در راه دستیابی به ارمانهای «کاستریسم»، هزاران جوان در همه جهان از جمله ایران جان باختند. فیدل کاسترو اما، نود سال زندگی کرد. او صدها ساعت در ضرورت وفادار ماندن به «صفای انقلابی» داد سخن داد، اما خودش در جزیره «کایو پیدرا»، که در انحصار شخصی او بود، در میان استخرها و کشتیها و نگهبانها و خدمه اش، روزگار خوشی را از سر گذراند. صاحب امتیازان نظام او نیز چندان در بند «صفای انقلابی» نبودند.
بیست و پنجم نوامبر ۲۰۱۶ میلادی، فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا و آخرین اسطوره بر جای مانده از جنبش کمونیستی قرن بیستم میلادی، به دیار نیستی شتافت.
در معبد بازمانده از جریان سیاسی نیرومندی که تقریبا سراسر قرن گذشته را در نوردید، تندیس کاسترو در کنار تندیسهای لنین، استالین، مائوتسه تونگ، هوشی مین و دیگر سردمداران بزرگ و کوچک «انقلاب سرخ» جای خواهد گرفت. این معبد دیگر توده عظیم ستایشگران پیشین را گرداگرد خود نمی بیند، ولی شمار رو به کاهش و از نفس افتاده دلبستگان تندیسهای رنگ و رو باخته، دستکم تا چند دهه دیگر، همچنان پیرامون آن طواف خواهند کرد.
رمانتیسم انقلابی
در تاریخ تمدن انسانی، هیچ اندیشه سیاسی نتوانست همانند کمونیسم، در روایتهای گوناگون آن، تقریبا در سر تا سر کره خاک پراکنده شود و طی دورانی نسبتا کوتاه، این همه جمعیت را در خدمت هدفهای خویش به شور و شوق بیآورد. در بطن همین جنبش جهانگیر بود که شمار انبوهی از جان گذشته، با امید بستن به یک پیکار نهایی در راه دستیابی به آزادی و برایری، برای پی ریزی نظمی نو به پا خواستند. زندگی و سرنوشت فیدل کاسترو یک بار دیگر نشان داد که مدعیان پایه ریزی بهشت در این زمین خاکی، سینه چاکان بینوای خویش را به جهنم رهنمون میشوند.
ظهور کاسترو در صحنه سیاست جهان تحقق رویاییترین برگهای یک رمان انقلابی است که با طغیان قهرمانانه این وکیل مدافع جوان علیه دیکتاتوری باتیستا در جزیره کوبا آغاز شد. حمله ناکام او و هوادارانش به سربازخانه «مونکادا» در سال ۱۹۵۳، دستگیری و محاکمه، تبعید به مکزیک، بازگشت محرمانه به کوبا، جنگ چریکی در کوههای «سیرا ماسترا» و سرانجام ورود پیروزمندانهاش به هاوانا در سال ۱۹۵۹، یکی از رمانتیکترین فصلهای انقلاب «جهان سوم» است که با یاری رسانههای آمریکایی، از جمله نیویورک تایمز و سی بیاس، بخش بزرگی از افکار عمومی را در سراسر دنیا به سوی خویش کشاند. از آن پس فیدل کاسترو، در کنار دوست بلند آوازه آرژانتینی اش، ارنستو چه گوارا، به یکی از پر جاذبهترین الگوها برای انقلابیون جوان در سراسر جهان بدل شد. مهم تر از همه آن که طی مدتی بسیار کوتاه، با رسمیت یافتن جوهر کمونیستی نظام انقلابی، کوبای کوچک و کم جمعیت، در کنار غول هایی چون اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین، سومین قطب مارکسیسم - لنینیسم در جهان نام گرفت.
ایران و نسلهای جوان انقلابیاش نیز، که با عطشی سیری ناپذیر رویدادهای «جهان سوم» را پیگیری میکردند، از جاذبه مقاومت ناپذیر اسطوره «کاستریسم» و ریشوهای «سیرا ماسترا» در امان نماندند. به ویژه آنهایی که از تجربه «اردوگاه سوسیالیسم» به سردمداری شوروی دل خوشی نداشتند و از آن می ترسیدند که چین مائوییستی نیز، به رغم اختلاف نظرهایش با مسکو، به همان راه و روش رهبران کرملین روی بیآورد، در کوبای فیدل کاسترو قبله جدیدی یافتند که به خیال آنها می توانست هوایی تازه را به فضای کمونیسم بر جای مانده از لنین و استالین بیآورد. کوبای کوچک ولی مغرور، و استراتژی رهبران جوانش برای پراکندن تخم طغیان در سه قاره آسیا و آفریقا و امریکای لاتین، در سالهای پیش از انقلاب اسلامی در کانون توجه پر شورترین محافل انقلابی تهران قرار گرفتند.
یکی از نخستین نوشته هایی که در سالهای ۱۳۴۰ خورشیدی انقلابیون ایرانی را مجذوب فیدل کاسترو کرد، «تند باد بر فراز شکر» اثر ژان پل سارتر فیلسوف بلند آوازه فرانسوی است که با فاصلهای نسبتا کوتاه زیر عنوان «جنگ شکر در کوبا» در تهران منتشر شد.
در فوریه و مارس ۱۹۶۰ میلادی، چند ماه پس از پیروزی انقلاب کاستریستی، سارتر به همراه دوستش خانم سیمون دو بووآر، که او نیز نویسندهای سر شناس بود، طی مدت یکماه از کوبا دیدن کرد. در آن دوران ژان پل سارتر مشهورترین فیلسوف جهان به شمار میرفت و بخش بزرگی از جامعه روشنفکری ایران نیز نوشتههای او را می پرستید. فیدل کاسترو با تکیه بر تجربههای استالین و مائوتسه تونگ آموخته بود که برای جهانی شدن و در دل افکار عمومی اروپا و آمریکا جا باز کردن، هیچ تاکتیکی موثر تر از به خدمت گرفتن روشنفکران بر جسته غربی نیست. رسم بر این بود که قدرتهای کمونیستی نویسندگان و هنرمندان غربی را به بازدید دستآوردهای انقلاب فرا می خواندند، از آنها شاهانه پذیرایی میکردند و «دکور» هایی را که دوست داشتند، به دور از واقعیتهای انقلاب کمونیستی، به آنها نشان میدانند. شماری از همین روشنفکران، در بازگشت به کشور هایشان، گاه به مبلغان سینه چاک میزبانان خود بدل میشدند. البته کسانی چون آندره ژید، نویسنده بزرگ فرانسوی به دام این تبهکاری نمی افتادند. در عوض بسیاری دیگر از روشنفکران غربی به توجیه گران مخوفترین قتل عامهای انقلابی در جهان بدل شدند.
پنهانکاری
سفر نامه ژان پل سارتر نیز، که بعد از دیدار یکماههاش از کوبا نوشته شده، در مجموع ستایشنامه انقلاب کاستریستی است. در این نوشته از جنایتهای مخوفی که پس از پیروزی کاسترو در ۱۹۵۹ علیه بازماندگان نظام باتیستا و نیز نیروهای انقلابی منتقد و یا رقیب کاسترو انجام گرفته، سخنی در میان نیست. او نمی گوید که رهبران انقلاب وعده خود را درباره استقرار مردمسالاری در کوبا به فراموشی سپردند.
او نمی گوید که به محض ورود نیروهای انقلابی به شهر هاوانا، ارنستو چه گوارا به ریاست زندان «لا کابانا» و دادستانی کل انقلاب منصوب شد و، در همان جا، سیگار برگ بر لب، با خونسردی هر چه تمام تر اعدام صدها نفر از زندانیان هوادار نظام سرنگون شده و نیز نیروهای انقلابی غیر کمونیست را سازمان داد. از چه گوارا، در همان زندان، جملاتی را نقل میکنند مشابه آنچه ایرانیان بعد از انقلاب اسلامی فراوان شنیده اند. او به شکنجه گران انقلابی، که به جای شکنجه گران نظام پیشین مدیریت زندان «لا کابانا» را در اختیار گرفته بودند، چنین فرمان میداد : محاکمات را کش ندهید. این یک انقلاب است. از روشهای بورژوایی استفاده نکنید. اینها مشتی جنایتکارند.
«جنگ شکر در کوبا» در پیدایش طیف کاستریست در جنبش کمونیستی ایران موثر افتاد. ترجمه فارسی نوشتههای ارنستو چه گوارا زیر عنوان «جنگ چریکی» و به ویژه کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره فرانسوی، که هر دو از تجربه انقلاب کوبا الهام گرفته اند، زیر بنای نظری بخش بسیار مهمی از جنبشهای چریکی انقلابی ایران را در اواخر دهه ۱۳۴۰ و نیمه اول دهه ۱۳۵۰ به وجود آوردند. کتاب مسعود احمد زاده زیر عنوان «مبارزه مسلحانه، هم استراتزی هم تاکتیک» و نیز نوشته امیر پرویز پویان به نام «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» تا اندازه زیادی از آثار رهبران و یا نظریه پردازان انقلاب کوبا الهام گرفته اند. هم چه گوارا و هم رژی دبره ایجاد کانونهای انقلابی در مناطق روستایی از سوی گروههای کوچک انقلابی را توصیه میکردند (نظریه «فوکیسم» که از ریشه اسپانیولی «فوکو» به مفهوم کانون منشا گرفته است). عملیات چریکی سال ۱۳۴۹ در جنگلهای شمال ایران که به حمله نوزدهم بهمن ماه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل منجر شد، از همان نظریه سر چشمه گرفته بود.
از آغاز دهه هشتاد قرن بیستم میلادی، ستاره کاستریسم بیش از بیش تلالو خود را از دست داد. کوبای پر شور و بلند پرواز سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، که می خواست دهها ویتنام در جهان به وجود آورد، به دیگر کشورهای «اردوگاه سوسیالیزم» شباهت یافت و در کام بوروکراسی و سلطه صاحب امتیازان فرو رفت. کوبای انقلابی که می خواست خود را از وابستگی مطلق به تولید و صدور شکر رهایی بخشد، دیگر برای ادامه زندگی حتی بر شکر هم نمی توانست تکیه کند. رژیم کاسترو به تدریج به زایده سیاست جهانی شوروی بدل شد، از جمله با گسیل سربازبه آنگولا و موزامبیک در خدمت تامین هدفهای این ابر قدرت در آفریقا. شوروی در عوض از راه اعطای نفت و سلاح و مواد غذایی، بقای نظام کاسترو را تامین میکرد.
یک پرسش بسیار ساده
در پی فرور ریزی «اردوگاه سوسیالیزم» و تغییرات پدید آمده در سیاست چین، فیدل کاسترو بیش از بیش در انزوا و بحران فرو رفت. زیر فشار همین انزوا بود که نظام هاوانا، بعد از سالها مقاومت، سرانجام مجبور شد دروازههای کشور را بر توریسم بگشاید و در عرصه هایی چون سرمایه گذاری و بازرگانی خارجی، شماری از دگمهای سنتی خود را کنار بگذارد. همچنین در آن زمان با به قدرت رسیدن هوگو چاوز در ونزوئلا، و تصمیم او به اعطای نفت کم و بیش مجانی به همتای کوبایی اش، فرصت تازهای برای نفس کشیدن در اختیار هاوانا قرار گرفت. در حال حاضر اما بحران به شدت وخیم اقتصادی در ونزوئلا، و ناتوانی این کشور از تداوم کمکهای نفتی خود به کوبا، هاوانا را با چالش هایی تازه روبرو کرده است.
زیر فشار پیری و بیماری، فیدل کاسترو سر انجام مجبور شد در سال ۲۰۱۱ از پست دبیر اولی حزب کمونیست و در واقع رهبری کوبا کنار برود و این مقام را به برادرش بسپارد. شکل بسیار واپس مانده جا به جایی قدرت در قالب خانوادگی، کل فلسفه انقلاب کوبا را به چالش میکشد. کسانی همچنان از کارنامه انقلاب کاستریستی دفاع میکنند و بیلان آنرا در مجموع مثبت میدانند. کسان دیگری همه کاسه کوزهها را بر سر امریکا میشکنند و گناه دشواریهای کوبا را به گردن تحریمهای اقتصادی می اندازند که واشنگتن طی این همه سال بر هاوانا تحمیل کرده است.
پرداختن به این مسایل به بحثی بسیار طولانی نیاز دارد. در عوض ماهیت خودکامه نظامی که از سال ۱۹۵۹ تا امروز سرنوشت این کشور کوچک دریای کاراییب را در چنگ خود دارد، چندان جای انکار ندارد. فیدل کاسترو و یارانش در سال ۱۹۵۹ با ادعای آزادی و دموکراسی بر اهرمهای قدرت چنگ انداختند. کار آن ادعا به کجا کشید؟ واقعیت پیش روی ما است: رهبر انقلاب حدود پنجاه سال قدرت مطلق را در چنگ خود گرفت و پس از بر باد رفتن تواناییهای جسمانیاش در سن هشتاد و پنج سالگی، آنرا به برادر هشتاد سالهاش تحویل داد. در این جا تنها یک پرسش بسیار ساده مطرح میشود : ایا در این کشور یازده میلیون نفری، به جز این دو پیرمرد، هیچ کس دیگر در خور رهبری نبود؟
در راه دستیابی به ارمانهای «کاستریسم»، هزاران جوان در همه جهان از جمله ایران جان باختند. فیدل کاسترو اما، نود سال زندگی کرد. او صدها ساعت در ضرورت وفادار ماندن به «صفای انقلابی» داد سخن داد، اما خودش در جزیره «کایو پیدرا»، که در انحصار شخصی او بود، در میان استخرها و کشتیها و نگهبانها و خدمه اش، روزگار خوشی را از سر گذراند. صاحب امتیازان نظام او نیز چندان در بند «صفای انقلابی» نبودند.
مردم کوبا اما، هر وقت فرصت یافتند، تمایل خود را به فرار از «بهشت زحمتکشان» به نمایش گذاشتند. در بیرون از کوبا نیز، رهبر جنگهای چریکی «سیرا ماسترا» دیگر جاذبه گذشته را نداشت . فیدل کاسترو آنقدر زنده ماند که اسطوره خود را رنگ باخته ببیند.
فريدون خاوند، رادیو فردا