به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

این کلاس کوچک را به استاد بزرگ ادبیات، شفیعی کدکنی داده اند

چرا باید- به هر دلیل و بهانه ای- صبر کرد، تا پس از خاموشی شفیعی کدکنی، درباره ظلمی که به او و شاگردانش می شود نوشت؟ نه. من این ظلم را تاب نمی آورم و می نویسم:
اینجا کلاس درس مردی است که هیچ کس نمی تواند بگوید، پس از او شاعری خواهد آمد که نجوای غربت کویر و گون هایش با نسیم را بسراید! کوچکترین کلاس را در اختیارش گذاشته اند. شاگردان و مشتاقان کلاسش روز به روز افزون می شوند، اما از شمار صندلی های کلاسش روز به روز کاسته می شود! چنین می کنند تا دانشجویان مهمان کلاس ادبیات فارسی او برای دانشجویان دوره ارشد - دکترا- نتوانند در کلاسش جمع شوند. دانشجویان روی زمین می نشینند، کلاس کوچک است و صندلی ها معدود.

از آن همه کلاس فراخ و سالن های فراخ تر که در زیر همین کلاس کوچک قرار دارد و روحانیون و استادان محبوب و مجیز گوی حکومت، در آنها مدح قدرت و تاریخ اسلام و ادبیات عرب می گویند، همین کلاس محقر و کوچک را در اختیار شفیعی کدکنی گذاشته اند. با میزی که صندلی اش را به دانشجویان بخشیده تا روی پا نایستند. چه باک که خود ایستاده است؟

او ایستاده تاریخ ادبیات ایران است. ایستاده است تا از قصیدهای از زندان بیرون آمده مسعود سعد و ناصر خسرو بگوید؛ از دندان سوده رودکی، از مثنوی مولوی و عشق مولانا به شمس، از حافظ و عشق بازی های رندانه اش، از سعدی و جهانگردی هایش، از منوچهری که طبیعت چهار فصل سال ایران را سروده؛ از نازک خیالی های صائب تبریزی، از دوره های ادبی ایران و جهان و ...

به مرز آمدن و نیآمدن به دانشگاه رسیده است. تن تبدارش خسته شده از این همه محدودیت و فشار روانی که هدایت شده بر او تحمیل می شود.

می گوید، که شاید دیگر باز نگردد و نیآید. خسته شده، می رود که به شعر و کارهای تحقیقاتی اش روی ادبیات ایران برسد. هرگاه که از رفتن و نیآمدن می گوید، بغض در گلوی دانشجویانی که روی زمین می نشینند تا کلامش را به جان بخرند جمع می شود.

بر آن که چنین می رود، از آخرین های سلاله شعر ایران است. این ننگ و ظلم را به کجا باید برد؟ به چه کسی باید گفت؟ از کدامین "گلدسته" سر به آسمان سائید ایران می توان بالا رفت و دو دست را در دو سوی دهان گرفت و بانگ برداشت: آی مردم! بدانید با شریف ترین انسان های این مرز و بوم چه می کنند. تا آینده منتظر نمانید تا نسل های پس از ما، ویرانه های کاخ ستمکاران را ببینند. آنچنان که خاقانی "کاخ مدائن" را دید و به ستمکاران روزگار خویش بانگ برداشت: عبرت بگیرید:

های ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن، هان
ایوان مدائن را، آئینه عبرت دان

نقل از فیسبوک "علی خدائی"