطلاع و تأیید خمینی انجام بدهد. خلاصه اینکه شاخ و شانه کشیدن انقلابی او برای آمریکا حرف مفت بوده، پشت پرده مذاکره بوده و جلب رضایت.
دوم اینکه سران ارتش به شاه نیز که فرمانده کل بود و بزرگ ارتشتاران نامیده می شد خیانت کردند و در نهایت مانند فرمانده شان، در درجه ی اول گوش به حرف آمریکا دادند که هایزر برایشان آورده بود. رفتند و با خمینی به تفاهم رسیدند.
کسی که این میان سرش بی کلاه مانده و نه با آمریکا حساب جاری باز کرده بود و نه با آخوندها کنار آمده بود، بختیار بوده که تصور می کرده با پشت داشتن به ارتش می تواند زمان بخرد و مردم را بیدار کند و از پس خمینی بربیاید. معامله از بالای سرش انجام گرفته، آن هم با پا در میانی آمریکا که از یک طرف با سران ارتش در ارتباط بود و از طرف دیگر با دار و دسته ی خمینی.
این است خلاصه ی وقایع پشت پرده ی یکی دو ماه آخر انقلاب که تا به حال هزار جور افسانه و شعار در باره اش به خورد ما داده اند، چه اسلامی ها و چه ملی مذهبی ها. پهلوی چی ها هم که چهل سال است برای شهدای ارتش سینه می زنند، به این خیال که بابت وفاداری شان به شاه اعدام شده اند، به بیراهه می روند. وفاداری در کار نبوده، معامله ای کرده اند و سرشان کلاه رفته. این وسط آمریکایی ها هم فکر می کردند به این ترتیب، اهرم اصلی قدرتشان در ایران که ارتش باشد، دست نخورده خواهد ماند. ولی خمینی آمده و در اولین فرصت شر مزاحمان را کنده و داده همه را اعدام کرده اند تا یک وقت برایش کودتا نکنند. معامله اش با آمریکا را هم با گروگانگیری فیصله داد.
بازرگان
هنوز برخی می کوشند رفتار بازرگانی را که پس از دیدار با خمینی به رفقایش گفته بود آریامهری دیدم با عمامه و وقتی از پاریس برگشت به شهادت پسرش به این نتیجه رسید که خمینی اهل شور و مشورت نیست، توجیه کنند. ولی رفتار او توجیه بردار نیست.
بازرگان نه با آزادیخواهی که شعارش را می داد میانه ای داشت، چون اگر داشت دنبال خمینی نمی رفت. نه با آمریکایی که آنهمه علیه اش شعار می داد، مخالفت اساسی داشت چون دنبال جلب رضایتشان بود و همکاری یا ارتشی که فرمانبرشان بود.
اگر حرف هایش در باره ی آزادی جدی بود، چطور می توانست از همراهی دو نهاد مستبد روحانیت و ارتش انتظار استقلال و دموکراسی داشته باشد؟ آنهم به واسطه گی آمریکا!
اگر حرف هایش در باره ی آزادی جدی بود، چطور می توانست از همراهی دو نهاد مستبد روحانیت و ارتش انتظار استقلال و دموکراسی داشته باشد؟ آنهم به واسطه گی آمریکا!
بازرگان و به تبع او نهضت آزادی از سال ها قبل به اخوان المسلمین ارادت خاصی داشتند و کتاب های سید قطب را معرفی می کردند. پس آزادی که بازرگان می خواست چه نوع آزادی بود؟ همین قدر می توان گفت که او آزادیخواه نبود زیرا اندیشه او از استبداد دینی رهایی نداشت و با شیفتگی به اسلام همه ی گذشته خود و همه ی شعار های انقلاب را به گور سپرد و درعمل به آرمان انقلاب خیانت کرد. آزادی واقعی رهایی از استبداد دینی است. هر نهادی که بخواهد به نام دین، حکومت ، قانون ، اقتصاد و غیره را اداره کند، در تضاد با آزادی قرار خواهد گرفت.
تفکر او را می توان در سخنرانی های اول انقلابش جست که از مخالفان جمهوری اسلامی به عنوان یک درسدی ها یاد کرد. در آن مقطع منظور او گروه های چپ و مارکسیست ها بودند ولی حرفش در نهایت بیانگر اعتقادات وی بود. آزادی زمانی آزادی است که از یک درسدی ها حمایت شود که می دانیم یک درسد نبودند و بسیار بیش از یک درسد بودند. اصل فکرش این بود که او نماینده اکثریت مسلمان شیعه ایران است و حقانیت دارد و دیگران فاقد حقانیت هستند و خلاصه اقلیت ابدی هستند، بی حق خاصی. این یعنی نادیده گرفتن بهاییان ، مسیحی ها و دیگر اقلیت های گروهی مذهبی و عقیدتی.
بازرگان که را رئیس ستاد کرد؟ سرلشکر محمد ولی قرنی، که منتخب آمریکا برای کودتا علیه حکومت شاه در سال 1336 بود. اگر قرنی ترور نشده بود چه سرنوشتی در انتظار حکومت بازرگان بود؟ اینکه به یک اشاره ی آمریکا از کار بر کنار شود. او هم همان راهی را باید می رفت که شاه رفت و همواره خطر کودتا بالای سرش بود و احتمالاً دیر یا زود کلکش کنده می شد.
بیهوده نیست که بلافاصله قرنی ترور شد چون خمینی و دیگرملایان می دانستند که ماندن ارتشیان هوادار آمریکا یعنی خطر کودتا و پی آمد آن بود که همه فرماندهان ارتش را تیرباران کردند. (این هرگزبه منزله تأیید اعدام فجیع افسران و درجه داران آن هم بدون محاکمه ی عادلانه نیست. بلکه برآنم که تجربه کودتای 28 مرداد نقش بسیاری در تصمیم گیری های پس از انقلاب داشت)
ارتش
ارتش شاهنشاهی ارتش ملی نبود. ارتش ملی از دیدگاه تیمسار فریدون جم ارتشی است که «برخاسته از ملت باشد ، ملت آن را تشکیل و مجهز و پشتیبانی کند،درخدمت میهن و مصالح آن باشد و به وسیله مجلس ملی و دولت منصوب آن فرماندهی شود. »1
ارتشی که پشتیبانش خارجی باشد و یا فقط در خدمت مستبدی باشد که اتکایش به خارج است، حتا اگر زرق و برق چشمگیری داشته باشد به هنگام خطر از هم می پاشد. تجربه ی ارتش 100 هزارنفره رضاخانی و ارتش پانسد هزار نفره ی آریامهری این را بخوبی نشان داد. افسران و سربازان ایرانی همواره افراد لایق و جانبازی بوده اند و در طی تاریخ جانبازی های سربازان صفویه و نادری و تجربه جنگ اخیر عراق را داشته ایم. ولی از دوره ی پهلوی، امرای ارتشمان کلاً بر اساس معیارهایی انتخاب شده اند که ربطی به میهن پرستی نداشته است.
هایزر به دیدن بختیار که نرفت هیچ، به دیدن شاه هم نرفت. بیچاره شاه، آریامهر بزرگ ارتشتاران هم خبر نداشت که ژنرال آمریکایی هایزر با ملایان دیدار کرده. اینکه با آقای بازرگان هم ملاقات کرده نمی دانیم ولی می دانیم که تلفن های مطهری و بهشتی را به امرای ارتش ایران داده که آخرین حکومت قانونی برخاسته از انقلاب مشروطه را به وارثان شیخ فضل الله بسپارند. ارتش ما نام ارتش شاهنشاهی را یدک می کشید اما در حقیقت فرمانده ارتش ایران آمریکا بود. سلطنت طلبان بیخود سینه نزنند.
مصدق نیز از اول با ارتش مشکل داشت. او سرانجام طرح « دور کردن امرا از خدمت و تصفیه ارتش بدست خود افسران و واگذاری مشاغل به افسران جوان » را پذیرفت، امرایی که در شهریور 20 دربرابر متجاوزان خارجی بی لیاقتی خود را نشان داده بودند و فرار را برقرار ترجیح داده بودند. دولت آنها را با حقوق و بسیار محترمانه بازنشسته کرد. در قیام سی تیر که شاه دستور تیراندازی به مردم داد، افسران جوان تازه وارد حکم شاه را اجرا نکردند و شاه ناچار شد مصدق را به خواست مردم به حکومت برگرداند. افسران جوان با سرپیچی از امر شاه خود رادر خطر دادرسی ارتش و اعدام و تیرباران قرار داده بودند ولی حاضر نشدند دستشان به خون ملت الوده کنند. ولی همان افسرانی که بازنشسته شده بودند به موقع از سوراخ درآمدند و تحت امر آمریکا به کودتا پیوستند و دولت ملی را ساقط کردند.
خلاصه اینکه دو نهاد استبدادی، ارتش شاهنشاهی و روحانیت، به واسطگی آمریکا دست به دست هم دادند تا ته مانده ی حکومت شاه را همراه با قانون اساسی دور بریزند. بازرگان نقطه ی تلاقی این اتحاد بود و نقطه ی جوش خوردن معامله. بختیار که رفت و ملت ماند و آخوند که چاشنی ارتش را کشید و نیروهای سرکوب خود را درست کرد که دیگر دستش پیش آمریکا دراز نباشد و با خیال راحت بر دوش ملت سوار شود. می بینیم که هنوز هم سوار است.
--
(1) پیام ایران شماره 6. 7 بهار 1378 رویه 167
(2) مجموعه اسنادی که در نوامبر سال ۲۰۱۳ میلادی از حالت طبقهبندی خارج شده نشان میدهد که قرنی هم مانند اعضای مطرح شورای انقلاب (محمد بهشتی، مهدی بازرگان و عبدالکریم موسوی اردبیلی) با سفارت آمریکا در تماس بوده و برای کنار زدن بختیار و تسلیم شدن ارتش لابی میکرده، هرچند برخلاف آنها که با ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا ملاقات میکردند، قرنی سه بار با دستیار سفیر آمریکا گفتوگو کرده بود..(بی بی سی فارسی )
(3) http://www.bbc.com/persian/iran/2016/06/160609_l13_kf_qarani_warning_us_khomeini
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است