به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۵

چرا طلاق می‌گیریم؟

روایت‌های واقعی از طلاق‌های ایرانی

 فقط دوماه عقد بودیم که فهمیدم عجله کرده‌ام. دوست‌داشتنی هم در کار نبود؛ من از فشارِ حرف فامیل به او "بله" گفته‌بودم و او هم برای منافع اجتماعی.


فرارو- وحشتناک است. آمار طلاق را می‌گویم. این‌که این‌طرف و آن‌طرف می‌شنویم که فلانی طلاق گرفته یک‌سوی ماجراست و این‌که چرا، سویِ دیگر. ترس از ماجرا را زمانی بیش‌تر حس می‌کنیم که از مردادماه به این‌ور هیچ آماری از طلاق به گوشمان نرسیده‌است.

به گزارش فرارو، 12 مرداد سازمان ثبت احوال اعلام کرد دیگر آمار طلاق به رسانه‌ها و مردم داده نمی‌شود بلکه تنها در اختیار برنامه‌ریزان و کارشناسان قرار خواهد گرفت. 

علی‌اکبر محزون این اتفاق را با وجود همه جنجال‌های رسانه‌ای که بر سرش شد، لازم دانست و در توضیح اش گفت که آمار طلاق به اندازه کافی بیان شده و ارائه آمار صِرف دردی را دوا نمی‌کند.

پس از این خیلی از کارشناسان علاوه بر اینکه ندادن آمار درباره آسیب‌های اجتماعی را غیرقانونی خواندند، معتقد بودند که این‌کار چه‌بسا هر روز جامعه را بیش از قبل در شوک جدایی زوج‌ها قرار خواهد داد.

با همه این کتمان‌کردن‌ها، بر هیچ‌کس پوشیده نیست که رشد طلاق از رشد ازدواج در جامعه جلو زده و بنابر آمارهای قبلی سازمان ثبت احوال در 10 سال اخیر طلاق 74 درصد رشد داشته‌است. 

تنها تا پایان سال 94، 163 هزار و 765 مورد طلاق در دفاتر رسمی ثبت شده‌است و تا یکی دو سال گذشته در هر ساعت 18 نفر درکشور طلاق می‌گرفتند.

این رشد به حدی بوده که هشدارهای مسئولان هر روز شدت بیش‌تری می‌گیرد. مثلا علی لاریجانی رییس مجلس چندی‌پیش به رتبه هشتم قم در آمار طلاق در میان شهرهای کشور اشاره کرد و آن‌را برای یک شهر مذهبی و سنتی نامناسب خواند.

یا این‌که اخیرا انوشیروان محسنی بندپی به بالابودن آمار طلاق در شمال شهر تهران اشاره کرد و گفت از هر 2.2 ازدواج در این مناطق 1 طلاق رخ می‌دهد.

همچنین به گفته علی فتحی آشتیانی عضو مرکز تحقیقات علوم رفتاری با روندی که آمار طلاق در ایران طی می‌کند در آینده از کشورهای صنعتی پیشی خواهد گرفت.

در وضعیتی که هرکس درباره طلاق ابراز نگرانی می‌کند؛ هستند کسانی‌که معتقدند این کمیت طلاق نیست که باید نگرانش باشیم بلکه باید به کیفیت طلاق فکر کنیم.

سعید معیدفر از جمله کارشناسانی است که طلاق را به دو بخش مرضی و طبیعی تقسیم می‌کند و معتقد است آنچه باید در جامعه درباره‌اش چاره‌ای بیاندیشیم طلاق مرضی یا بیمارگونه‌است؛ یعنی طلاقی که بر پایه آشناییِ غلط، مشکلات اقتصادی، سن کم، ناآگاهی و مشکلات جنسی و از این‌دست رخ می‌دهد.

اما بد نیست کمی از این وادی بیرون بیاییم؛ اظهارنظرهای کارشناسانه و آمارهای مسئولانه را دقایقی کنار بگذاریم و ببینیم اطرافیانمان، همین آدم‌های نزدیکِ زندگی‌ مان چرا طلاق گرفته‌اند؟

جهانمان متفاوت بود
"از اول طرز فکرامون به هم نمی‌خورد. من دنبال پیشرفت و بهتر شدن زندگی بودم اما اون انگار هیچ تمایلی به تغییر نداشت".

این‌ها را پیام می‌گوید. او یک‌سالی هست که از همسرش جدا شده و هربار که یاد این اتفاق می‌‌افتد از فرسودگی‌ای صحبت می‌کند که در آن 5سال زندگی مشترک به سراغشان آمده بود. این دو به شکل سنتی ازدواج کرده بودند.

"همه‌اش می گفت اولویت تو برای زندگی اول کار است بعد خانواده و برای من وقت نمی‌گذاری. وقتی هم که به خانه می‌آیی خسته‌ای".

پیام این‌ها را از زبان همسر سابقش تعریف می‌کند و می‌گوید مشکل این‌جا بود که خرج زندگی ما بالا بود؛ مریم هم دوست داشت لباس گران تنش کند و هم این‌که من همیشه کنار خودش و دوستانش و اقوامش باشم؛ اما من نمی‌کشیدم.

او چند باری هم برای مریم کار پیدا کرد اما برای مریم سوءتفاهم شد و احساس کرد همسرش برای پول به‌دنبال اشتغال اوست. اما خود پیام می‌گوید تنها به این‌خاطر این‌کار را می‌کرده تا همسرش مشغول باشد و دچار مشکلات روحی و روانی نشود.

او همین‌طور می‌گوید همان چندباری هم که مریم به سرکار رفت هربار شغلش را رها کرد چون دوست نداشت کسی به او دستور بدهد یا سختش بود صبح‌ها از خواب بیدار شود. 

به گفته او مریم زیادی حساس بود. نه محیط کار را تحمل می‌کرد نه محیط خانه را. روزهایی که بی‌کار بود و در خانه نه تنها به خودش نمی‌رسید و هیچ غذایی درست نمی‌کرد که خیلی وقت‌ها به افسردگی و گریه می‌گذراند و حاضر نبود به خودش کمک کند.

پیام درنهایت تصمیم به جدایی می‌گیرد. او خیلی خلاصه دلیل جدایی‌اش را اینطور تعریف کرد: اینکه زیاد در خانه می‌ماند و بیکار بود باعث می‌شد توقع داشته باشد وقتی من از سرکار برمی‌گردم فقط در اختیار او باشم و برای همین غرولند می‌کرد. من هم دیگر خسته بودم و نمی‌توانستم تحمل کنم. جهان ما با هم خیلی فرق داشت.

از او می‌پرسم آیا پیش مشاور یا روان‌شناس هم رفتید؟ می‌گوید "بله! بارها. اما مریم از اینکه مشکلاتمان را جلوی روان‌شناس می‌گفتم ناراحت می‌شد و می‌گفت آبروی مرا می‌بری! و همین هربار باعث شد که به نتیجه نرسیم... "

اصلا نمی‌دانم چه شد!
"سی‌سالم شده بود؛ همه فامیل و خانواده فشار می‌آورند که ازدواج کنم. خُب کسی نبود! همه خواستگارها هم یکی از یکی بدتر. این‌ شد که وقتی محمد از طریق همکارهای پدرم به خواستگاری آمد بدون آن‌که درست و حسابی بدانم کیست و باز هم با فشار خانواده برای آنکه زودتر عقد کنم به او "بله" گفتم".

این داستان سمیه است. خانواده او و خودش مذهبی‌اند و می‌گوید یکی از ویژگی‌هایی که برایمان مهم بود همین بود. او تنها دو ماه در دوران عقد به سر برد و پس از آن جدا شد.

او این دو ماه را چنین تعریف می‌کند: اولش فکر می‌کردم محمد آدم‌حسابی است؛ خودش را مذهبی نشان می‌داد و وضع مالی‌اش هم خوب بود؛ دو ویژگی‌ای که باعث شد پدر و مادرم از او خوششان بیاید. اصلا نفهمیدم چه‌شد! دو هفته از روز خواستگاری و آشنایی گذشت که عقد کردیم. دهنِ فامیل و دوست و اشنا بسته شد اما داستان جورِ دیگری ورق خورد.

سمیه درباره علت طلاقش ادامه می‌دهد "خسیس بود. به جز آن در رابطه جنسی به شدت اذیتم می‌کرد؛ اصلا برایش مهم نبود که من در این رابطه چه وضعتی خواهم داشت؛ فقط خودش مهم بود. اما کاش همین‌ها بود؛ اوایل فقط شک می‌کردم که پای زنِ دیگری وسط است، اما بعد مطمئن شدم. او مرا دوست نداشت. سنش زیاد بود و فقط آمده بود که یک زنی در یک خانواده مذهبی و سرشناس بگیرد تا پیش همکارانش سربلند باشد. من هم دوستش نداشتم. تلاش کردم که داشته باشم؛ اما هیچ محبتی درکار نبود. خسته شدم. درخواست طلاق دادم و او هم پس از یک هفته این‌پا و آن پا کردن موافقت کرد..." .

ناتوانی جنسی داشت
"مردانگی نداشت؛ به همین سادگی". این روایت زهره از طلاقش است. امیر را از طریق یکی از همکارانش به او معرفی کرده بودند. چندماه با هم آشنا می‌شوند. همه‌چیز به ظاهر خوب است. بهار که می‌شود تصمیم می‌گیرند عقد کنند. اما بعد از عقد تازه می‌فهمد در چه مخمصه‌ای گیر کرده. 

زهره پشیمان است؛ از اینکه چرا پیش از عقد زمان بیش‌تری صیغه نبوده تا امیر را بشناسد و از مشکلات او با خبر شود. 

او می‌گوید "بعد از عقد بود که کم‌کم فهمیدم. اولش ترسیده بودم بعد سعی کردم بدون آن‌که به کسی بگویم با دوا و درمان مسئله را حل کنم؛ چون ما هم تالار عروسی را رزرو کرده‌بودیم و هم خانه را اجاره و وسیله‌ها را هم خریده بودیم".

زهره برای حلِ مشکل همسرش خیلی تلاش می‌کند. این را خودش می‌گوید. انواع و اقسام روان‌شناس‌ها و سکس‌تراپ‌ها را امتحان می‌کنند. 

او درباره علت نهایی جدایی‌اش توضیح داد: ناامید نشده بودم. بدون آن‌که به‌کسی بگویم تلاش کردم تا او خوب شود. اما از یک‌جا به بعد جا زد. دیگر برای درمان نمی‌آمد. چیزی تا تاریخ ازدواجمان نمانده بود. تصمیم گرفتم مسئله را به خانواده‌ام بگویم. گفتم. آن‌ها خواستند طلاق بگیرم. من هم موافقت کردم. پس از یک ماه کِش‌وقوس عاقبت جدا شیم.

شک داشت
"به او می‌گفتم عزیزم من می‌روم سری به مادرم بزنم. می‌گفت "باشه!" اما باورش نمی‌شد. همین که من می‌رسیدم پیش مادرم متوجه می‌شدم زنگ زده به خواهرم و دارد از او می‌پرسد تا مطمئن شود من آنجا باشم".

این‌ها گله‌های سبحان است. او دو سال است طلاق گرفته و از ازدواجش یک دختر سه‌ساله هم دارد.

می‌گوید: معصومه را دوست داشتم و با او ازدواج کردم. همکار بودیم. از همان اوایل متوجه می‌شدم که کمی شکاک است؛ بارها سعی کردم شکش را برطرف کنم اما فایده‌ای نداشت. او به مرور زمان بدتر می‌شد.

سبحان ادامه می‌دهد "من آدمی بودم که پیش از ازدواج دوستان زیادی داشتم. این را می‌دانستم که بعد از ازدواج باید روابط محدودتر شوند اما به‌خاطر معصومه همه روابطم را قطع کردم. او حتی حاضر نبود که به یک مهمانی دوستانه بیاید؛ ترجیح می‌داد همه روابطمان خانوادگی باشد. بعد از یکی دو سال دیگر خودم نبودم؛ نه می‌توانستم ادامه تحصیل بدهم و نه یک ملاقات دوستانه داشته باشم. از آن طرف ظن‌های همسرم هر روز بیش‌تر آزارم می‌داد".

او در ادامه طلاقش گفت: عاقبت یک‌روز دعوایمان شد؛ قهر کرد و رفت خانه مادرش. قضیه کِش پیدا کرد. نه یکی دو روز و یک هفته؛ یک‌ماه. چون کارم خیلی سنگین بود حضانت دخترم را به او دادم و جدا شدیم.

وقتی ازدواج کردیم بچه بودیم؛ تا آخر بچه ماندیم!
"حتي قدرت تصميم‌گيری درباره تعطيلات اخرهفته را نداشتيم. بايد برای مسافرت‌ها و تعطيلات ما دیگران تصميم مي گرفتند، ما مسافرت دونفره نمي‌توانستيم برويم. اگر هم مي رفتيم بعد بايد جواب پس می‌داديم. نداشتن تفريح دو نفره ما را از هم دور مي‌كرد و باعث كشمكش می‌شد".

این هم روایت الناز از جدایی‌اش است. او می‌گوید وقتی ازدواج کرده سنش خیلی پایین بوده؛ هم او و هم همسرش.

الناز علت جدایی‌اش را همین می‌داند. او می‌گوید "من علت جدایی از همسرم را كم‌ سن و سال بودن او می‌دانم. وقتي كه پسر ١٩ ساله‌ای تصميم به ازدواج بگيره و خانواده‌اش هم او را حمايت كنند راهی براي دخالت‌های خانواده باز مي‌شود و زندگي دو نفر را به‌هم مي‌ريزد؛ چون هميشه فكر مي‌كنند كه آن دونفر بچه هستند و اجازه دخالت در هر امور از زندگی آن دو ا به خودشان می‌دهند".

تنها همین چند مورد نشان می‌دهند که طلاق درست بیخ گوشِ ما به دلایلی مثل مشکلات جنسی، دخالت‌های خانوادگی، عدم شناخت درست از یکدیگر و تفاوت‌های فکری و سبک زندگی در حال افزایش است.

چندنفر دیگر را می‌توانیم نام ببریم که به این دلایل یا دلایل دیگر این روزها از هم جدا شده باشند؟

مطمئنا تا پایان سال 95 اعداد بیش‌تری برای طلاق در ایران به ثبت می‌رسند. چه این آمارها منتشر شوند یا نه چیزی تغییر نمی‌کند؛ به گفته کارشناسان طلاق در سال‌های آتی بیش‌تر خواهد شد و باید با مشکلات پس از طلاق سروکله بزنیم، مشکلاتی مانند موقعیت در خطر زنان مطلقه، زندگی زیر تیغ کودکان طلاق، افسردگی مردان پس از جدایی و لیست بلندبایی که تمامی ندارد... .