به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۵

تراژدی‌ای که به کمدی تبدیل شد

 صادق لاریجانی را دوست داشته باشیم

صادق لاریجانی را باید دوست داشت. تا حالا هم اشتباه می‌کردیم که با او مشکل داشتیم. او بسیار شیرین رو، و دوست‌داشتنی است. 
چرا؟ می‌گوییم.
صادق لاریجانی را مدت‌ها بود که با سخنرانی‌ها و موضع‌گیری‌های هفتگی‌اش در جمع مرئوسین‌ش در قوه قضائیه می‌شناختیم. 
مردی که در سال یکی دو ساعت، آن هم در هفته قوه قضائیه حرفی درباره نهاد تحت مدیریتش می‌گفت و بقیه ایام سالش به سخنرانی علیه فتنه و جواب دولت روحانی و دیگر رقبا را دادن و این قبیل فعالیت‌های سیاسی می‌گذشت. 

قبل از دولت روحانی هم که در دعوای باندها، احمدی‌نژاد پته برادرش را بیرون ریخته بود، گاهی که از فتنه‌ستیزی فارغ می‌شد، لیچاری بار احمدی‌نژاد می‌کرد و خلاصه همه کارهایش به این امور ختم می‌شد. 

بحث استهزاء حقوق بشر غربی و اینها هم که نمک قضیه است و گفتن ندارد.
این بساط بود تا تشکیل مجلس خبرگان جدید. آقا صادق که در این انتخابات فتیله فتنه‌ستیزی را بالا کشیده بود و در برابر شایعه داغ “رهبر آینده شدن” جیک نمی‌زد و سکوتی سرشار از رضایت داشت، ناگهان در انتخابات داخلی دید که سیاست پیچیده‌تر از تصورات اوست. آقا صادق در انتخابات داخلی مجلس خبرگان “تقریبا هیچ” به دست آورد و فهمید که در پازل جانشینی رهبری جایی ندارد. او که تا پیش از این کم تلاش نکرده بود و در سابقه‌دار کردن قضایی اطرافیان رقبایی چون هاشمی شاهرودی کم نگذاشته بود، بدجور افسردگی گرفت. دیگر از موضع‌گیری‌های هفتگی و فتنه فتنه کردن‌های او خبری نبود و سکوت بود و سکوت.



حالا چند وقتی است که گویی آقا صادق از لک در آمده و تکاپوهای تازه‌ای را شروع کرده است. منتها این بار گارد او نه مثل سابق تهاجمی که کاملا منفعلانه و تدافعی و مضحک است. ماجرا از جایی شروع شد که وزیر اقتصاد، در جلسه هیات دولت افشا کرد که آقا صادق حساب‌های بی‌شمار شخصی را با پول وثیقه‌ها و سپرده‌های متهمان و محکومان قضایی پر کرده و هیچی که گیرش نیامده باشد، سود دست کم ماهانه ۲۵۰ میلیون تومانی است. موضوعی که به گوش رهبری که رسید خشم آقا را برانگیخت و این خشم، خشم آقا صادق را موجب شد. شنیده شد که دو سه نفر از مدیران بانکی که اسناد حساب‌های او را در اختیار وزیر اقتصاد قرار داده بودند، را بازداشت کرده و از سوی دیگر طیب‌نیا را به دفترش دعوت کرد و خواسته ماست مالی کند.


او که می‌دید در حال قرار گرفتن در کنار آقا فاضل، اخوی رشوه‌باز و حرام‌خوارش قرار گرفته و عن‌قریب است که شایعات زمین‌خواری برادر دیگرش، آقا اردشیر یا همان جواد نیز پیش حساب‌های شخصی او هیچ شود، با پریدن به رئیس جمهور و جواب سخنان او در افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات دادن را آغازی برای فرار به جلو قرار داد و گفت حرف‌های روحانی که گفته بیخودی قلم‌ها را نشکنید، اتهام‌زنی و در واقع جرم است.

او که مدتی در سکوت موضع‌گیری و هول و ولای پخش خبر حساب‌های بانکی، تمرکزش را از دست داده، گام بعدی را به تحلیل انتخابات آمریکا قرار داد. او در این باره حرف‌هایی زد که مرغ پخته در دیگ را به خنده می‌انداخت. آقا صادق جایی گفت که رای مردم آمریکا به ترامپ نشانه نه مردم آمریکا به هیات حاکمه آمریکاست. چیزی که در انتخابات مشابه و گویاتری مثل ۷۶ و ۸۰ و حتی ۸۴ و سپس ۸۸ و ۹۲ ریاست جمهوری در ایران، مردم به هر زبانی که بود در پای صندوق‌ها گفته بودند، اما امثال همین آقا صادق و خود شخص شخیصشان، آن را به منزله تایید خود و مرید و مرادها و رفقاییشان در هیات حاکمه گرفتند و گفتند هر رای در پای صندوق رای، یعنی تایید ما! حالا این که چرا رای نصف به نصف آمریکایی‌ها به ترامپ این معنا را دارد اما رای اکثریت مردم ایران به نشانه‌های مخالفت با وضع موجود و هیات حاکمه چنین تحلیل نمی‌شود، چیزی است که نه به توان تحلیلی آقا صادق که به شخصیت او مربوط می‌شود.

نکته آخر هم اینکه نگران انتخاب مردم آمریکا در برابر گزینه‌های بد و بدتر شده است. آقا صادق معلوم است که از حرف‌ها و نکات مطرح در گوشه و کنار کشور و بین مردم بی‌خبر نیست. می‌داند که همین حرف‌ها درباره شرایط فعلی کشوری که او در هیات حاکمه‌اش محسوب می‌شود، فراگیر است. اما سعی می‌کند این درس‌ها را برای انتخاباتی دیگر در آمریکا پس بدهد.

حیف است که از این چنین آدم رو و بانمکی را جدی گرفت و انتقاد کرد. او خیلی خوب است. آقا صادق می‌رود که به مرور جای برخی سوژه‌های طنزی را بگیرد که این روزها جایشان خالی شده است، به نحوی که برخلاف گذشته که تصویر و یادش خشم می‌آفرید، لبخند بر لب‌ها بنشاند و ضرب‌المثل‌های جدید از روی مواضعش بسازند. او هم که در حساب‌هایش کم نقدینگی ندارد. می‌تواند بخشی از این پول‌ها را خرج جمع‌آوری همین شوخی‌ها کند و به رخ آقا فاضل و آقا جواد بکشد، که آقایان داداش‌ها، جا ماندید. من رفتم.

فقط یک نکته را یادش باشد که بعدا گلایه نکند. او خودش سر شوخی را خیلی وقت پیش از این باز کرد.


سایت کلمه – علی بردبار