نوروز، جشنِ پیروزی؛ زندگی برمرگ، بهار بر زمستان، هستی بر نیستی، گرما بر سرما، روشنایی بر تاریکی، شادمانی بر اندوه، ترسالی بر بدسالی، سبزی بر خشکی، سرخی بر زردی، خُّرمی بر خمودگی، و ترانه بر تباهی ست.
اگرچه این روز اکنون شکلی نمادین دارد و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان حوزه ی نوروزی، سرآمدِ سنّت های نیکو و یادآور روزگاران کهن آنهاست، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است.
اگرچه این روز اکنون شکلی نمادین دارد و برای ایرانیان و بسیاری از مردمان حوزه ی نوروزی، سرآمدِ سنّت های نیکو و یادآور روزگاران کهن آنهاست، اما رازِ ماندگاری نوروز در جایگاه زمانی آن است.
نوروز برآیند فرهنگیِ پدیده ای طبیعی ست. رویدادی سالیانه که ریشه در طبیعت دارد و مردمانی در گوشه ای از جهان که گستره نوروز می توانش خواند، به پاسداشت آن می پردازند. اما پرسش اساسی درباره نورز این است که چرا این پدیده طبیعی، جهانی نیست؟ پاسخ این پرسش را باید در زیستبومِ نوروزیان، یعنی مردم گستره ای که نوروز را جشن می گیرند، جـُست. نوروز جشن آیینی در گستره فرهنگ کشاورزی ست. آغاز زمانی که زمین نفس می کشد و زندگی در دل ِ دانه از خواب زمستانی خود برمی خیزد و هسته ی بسته، در نهانخانه ی خاک، از خواب ِ گران خود بیدار می شود و در تبِ رویش زبانه می کشد. پس نوروز، نویددهنده ی جوشش و خیزش و رویش گیاهان و زایش و بالش جانوران است. آغاز چرخه ی تولید کشاورزی.
کشاورزی دستاورد انسان در سرزمینهایی ست که دام و دانه در آنها، نیازمند به پرورش و پرستاری و پالایش است. آنجا که دانه، دیمی و بی دستیاری دهقان می روید و میوه از درخت می بارد، کسی به پیشوازِ فصل رویش نمی رود. در چنان زیستبومی، ماندگاری در گروی کار و کوششِ شبانروزی کشاورزان نیست. اما آنجا که تب رویش پیوندی نزدیک با تاب زیستن دارد و پایان زمستان، پایان بی دام و دانِگی و کم داری ست، بهار، پیام آورِ زندگی بهتر، سازندگی بیشتر و آبادی و شادی دنباله دار است. این گونه است که مردمانِ فلات ایران از دیرباز به پیشواز بهار می رفته اند و آمدن فصل جوشش، خیزش، رویش و زایش را خوش می داشته اند و آغاز بهار را روز نو شدنِ هستی می دانسته اند و در آن روز به هلهله و پایکوبی می پرداخته اند. هم از اینروست که می گویم نوروز، سالروزِ پیروزی زندگی بر مرگ است.
فراتر از آن، زمستان در سرزمین هایی که هوا سرد می شود، برای جانوران خونگرم، یعنی پرندگان و پستانداران، دشوارترین فصل سال است. بیشتر این جانوران، سرمای زمستان را بویژه در سرزمین های سردسیر تاب نمی آوردند. جانوران خونسرد با فرو کاستن شعله ی هستی خود، به خواب زمستانی می روند، مانند قورباغه و لاک پشت که در گل و لای زیستبوم خود فرو می روند و گاه تا شش ماه می خوابند. اما جانوران خونگرم، ناگزیر از بیدار ماندن و خوردن و نوشیدن برای تامین انرژی خود هستند تا دمای بدن خود را همیشه ثابت نگه دارند. برخی چون پرندگانِ مهاجر، از قشلاق به ییلاق می روند. چندی از جانوران نیز لایه ای ستبر از چربی در زیر پوست خود می رویانند تا اُرگان های درونی تنِ خود را گرم نگه دارند. با این همه، زمستان بزرگترین کُشنده ی جانوران است و هیچ دشمنی برای آن جانوران، بدتر از زمستان نیست.
زمستان فصل مرگباری برای جانوران است. شمار جانوارنی که در هر زمستان از سرماخوردگی و بیماریهای ناشی از آن می میرند، بسی بیش از مرگ و میر ناشی از گیر و گرفتاریهای دیگر است. این چگونگی در برگیرنده ی انسان نیز که جانوری سرماگریز و برنامه ریز است، می شود. پذیرش ِاین سخن برای مردم سرزمین های گرمسیر دشوار است، اما راست این است که سرما در هر زمستان، صدها هزار نفر را به کام نیستی می فرستد و میلیونها نفر را هم با سرماخوردگی و سینه پهلو و قولنج، ناکار می کند. شادباش نوروز، در گذشته شادباش تاب آوردن زمستان و به سلامت گذشتن از آن و زنده ماندن بود. همه سرزمینهایی که زمستان هایی با سرمای کُشنده دارند، آغاز بهار را به گونه ای جشن می گیرند. چنین است که می گویم نوروز، جشن پیروزی زندگی بر مرگ است. آیینی فرهنگی که ریشه ای طبیعی دارد.
نوروز عید نیست، جشن آغاز فصل خیزش و رویش و روش است. عید از ریشه "عود"، بمعنای بازگشت، گفتمانی در حوزه ی نگرشِ اسلامی ست. مسلمانان دین خود را دینِ طبیعیِ ذاتِ انسان می انگارند و برآن اند که هر نوزاد، مسلمان زاده می شود اما آموزش و پرورش در فرهنگهای غیراسلامی، ذاتِ خداجوی آدمی را که تسلیم در برابر خدا بجهان می آید، از راه بدر می کنند و بسیاری از آن فرهنگها از او باشنده ای خودخواه و سرکش و نافرمانبردار می سازند. از نگرشِ اسلامی، این چگونگی برای آن است که فرهنگهایی که انسان را کـُرنشگر و تسلیم در برابر فرمان های الهی بار نمی آورند، او را تا جاودان در چنگال دیوی درونی بنامِ "نفسِ اماره" گرفتار می کنند و در آنجهان به دوزخ می فرستند. این نفس آنچنان زورمند و فریبکار است که گاه از مسلمانان نیز تاب و توان می بَرَد. از اینرو مسلمانان گهگاه نیاز به درنگ در رفتارها و کردارهای خود برای بازگشت به ذاتِ خدای جوی خویش دارند. روزهایی که در اسلام ویژه ی این چگونگی ست، "عید" نام دارد، یعنی روزِ عودت دادنِ نفس بسوی طبیعتِ راستین خود. در کتابِ نهج البلاغه که شیعیان آن را دفتر آموزه های علی ابن ابیطالب، نخستین امام خود می دانند، آمده است که؛ "هر روزی که بدون گناه سپری گردد، روزعید است." مراد از این سخن آن است که هرروزی که مسلمان دست از نفسِ هواخواهِ خود بردارد و بیادِ خدا باشد و خود را تسلیمِ او کند، در آنروز او به ذات خداجوی خود باز می گردد.1 در روایت های دیگری آمده است که هر جمعه، عیدِ مسلمانان است. روزی برای درنگ در پرونده هفتگیِ بندگی خویش و کوشش در بازگشت به ذات تسلیم پذیرِ خود.
در تاریخ هزار و اندی ساله ی اسلام، مسلمانان برهرکشوری که یورش بردند، کوشیدند تا همه ی نمودها و نمادهای فرهنگ بومی آن کشور را ویران کنند. هرچه را نیز که نتوانستند نابود کنند، خودی کردند. نوروز یکی از این آیین های ماندگار بود چون ماندگار شد، در دگردیسه کردن آن کوشیدند و آن را "عیدِ نوروز" خواندند. آنگاه برای خودی کردنِ آن، حدیث ها و روایت ها ساختند و دعاهای عربی برایش نوشتند. اما عید کجا و نوروز کجا؟ نوروز، زمانِ گل برافشاندن و پایکوبی و هلهله و شادی و شادخواری ست. عید، روز توبه و انابه و نگونبان شدن و سربرخاک نهادن و ناله و زاری کردن بدرگاه خدای اعرابِ بادیه نشین. بله، نوروز، عید نیست. نوروز است. عیدِ نوروز، گفتمانی همانندِ حقوقِ بشرِ اسلامی و یا فمنیسم اسلامی و یا اندیشمندِ اسلامی ست. ترکیباتی ناهمایند و ناهماهنگ مانندِ کچلِ بی مو و یا سبزِ بی رنگ و یا مثلثٍ سه گوش!
eh118@yahoo.com
......................................
http://shiaonlinelibrary.com/
عصرنو
عصرنو