گفتوگوي شرق با عيسي پژمان، نماينده شاه و ساواك در عراق
ترور تيمور بختيار
دکتر حسین فاطمی ـ تیمور بختیار |
كار «ك.گ.ب» بود
نه «ساواك»!
مسعود وزيري: در اين روزها نشر علم، كتاب عيسي پژمان را در ۳۳۰۰ نسخه و قطع وزيري در ۶۰۰ صفحه منتشر كرده است كه گفتوگوي مبسوط عرفان قانعيفرد، پژوهشگر تاريخ معاصر با اوست. در اين كتاب نكات و اسرار زيادي از پروندههاي به كلي سري ساواك، افشا شده و مورد استقبال زيادي نيز قرار گرفته است. آنچه در پي ميآيد بخشي از گفتوگوي اختصاصي «شرق» با اوست.
جناب پژمان شما در كتاب خود از حركت مسلحانه كردها در عراق طي سالهاي۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵مطالبي عنوان كردهايد. ميخواستم براي آغاز بحث، كمي درباره عامل اصلي شروع اين تحركات مسلحانه در آن سالها برايمان بگوييد؟
عبدالكريم قاسم، برنامهاي داشت و در مطبوعات و رسانههاي خود كلي به ايران و شاه، فحش ميداد و ادعا ميكرد كه شطالعرب مال آنهاست و برنامههاي مكرر رسانهاي عليه ما داشت كه امروزيها ميگويند فشار رسانهاي. شاه، هميشه نگران شطالعرب بود، به دليل فشار انگليسيها چنين سرنوشتي پيدا كرده بود. عهدنامه1937 هم دستهگلي بود كه رضا شاه به آب داده بود و محمدرضاشاه هميشه از اين موضوع ناراحت بود. قرارداد1937، درباره حل اختلافات مرزي ايران و عراق، تحت فشار انگليسيها به ايران تحميل شد و برخلاف اصول و قواعد جاري بينالمللي بود با وجود اين عراق هم تعهدات خود را عملا مراعات نميكرد. قاسم در 11 آذر1338 گفت: عهدنامه 1937، بر اثر فشار به عراق تحميل شد و... ليكن مسايل مرزي، تاكنون حل نشده و اگر اين مسايل در آينده حل نشود، در مورد بخشش اين پنج كيلومتر پايبند نخواهيم بود و آن را به مادر ميهن باز خواهيم گرداند، پاي حيثيت ما وسط بود كه از آب و خاكمان دفاع كنيم و اجازه چنين اهانتهايي به يك كودتاچي ندهيم. نميشد كه همينطوري تماشا كرد، ملك و مال ما را ببرند و فحش هم بدهند!
چگونه به عراق رفتيد؟
در پوشش دبير تاريخ و جغرافيا رفتم براي آشنايي با منطقه و به اين بهانه هم به كركوك رفتم و هم شمال كردستان و ابراهيم احمد و جلال طالباني را ديدم و بعدها نماينده آنها عمر دبابه را به تهران و ساواك آوردم. و در خانه خودم در اميرآباد ساكن كردم و نيز شمس مفتي.
در اين ايام پاكروان رييس ساواك بود؟ طرح قيام مسلحانه را شما نوشتيد؟
بله، نزد وي رفتم و گفت: تكليف چيست؟ گفتم: توسط سرتيپ فواد عارف اطلاع پيدا كردهام كه سران كرد را دستگير خواهد كرد. پاكروان نگذاشت من به عراق بازگردم تا اينكه شاه را ديده و گفته بود: پژمان بيايد. رفتم و جريان را توضيح دادم و كمي عصباني شد و گفت: يعني من به اين آقا پول و سلاح بدهم كه دوباره افسر و درجهدار نظامي ايراني را بكشد؟ ... منظورش سال1324 بود كه جمهوري مهاباد فروريخت و عليه سربازان ايراني آتش گشوده بود... من هم گفتم: قربان! زمانه عوض شده. وضع طور ديگري است و ما فعلا آنجا قدرتي نداريم. عقيده دارم كاري بكنيم. قاسم قصد لشكر كشي دارد و با عنوان دفاع از آنان برخيزيم. آنها اصالتا ايراني هستند. اگر شاه عباس صفوي آن سرزمين را از دست داده و بعد تقسيم شده، گناه كسي نيست، اما كردها هر جا باشند ايراني هستند. مثلا كساني چون احسان نوريپاشا و ابراهيم احمد هستند كه خود را ايرانيتر از هر ايراني ميدانند. ميشود اينها را جذب كرد و هزار برنو كهنه ضرابخانه خود را بدهيم و يكميليون فشنگ و ششماه وقت تعيين كنيم و اگر برادريشان ثابت شد كه ادامه ميدهيم و اگر نه ما چيزي از دست ندادهايم.
شاه گفت: برو با خط خودت بنويس و پاكروان بياورد تا دستور بدهم. كه من هم رفتم و نوشتم. جلال طالباني به من گفت كه ميتوانيم قيام كنيم اما يك تپانچه هم نداريم كه يك آژان را بكشيم!... يدالله فيلي رابط ما بود. به كردها گفتم: سر من كلاه نگذاريد و فردا من را نزد كارمندان ساواك و شاه، شرمنده نكنيد! . . ابراهيم احمد قول شرف داد و شروع شد.
ساواك در كردستان توسعه يافت؟
بله، بخش كرد و كردستان جدي شد و در سردشت هم ساواك درست كرديم و برادر سرهنگ سلطانپورسنندجي را كه از ژاندارمري به امنيت داخلي رفته بود و انساني باشرف بود، اما به هر حال اين طرح بهكلي سري بود و كمتر شخصيت امنيتي از موضوع، اطلاع داشت.
و به كردها پول و سلاح داده شد.
بله. 500هزار تومان به دينار تبديل كردم و به كميته سياسي حزب در ماووهت دادم.
و بعد 1975 رخ داد بعد از 15 – 14 سال حمايت ساواك و شاه از حركت مسلحانه كردهاي عراق عليه حكومت مركزي.
من بارزاني را به ايران آوردم و رفت در حاجعمران به حزبش گفت: همه چيز تمام شد. اما كساني چون عليعسگري و جلال طالباني رفتند سوريه و آتش قيام را زنده نگه داشتند.
كیسينجر هم پيشنهاد داده بود؟
بله. در سوييس به ديدن شاه رفت و به شاه گفته بود كه وضع خاورميانه آتشبس ميشود و ما هم از عراق خواستهايم كه چنين كند. شاه هم ميخواست كه دوباره ايران صاحب اروندرود شود.
و شما هم از عراق رفتيد.
در 1975 ديگر كار من با كردها تمام شد. از عراق كه آمدم، رفتم اداره بررسي اطلاعات ساواك و بعد رييس اطلاعات شهرباني كل كشور شدم و در 1975 با پاكروان، درباره كردها همكاري داشتم.
و نصيري مخالف اين كارهاي شما بود؟
بله، حسادت شديد. فكر كرد در شهرباني ساواك دوم را درست كردهام و نگذاشت من سرتيپ شوم و بهناچار بازنشسته شدم. بعد در باشگاه ساواك برايم ميهماني دادند و نصيري نيامد و برايم قاب عكسي از شاه فرستاده بود كه معتضد به من اهدا كرد. در شهرباني هم يكبار هيات بازرسي آمد و اداره اطلاعات شهرباني يك سال مقام اول را به دست آورد و آجودان مخصوص شدم. و پيراسته هم از شاه خواسته بود. نشان چهار همايوني گرفتم و نشان پنج تاج من معلق ماند. انگار براي ك.گ.ب كار كردهام. حسادتها زياد بود. هميشه در ساواك تشويق شدهام.
فكر كنم با پرويز ثابتي و اداره سوم داخلي هم اختلاف پيدا كرديد؟
بله، قبل از بازگشت من به ايران بود. اينها يكي، دو نفر را فرستاده بودند براي همان بازي حزبتوده و... من نماينده ساواك در عراق بودم و كشف كردم يك استواري از ساواك اداره سه آمده. فورا يافتم و اخراجش كردم. هر چه گفت تحت تعقيب كمونيست هستم، گفتم بدون اجازه من در عراق كسي كاري نميكند از طرف ساواك. پس من اينجا چكارهام؟ وظيفه نداشتند بدون نظر من كاري بكنند. با دستور شاه در آنجا تعيين شده بودم. اما جز يكي، دو بار سلام و عليك، هرگز ثابتي را نديدم.
بعد از شما ناهيد عراق رفت؟
كارمند دونپايه ما در اداره بررسي اطلاعات بود. به فرازيان گفتم كه منشاء خدمت نميشود و عاقبت حرف من شد. تا من در عراق بودم طرح بازگشت پادشاهي عراق پيگيري ميشد اما وقتي من بيرون آمدم تعطيل شد. اين آقا شروع كرد به دادن پول و سلاح به بعثيها و گروههاي ديگر. عاقبت هم دستگير شد و تا وقتي كه هويدا رفت نزد صدام حسين، با خودش وي را به تهران آورد.
درباره طرح ساواك در كرد و كردستان، شما با شاه بارها ملاقات كردهايد.
من 12 بار جمعا با وي ملاقات داشتم نه بنا به درجهام بلكه بنا به شغلم.
شاه نسبت به تيمور بختيار، دشمني نداشت؟
نه! حتي من در اطلاعات شهرباني بودم، از من خواست كه به وي بگويم بازگردد و تمام اموالش را هم پس بگيرد. من هم نماينده حزب دموكرات را فرستادم پيش او. اما بختيار ديگر حاضر نبود مرا ببيند چون ميدانست صدام مرا خواهد كشت و ميدانست هدف من از ديدار با وي چيست. به سرهنگ پاشايي گفته بود كه صدام نميگذارد ديگر از عراق بيرون بروم.
در آن ايام كه امام خميني(ره) در عراق بود و تيمور بختيار هم در اختيار صدام حسين، شما چه ميكرديد؟
قبلا براي محمود دعايي، سفيركبير سابق ايران در بغداد و مدير مسوول روزنامه گرانبها و گرانقدر اطلاعات، كتبا نوشتهام. انسان بسيار باشرف، جوانمرد و ايراندوستي است. من از درجه سرواني در دفتر نظامي تهران كه تيمور بختيار رياست آن را برعهده داشت، بازجوي ركن 2 بودم و بهعلت كار اطلاعاتي مورد توجهاش بودم و بعد از تشكيل ساواك در 1335 كه من رفتم و بعدها وابسته نظامي در عراق شدم و براي آخرينبار در دوران حكومت صدام كه وي فعاليت ضد رژيم شاهنشاهي داشت و در بغداد بود، هميشه مرهون الطاف بختيار بودم. وقتي كه به عراق ميآمد تا حدودي كه مصلحت ميدانست مرا در جريان امر قرار ميداد. افسر خوب و كارداني بود اما متاسفانه شخصيت نظامي، اجتماعي او مورد تاييد شاه نبود و تا روز مرگش نظر مساعدي به وي نداشت. همواره در فكر بركناري او بود. من مدتي قبل از آنكه روانشاد آيتالله خميني[ره] به بغداد و نجف بيايد اطلاع يافتم و طبق دستور شاه ماموريت كسب اطلاعات از فعاليت آن مرحوم و همراهان او به من واگذار شد. البته قبلا كسب اطلاعات از شخصيتهاي مذهبي ساكن عراق، هدف يا طرح اطلاعاتي نبود اما حايزاهميت بود كه شنيدهها جمع شود و به موضوع آگاهي یابیم و به همين سبب آن را در درجه اول اهميت قرار دادم. مثلا از همان روز اول از هويت محمود دعايي اطلاع داشتم و نيز مرحوم سيدمصطفي خميني. اما اين دو نفر كه براي ساواك، در درجه يك اطلاعاتي نبودند. وقتي بختيار به بغداد آمد ميهمان من بود و ملاقاتهايش با شخصيتها را تنظيم ميكردم كه واقعه خرداد1342 رخ داد و همان موقع از بغداد به بيروت رفت كه شرش دامن سرهنگ دكتر مجتبي پاشايي را گرفت و از همان سال به دانمارك تبعيد شد تا الان. در موقع اقامت بختيار در بغداد، آيتالله خميني[ره] و دعايي و. . . به بغداد نيامده بودند. من هم ديگر از ماموريت بغداد به تهران رفتم و اداره بررسي اطلاعات (اداره هفت ساواك) و بعد اطلاعات شهرباني كل كشور. دوست داشتم نظر شاه جلب شود كه آيتالله خميني[ره] به ايران باز گردد و تسهيلاتي فراهم شود. بسياري از گزارشها درباره ايشان را به مركز گزارش نكردم تا ماجرا ختم به خير شود. البته يكبار هم حجتالاسلام دعايي را شيخ نوشتم كه دليل بر ناآگاهي من بود كه نام اين شخصيت كاردان و خدمتگزار واقعي را اشتباه ذكر كرده بودم. خلاصه، شاه موافقت نداشت. دوست داشتم به ديدار آيتالله خميني[ره] و اطرافيانش بروم اما شاه موافقت نكرد تا سال57 كه به سيهروزي و شكست شاه انجاميد و ملت ايران پيروز شد.
شما باور نداريد كه ساواك، تيمور بختيار را كشته است.
ابدا! «ساواك» وي را نكشته و «ك.گ.ب» وي را كشته و من تحقيق كردم و صدام هم اين مساله را نميدانست. اما شاه گزارش مرا خواند. ساواك تا چند روز بعد از آن، دنبال صحت و سقم خبر بود. صدام نخواست بختيار بيرون برود و معالجه كند و چند روز بعد در بيمارستاني در بغداد فوت كرد.
درباره پاكروان ميخواستم بپرسم كه شما سالها با وي همكار بودهايد.
روزي مقارن خروج يكي از همكاران و دوستان پاكروان از كشور، كه بار و بنه سفر پيچيده و آماده حركت بود، براي خداحافظي به وي تلفن ميكند. اين دوست قديمي قصد داشته به منزل يا دفتر او برود تا با او خداحافظي كرده و خود و خانوادهاش عازم خارج شوند. پاكروان ميگويد: من به ديدار شما خواهم آمد و ساعتي بعد با چهرهاي رنگ پريده و خسته و رخسارهاي گرفته بر آستانه در ظاهر ميشود. شروع به تشريح وضع مغشوش كشور و بلاتكليفي همه مسوولان كشور ميكند و اظهار تاسف از اينكه شاه به هيچعنوان قادر به اتخاذ تصميم نيست و چه بسا حق هم داشته، زيرا ديروز بايد تصميم ميگرفت و امروز دير و فردا ديرتر.
دوست و همكار او به ايشان پيشنهاد ميكند كه هرچه زودتر كشور را ترك كند و با توجه به اينكه همه افراد خانوادهاش در خارج هستند، مساله مهمي پيش نخواهد آمد. پاكروان هم پاسخ ميدهد: «خير! من از ايران خارج نميشوم. همين روزهاست كه بايد در ايران بمانم. بلي!، من در ايران ميمانم و در ايران هم خواهم مرد.»
جناب پژمان به عنوان پرسش آخر، با توجه به اينكه كتاب خاطرات و مصاحبه شما در كشور منتشر شده دوست داريد در اين سن (90 سالگي) به ايران باز گرديد؟
من مشكلي براي آمدن به ايران نداشته و ندارم. دو سال قبل از انقلاب خارج شدهام. اما در اين اوضاع مريضي و پريشان حالي، دوست ندارم. دوست دارم مثمرثمر باشم و مفيد به فايده. هنوز هم دوست دارم با درجه سرباز صفري زير پرچم ايران، خدمت كنم. عاشق آب و خاك كشورم هستم. هنوز هم پاسپورتم، با غرور و افتخار، ايراني است. اشك در چشمانم جمع ميشود وقتي ايران يك موفقيت نظامي، امنيتي بهدست ميآورد. نمونهاش همين پهپاد. شما جوانها نميدانيد اين موفقيت يعني چه! چه ميدانيد موفقيت اطلاعاتي، امنيتي يعني چه؟ اما يقين بدانيد ايران هميشه زنده و جاويد خواهد ماند.