به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۵

خون بالا می آورند، سوز زندان، محمد نوری زاد

 دایی و خواهر زاده هایش

یک: سوز زندان

خبردار شدم که در بند هشت زندان اوین، علی شریعتی در چهل و هشت ساعت گذشته پنج بار از شدت ضعف ناشی از اعتصاب غذا غش کرده و از حال رفته است. رجبیان، خون بالا می آورد. آرش صادقی بشدت به ضعف افتاده و حتماً نیز محمد علی طاهری حال خوبی ندارد. مگر نه این که فرزندان ما در دستان زندانبانان امانت اند؟ گرچه خود می دانیم: برای تک تک فرزندان زندانیِ ما از دستگاههای امنیتی مثل سپاه و اطلاعات فرمان می رسد و همانان اند که بر این فلاکت عظما اراده بسته اند. به “برادران” می گویم: بترسید از روزی که ورق برگردد و شما برای ذره ای محبت از همین عزیزان به التماس افتید. اکنون بخورید و بخوابید و در کنار اهل خویش با پول مردم رقص کنید که این روزها دوام چندانی نخواهد داشت. روزی که ورق برگردد، نه از موشک های شهاب شما کاری ساخته است و نه از منبر فریب ملایان. مثلاً قرار بود که ملایان با تأسی از عدالت علی و با مشاهده ی ظلم های آشکاری از این دست، عمامه ها از سر بر گیرند و بر زمین بکوبند و وا انسانا سر بدهند.


می گویم: برادران، ما شما را به شلیک هیچ گلوله ای تهدید نمی کنیم. ما مثل شما خونریز و مال مردمخور نیستیم. ما به اصول انسانی پایبندیم. منتها به سالهای پیش از انقلاب نظر بیندازید و از خود بپرسید: این بود آیا حسرت های همان انقلابی که با عرقریزان مردم پای گرفت؟ که شما و ملایان بلافاصله بعد از سیطره بر فرصت ها و امضاها، دست به گلوی مردم ببرید و در میان مردم خط کشی کنید به خودی و ناخودی؟ ما فرزندانمان را به امانت به شما سپرده ایم. شاید دور نباشد روزی که جای فرزندان زندانی ما با شما عوض شود. چرا که من از همین اکنون صدای التماس شما را می شنوم که ضجه می زنید و می گویید: ما را اختیاری نبود و هر چه که بود از بالا و از بیت رهبری به ما فرمان می رسید. بله ما این استغاثه های شما را می شنویم و به شما می گوییم: مگر نه این که بیت رهبری برای بقای خود بسیاری را کشته و بی آبرو کرده و مال بسیاری را بالا کشیده؟ اگر بنا بر این باشد که شما از ریز به ریز این فاجعه ها خبر داشته باشید و فردا به ما بگویید: ما کاره ای نبودیم جز فرمانبر، پس چرا از همین اکنون به شما توصیه نکنیم حساب خود را از دزدان و آدمکشان جدا کنید و به صف مردم بپیوندید و از آه مظلومان بهراسید!

در زیر یک فایل صوتی تقدیمتان می کنم با صدای خودم. شعرکی سرودم از سلو های انفرادی و روزهای تلخ بازجویی. این شعر را نشستم و با صدای خسته ی خودم – آهنگین – خواندم. با تکرارهای ناگزیر و حذف نشده. آن را با صبوری بشنوید و با سوز عزیزان مان همراه شوید. عزیزانی که این روزها، ساعت ها و ثانیه های دشواری را سپری می کنند. (هرچه تلاش کردم امکان نشر فایل صوتی مقدورم نشد. از کانال تگرام من بشنویدش)


دو: عکس های شجونی و فلسفی 

انتشار وسیع عکس های برهنه ی دو شیخ پر آوازه (شجونی و فلسفی) در آغوش یک زن، از آن کارهای بشدت ناپسند و غیر مدنی و غیر انسانی است. رواج چنین رفتار نادرستی، حتماً تیزی آسیبش را به جان جامعه خواهد نشاند. گرچه انتشار عکس این دو شیخ از آن روی با اقبال مردم مواجه شده، که اغلب مردم از نظام آخوندی و بی لیاقتی ها و مفسده های جور بجورش متنفرند. اما این تنفر، بهانه ی درستی برای بستر سازی های ناپسند اخلاقی نیست. حریم خصوصی افراد با هر مسئولیتی که دارند، نباید در تیر رس رسانه های هوچی گر قرار گیرد و در شماری وسیع به خانه ها و ذهن مردم راه یابد. علتش هیچ نیست الا این که: بدیهی شدنِ چنین رویه ای، حتماً و لاجرم به فروپاشی بنیان های انسانی خواهد انجامید. این عکس ها مثلا می توانند در یک دستگاه دولتی و امنیتی و پرسشگر مورد مداقه و واکاوی قرار گیرند. اما انتشار وسیعشان در کل کشور، ما را بسیار زود به ورطه ی یکجور بی تربیتی ملی فرو خواهد تپاند. جوری که مردم از بی آبرو شدن همدیگر “لذت” خواهند برد و هیچ نیز به این فکر نمی کنند که بی آبروی بعدی ای بسا خودشان باشند.


سه: دوستی به نام فرامرز برای من نوشته: 
آقای نوریزاد با سلام، نگرانی ای در دل دارم می خواستم به اینطریق باز گو کنم .
علت اصلی اقبال دوستانتان به شما صداقتی است که در شما یافته اند.لااقل من چنینم. حال با یکسری از پیشامدها مثل لوحی که اقای عامری داده بود وبعد سرای قلم گله کرد که چرا نگفتید سرا داده . ویا اینکه خواسته بودید اسمتان از بنر تبلیغی سرا برای اینهفته بردارند و چرا بر نداشتن و پاسخ انها، آری یکسری اتفاقات اخیر مرا کمی بدبین کرده که شاید دستهایی در کار است که صداقت شما را که سرمایه ی بزرگی است و در این مملکت مثل مروارید کمیاب است .را زیر سوال ببرند .مراقب باشید .به گمانم شما تنهایید و بی کمک و مشاور و حجم فعالیت بالایی دارید .و لحظه ای نمی ایستید. ممکن است اشتباهاتی کنید . خوب بلافاصله با عذر خواهی که برای شما یک حرکت راحت و انسانی است جبران کنید. که میدانم از این بابت هم گوی سبقت را ربوده اید . من برای دیگرانی که در صداقت شما شکی دارند .دلایلی دارم بر صداقت شما یکی از دلایل جالب را می گویم .


خاطرتان هست شب اخری که جلوی زندان بودید و به بیمارستان رفتید .در این فاصله فایل صوتی گذاشتید . ونوشتید این فایل اتفاقی ضبط شده .شما ان فایل را بدون انکه خود شنیده و چک و ادیت کنید با اطمینان خاطر از ظاهر و باطن خویش و صادقانه در کانالتان عرضه کردید چند ساعت گوش کردم ولی بالاخره تمام نشد .این فایل را شما قبل از گوش کردن گذاشته بودید . واین خیلی جرات می خواد که مبادا در ان صحبتهای خصوصی جلوی زندان تو مسیر بیمارستان نکته ای باشد .که برای شما بد شود .ان شب من گفتم این مرد چقدر بخودش اطمینان دارد این نشان می دهد شما در خانه و بیرون و همه جا یک محمد نوریزاد هستید بدون تکلف و ظاهر و باطن یکی این یعنی صداقت.

مقایسه ای می کنم تا شما را بهتر بشود درک کرد.

عموم شعرای ما از جمله حافظ وقتی شعری می گفتند شاید روزها ان را صیقل و تراش می دادند .ویرایش می کردند. تا به مخاطبین برسد. اما مولانا وقتی مثنوی می گفت

میگفت و میرفت با موسیقی و رباب میرقصید و به دور خود می چرخیدو شعر و غزل و مثنوی می سرود . حتی خودش نمی نوشت . بازنگری در اشعار نمی کرد ویرایش نمی کرد همینطور میرقصید و می چرخیدو می سرود و چشم بر هدف داشت .بدون اینکه نگران خود باشد اصلا خودی نداشت که به او بیندیشد او پاکباز بود . اصلا انگار وقت نداشت باید فقط میرفت و میرفت .شما را من اینچنین یافتم .



چهار: و من برای فرامرز نوشتم: 

فرامرز گرامی، شاید دلیلش این نیز باشد که من امر پنهانی ندارم. و همین نیز مرا بی واهمه در ورود به عرصه های پر خطر ساخته است. برادران، از زیر و بالای رفتار من خبر دارند. یک خط تلفن، یک اتومبیل، رفت و آمد ها مشخص، نه پنهانکاری، نه دور زدنِ آنان، همه اش رو است و آشکار. سپاس از شما



پنج: پرت کردن میان گرگ ها

بانویی به نام ملیحه برایم نوشته: اشاره می کنم به یکی از شیوه هایی که سازمان اطلاعات و امنیت شوروی (کا.گ.ب) برای از بین بردن روشنفکران ، نویسندگان و آزادیخواهان آن کشور اختراع کرد( که البته برادران خودمان نیز با تمام قوا از همین روش سود می برند). در این شیوه هیچ نیازی به احضار و دستگیری و بازجویی و شکنجه و زندان و کشتن روشنفکران و اهل قلم نبود . بلکه به شکلی غیرمستقیم و نامریی ، در زندگی آنها رخنه می کردند و برایشان گرفتاری ها و مشکلات و سختی ها و بن بست ها و یاس ها و نا امیدی ها و بدبختی های شدید و پی در پی مالی و شخصی و شغلی و روحی و روانی و عاطفی و خانوادگی می ساختند و دشمنان شخصی و شاکی های خصوصی می تراشیدند . در چنان شرایطی ، فرد مورد نظر بقدری در میان مشکلات و بیچارگی هایش محاصره میشد که دیگر کاری به کار #حکومت و شعر و سیاست و فرهنگ و ادبیات و هنر و هرآنچه در جامعه می گذشت نداشت و آنچنان زیر بار رنج ها و مصیبت های فردی و خانوادگی اش قرار میگرفت که نهایتا” یا دیوانه میشد ، یا خودکشی میکرد ، یا فرار میکرد ، و یا افسرده و روانپریش میشد و گوشه نشین می گشت. بهرحال به یک طریقی له میشد و از بین میرفت.

در سازمان کا.گ.ب به این مشکلات و بدبختی های شخصی می گفتند گرگها . گرگها هایی که هر انسان شریف و روشنفکر و اهل قلمی را از دنیای گفتن و نوشتن و تفکر و اندیشه به جهنمی از فقر و بیکاری و ناامیدی و فلاکت و تنهایی و روانپریشی و راهروهای دادگاه های عمومی و طلبکارهای بی رحم و عشق های شکست خورده و شاکیان وقیح و رذل شخصی و تحقیرهای مدام می کشاندند و نهایتا” او را محاصرهء خود گرفته و تکه پاره می کردند ؛ شیوه “پرت کردن میان گرگها” بقدری کارایی داشت و با چنان دقت و سرعتی جواب میداد که سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی کشورها نیز آنرا بکار گرفتند و همچنان با علاقهء بسیار بکار می گیرند . پرت کردن میان گرگها ، یعنی حذف کردن و سربه نیست کردن روشنفکران و آزادیخواهان و دیگر نویسندگان و اذهان پرسشگر و وجدان های بیدار و مردان شریف جامعه ، بی هیچ زحمت و هزینه و دردسری برای حکومتها …


شش: دایی و خواهر زاده هایش

من دو تا خواهر زاده دارم مثل گل. بسیار دوستشان می دارم. یک روز بخود گفتم: کاری بکن که مدام جلوی چشمشان باشی. چه بکنم؟ درِ اتاق شان را وا کن و ببر و رویش نقاشی کن. همین کار را هم کردم. در، گرچه سنگین بود اما در برابر محبت من کاری نمی توانست کرد. از لولا وا کردم و بردمش. ده روزی رویش کار کردم و دیروز بسته بندی اش کردم و نشاندمش روی سقف اتومبیل و بردم به خانه شان که در طبقه ی سوم است. نمی خواستم به کسی زحمت بدهم. آسانسور هم که نداشتند و اگر هم داشتند، در، داخلش جا نمی شد. با این کهنسالی پله به پله در را بالا بردم و داخل شدم و سرجایش نصبش کردم. عکس هایی از این درِ ناقلا و شکل پایانی اش را تقدیمتان می کنم.



هفت: نقد کتاب 

دیشب در سرای قلم کتاب خانم دکتر طاهره شیخ الاسلام با نام”دراسارت فرهنگ” مورد نقادی قرار گرفت. من نیز مثل شش نفری که از میان جمعیت برخاستند و به نقد این کتاب پرداختند، از میان جمعیت رفتم پشت تریبون و ناگفته های کتاب را باز گفتم. به نویسنده گفتم: کتاب شما یک سمفونی خوش آهنگِ معلول هاست و در آن از علت ها خبری نیست. من اما به علت هایی که باعث بدریختی عادات و فرهنگ مردم ما شده، می پردازم. کتاب، واکاویِ شمارگان فراوانی از عادات رفتاری و گفتاریِ ناپسند مردم ایران در مقایسه با رفتار و گفتار پسندیده ی مردم استرالیاست که این بانو در آنجا تحصیل می کرده است. در پایان به خانم دکتر طاهره شیخ الاسلام گفتم: این فضایی که در آن سخن گفتیم و شنودیم، بی نظیرترین مکان است در کل کشور بلحاظ آزادی. که هرکس هرچه می خواهد می گوید بی واهمه. و از دکتر خزعلی بخاطر فراهم آوردن این فضای کاملاً آزاد، سپاس گفتم. تلاش می کنم بعدها که آموختم چگونه حجم فایل های صوتی را کم کم کم بکنم، صدای گفته های خودم را در این نشست برایتان پخش بکنم.



سایت: nurizad.info

اینستاگرام: mohammadnourizad

تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل جدید: mnoorizad@gmail.com



محمد نوری زاد

چهارشنبه بیست و ششم آبان نود و پنج – تهران