به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۷

محمد رضا عالی پیام - هالو - به عبدالکریم سروش

با تو هستم حاج شیخ عبدل‌کریم
محمد رضا عالی پیام (هالو)
ای سروش نان به نرخ روز خور / با هواپیما و یا اسب و شتر
کشورت برگرد تا با چشم خویش / بنگری احوال این خلق پریش
تا ببینی در صف مرغ و شکر / مردم بی‌خانمان دربدر
 هالو به عبدالکریم سروش 




من شنیدم باز هم مستر سروش
یافت سوراخی، دعا را کرده توش
لیک سوراخ دعا گم کرده است
چون نمک بر زخم مردم کرده است
از برای دسته‌ی دباغ‌ها
نیست مشکل این چنین شلتاق‌ها
حرف‌هایش آبکی بودند و سست
مُردم اندر حسرت فهم درست

ای سروش ای مرد مولانا شناس
در تعجب مانده‌ام از این قیاس
یا ندانی هیچ چیز از مثنوی
یا نخواندی بیت زیر از مولوی:
«دانش انوار است در جان رجال
نی ز راه دفتر و نی قیل و قال»
خوب بود ای ناف تحلیل و سخن
ای کریم ناز عبدل دار من
قبل از آن که ایده پردازی کنی
خود کلاه خویش را قاضی کنی
دگمه‌ی زیر گلو را باز کن
بعد از آن این طُرّهات آغاز کن
راه خون بر مغز خود را بسته‌ای
با دو پا جای بزرگان جسته‌ای

این مدیریت اگر مطلوب بود
مملکت داری شیخان خوب بود
پس چرا از آن گرفتی فاصله
رفته‌ای از این مدینه فاضله
خیز و برگرد و بیا در کشورت
تا بگیری این همه گُل در برت
کن تنفس در هوای این بهشت
تا بنوشی انگبین و شیرخشت

ای سروش نان به نرخ روز خور
با هواپیما و یا اسب و شتر
کشورت برگرد تا با چشم خویش
بنگری احوال این خلق پریش
تا ببینی در صف مرغ و شکر
مردم بی‌خانمان دربدر
مزد یک هفته حقوق کارگر
با دو کیلو گوشت باشد سر به سر
تا ببینی کودکان کار را
روسپی زن‌های شوهردار را
آن زباله‌‌گردهای بی‌نوا
در بدر دنبال یک لقمه غذا
این طرف فقر و فغان بی‌قیاس
آن طرف دزدی و رانت و اختلاس
این طرف سرمایه از کف‌داده‌ها
آن طرف آقا و آقازاده‌ها
هیچ دیدی یا شنیدی ای برار
از فروش کیش و قشم و چابهار

بعد از آن یک سر به زندان‌ها بزن
بی‌گناهان را ببین از مرد و زن
این همه اندیشمند بیست را
متهم‌های محیط زیست را
جرمشان: آزادخواهی، انتقاد 
دانش و آگاهی و فهم و سواد
آن سوادی را که کردی ادعا
توی این مخروبه جرم است و خطا

مردک دباغ، آقای سروش
بعد از آن یک کفش از آهن بپوش
دور ایران عزیزم را بگرد
تا ببینی فقه و عرفانت چه کرد
تا ببینی پشت ملت دشنه را
آن طرف زاینده‌رود تشنه را
یک نظر دریای هامون را ببین
آب شور رود کارون را ببین
آن سواد فقهی ناز ملس
شاهکارش سد گتوند است و بس
سوی دریای ارومیه بکوش
تا ببینی حال زارش را سروش
هیچ آیا از خودت کردی سوال
علت مرگ درختان شمال

بعد از این ایرادهای وارده
مرد و مردانه جوابم را بده
شد اگر گوشی تو روزی خراب
می‌بری پیش فقیهی مستطاب؟
یا اگر اسهال یابد بچه‌ات
با فقیهی می‌نمایی مشورت؟
یا اگر ماشین تو شد آش و لاش
یک فقیه از حوزه می‌آری براش؟
شیر حمامت اگر چک چک کند
از فقیه عارفی جویی مدد؟
طایرت را از برای پنچری
پیش دانای فقیهی می‌بری؟
از برای زایمان خانمت
یک فقیه عارف آری از قمت؟
یا کلید خانه گم کردی اگر
یک فقیه عادلی سازی خبر
قند خون تو اگر باشد زیاد
چاره جویی از فقیهی باسواد
 یا فشارت رفت اگر بالا کمی
چاره جویی از فقیه اعلمی؟
زیپ شلوارت اگر روزی شکافت
عارفی از قم برایش چاره یافت؟
 گوش شیطان کر، اگر گشتی کچل
چاره نزد عالم اهل محل؟
تا که طرح این جهان انداختند
هر کسی را بهر کاری ساختند

هی، کجا رفتی سروش خوشگلم
مانده یک حرف دگر روی دلم
بگذریم از کوروش و از داریوش
چون زیادی هست از فهم سروش
لیک از تاریخ  صد سال اخیر
 با تو گویم ماجرایی دلپذیر
آن رضا شاهی که خواندی بیسواد
بود فردی بی سواد اما خبیر
بین صدها مشکل ریز و درشت
ساخت دانشگاه در آن هیر و ویر
تا توی بی‌مایه تعطیلش کنی
گاه بی مایه. بود نان فطیر
بگذریم از کارهای دیگرش
تو فقط این شاهکارش را بگیر
این یکی کافیست تا روز ابد
نام او ماند: رضا شاه کبیر

با تو هستم حاج شیخ عبدل‌کریم
ای که پاهایت فراتر از گلیم
بعد از این، هرگاه گویی حرف نو
قبل گفتن در دهان خود بجو
تا مبادا بار دیگر سو شوی 
سوژه ی شعر من «هالو» شوی.