به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۹

شما در ایران، تمام شده‌اید، رضا فرمند

چه تلخ! 
چه دردناک!
قلتشن‌ دُرشت‌گویی را برمی‌گمارند
تا زیبایی طبیعی و هوش‌ربای زنان را 
که راه‌های آینده را به خویش می‌کشد
در کوچه‌ها و خیابان‌ها غلط گیری کند
*
چقدر سیاهی در لایه‌های حجاب انباشته ‌است
چقدر تباهی در لا‌به‌لای عبا انباشته است
چقدر حلقه‌ی طناب
درون عمامه‌ای پیچیده است
*
در روز روشن
با سر بریده، دست و پای قطع‌ شده جمله‌ می‌سازند
و خم هم به ابرو نمی‌آورند.
*
در روز روشن
به سنگسار، کراوات می‌بندند
تا بتوانند آن را در چشم جهان متمدن پذیرفتنی کنند
و شرم هم نمی‌کنند

دین شما با هزاران دهان‌اش
یکریز حرف می‌زند
یک گوش شنوا اما
در سیستم پیچیده‌اش نیست.
ارمغان کیش شما
جز از گشودن قلچماق‌های‌ بی‌فرهنگ 
به روی زنان و روشن‌اندیشان چه بود؟
چکیده‌ی بینش مقدس‌تان مگر نه جز این است:
- یا چون ما باید بود یا نباید بود-
کاش درون‌تان در برون‌تان پیدا بود
شما براستی چقدر همانند انسان‌اید
*
چه بی‌هوده است
پوشاندن رسم و رسوم قبیله‌ای عتیق
به جهان‌شهر پُرشتاب دیجیتالی
*
ایران، حرف‌های شما را از منبرها و مناره‌ها شنید
ایران، حرف‌های شما را از بگیر و ببندها 
از نگو و نخندها، از نپوش و ننوش‌ها
از نبین و نپرس‌ها شنید
ایران، حرف‌های شما را از زورگویی‌ها
از شلاق‌ها و زندان‌ها 
از تجاوز‌ها و ترورها
از دارها و گلوله‌ها شنید.
*
چهل سال آزگار
شما چهل هزار تن حدیث و آیه و روایت را
در گوش‌های ایران جیغ زدید
و زندگی‌اش را هرجور که خواستید شخم زدید
و تخم هر چه را که خواستید در آن افشاندید
ایران ولی ریشه‌های باستانی خود را جست
درخت تنومند خود شد
اکنون شما لجوجانه 
به خوردن خانه و میزبان روی‌ آورده‌اید
شما در ایران، تمام شده‌اید
*
اکنون در سراسر ایران، پرسش آگاهی می‌بارد
شرشر پرسش‌ها 
از میان گفت‌و‌گوها و نوشته‌ها شنیده می‌شود
پرسش‌هایی که جوی‌می‌شوند؛ 
رود می‌شوند؛ سیلاب می‌شوند
اکنون ایران، 
با‌ فوج‌فوج زنان‌ فرزانه 
پای‌کوبان و زلف‌افشان
از حجاب‌های شما شما گذر می‌کند

اکنون ایران،
با مشعل زبان فردوسی
و با چراغ هزاران پرسش
از فرهنگ سیاه شما گذر می‌کند

اکنون ایران، 
با مهر و راستی زرتشت 
از دُرُشتی و دروغ شما گذر می‌کند