رمان شیدا بازیار با عنوان "شبهای آرام تهران" بازتاب نمونهای از سرنوشت یک خانواده مهاجر ایرانی در پی پیگردهای سیاسی دههی شصت پس از انقلاب است. حال "جایزه ادبی اولا هان" آلمان به این نویسنده جوان تعلق گرفته است.
هیئت داوران "جایزه ادبی اولا هان" در دلایل گزینش خود آورده است که رمان "شبهای آرام تهران" اثر نویسنده جوان آلمانی-ایرانی، شیدا بازیار، "نه تنها اثری بهروز در رابطه با بحث پیرامون پناهجویان، بلکه یک اثر عالی ادبی است".
این رمان که اوایل سال ۲۰۱۶ به بازار آمده است، از نظر برخی منتقدان ادبی، بهترین اثر ادبی سال است.
حال "جایزه ادبی اولا هان" روز شنبه ۱۹ نوامبر در شهرداری شهر مونهایم به شیدا بازیار ۲۸ ساله اعطا شده است؛ جایزهای که با ۱۰هزار یورو توأم است.
اولا هان، شاعر و رماننویس آلمانی، متولد ۱۹۴۵ در شهر مونهایم و هماکنون ساکن هامبورگ است. او را یکی از پراهمیتترین شاعران معاصر آلمان میدانند.
شیدا بازیار که در سال ۱۹۸۸ (۱۳۶۹) در شهر هرمسکایل در ایالت راینلندفالس در خانوادهای مهاجر به دنیا آمده است، در رمان خود سرنوشت یک انقلابی کمونیست به نام بهزاد را بازگو میکند که در بحبوحه و شوریدگی جامعه در انقلاب ۵۷ با دانشجوی جوان ادبیات، ناهید، در یک گروه سیاسی آشنا شده و به او دل میبندد؛ عشقی که به ازدواج میانجامد.
این زوج پس از گذراندن یک دوره زندگی مخفی در سالهای پس از انقلاب، پس از آنکه بسیاری از دوستان و همفکران آنها به زندان افتاده و کشته شدهاند، در سال ۱۳۷۰ برای حفظ جان خود و دو فرزندشان، مجبور میشوند از مسیر مناطق مرزی کوهستانی وطن را ترک کرده و خود را به آلمان برسانند.
ده سال بعد، لاله ۱۴ ساله به همراه مادرش، ناهید، برای نخستین بار پا به خاک ایرانی میگذارد که در آن تولد یافته. او خود را در این سرزمین بیگانه مییابد، سرزمینی پرهیاهو، با آفتابی سوزان. اما خویشاوندان چنان استقبال پرشوری و احساسی از او میکنند که او تاکنون تجربهاش را نداشته است: "در اطراف من صدای تنبک و سنتور بلند است، انسانهایی که گونههایم را میبوسند، دست بر موهایم میکشند و وقتی روسری از سر میاندازم و کفشها را برمیکَنَم و پا بر فرش نرم میگذارم، احساس میکنم مرا بر روی دست میبرند".
شیدا بازیار به روزنامه "کلنر اشتادآنسایگر" چاپ کلن میگوید که این رمان آمیزشی است از سرنوشت خانواده تخیلی و خانواده خود او: «هر آنچه در این رمان مبتنی بر فاکتها و رویدادهاست، برگرفته از زندگی واقعی است، حتا شمار فرزندان.»
بهزاد و ناهید با دو فرزند، لاله و محمود، ایران را ترک میکنند و فرزند سوم، تارا، در آلمان به دنیا میآید. و این تارا است که رمان را در چندین فصل، و هر یک را از زبان هر عضو خانواده به نگارش درآورده؛ هر یک راوی حال و روز خود است، اینکه به گذشته و حال سرنوشت خود و خانواده چگونه مینگرد و دغدغه هر یک چیست؛ توصیفی که با طنز ویژه جوانان مهاجری که در جامعه آزاد اروپایی رشد یافتهاند همراه است:
بهزاد، پدر خانواده، از شرایط دشوار زندگی سیاسی دهه سیاه شصت ایران میگوید؛ دوستانی که از دست داده و به بند کشیده شدهاند. و زندگی در مهاجرت که باید از نقطه صفر در آپارتمانی ویژه خانوادههای کمدرآمد در آلمان آغاز میشده و او هر لحظه پای فرستندههای رادیویی فارسیزبان خارج از کشور مینشسته و رویدادهای کشور را دنبال میکرده و از ایران، جویای حال "رفقای زندانی" و سرنوشت خانوادههای آنان میشده است و هرگز حاضر نبوده تا زمانی که حکومت اسلامی بر سریر قدرت است، بار دیگر پا به آن سرزمین بگذارد.
ناهید، مادر، از سوءتفاهمهای زبانی و فرهنگی در کشور غریب میگوید؛ از آداب و خلق و خوی "عجیب" دوستان و همفکران آلمانی که برای او بیگانه است و باید به سختی بکوشد، چه زبانی و چه فرهنگی، آنها را بفهمد. و البته در رابطه با فرزندان خود، که در این کشور غریب، در پرورش آنها چه سختیها و فشارهای روحی که باید متحمل میشده است.
لاله، فرزند ارشد، که از کودکی شاهد مشکلات سیاسی پدر و مادر بوده و دوستان صمیمی و سیاسی آنها را میشناخته، حال و روز والدیناش را بازمیگوید، و در این وانفسا بحرانهای دوران بلوغ خود، برادرش محمود، که او را به اختصار "Mo" صدا میزنند، و خواهر کوچکاش تارا را به تصویر میکشد، و اینکه نسبت به آنها به عنوان خواهر بزرگتر احساس مسئولیت میکند.
محمود (مو) که از ایران چیزی به یاد ندارد، از جایگاه خود والدیناش را میبیند؛ پدری که سالیان دراز دل به تحولات سیاسی کشور بسته و پیگیر سرنوشت دوستاناش است و دل و دماغ کاری را ندارد، و مادری که حتا زمانی که او با پایان دبیرستان، دانشگاه را آغاز کرده و از خانه خارج شده، مدام در فکر وضع تغذیه و حال و روز پسر خود است. محمود فرهنگ پدر و مادر را چندان درک نمیکند و پیگیر فهمیدن آن هم نیست؛ دنیای خود را دارد.
و اما تارا در بخش پایانی رمان؛ او در آلمان به دنیا آمده و از هر دو خواهر و برادر بزرگترش پرشورتر است. با کنجکاوی به دنبال هویت گمشدهای است که ریشه در یک کشور شرقی دارد، اما او خود را میان دو فرهنگ میبیند. در کردار و پندار او اما فرهنگ سرزمین میزان بر او چیره است. به سرنوشت ایران علاقمند میشود، در سازمانهای بینالمللی NGO شروع به فعالیتمیکند و در تظاهرات همبستگی با "جنبش سبز" پرشورانه شرکت میجوید.
و به نظر میآید نویسنده همان تارا باشد؛ که روح و روان بازیگران را در قالب یک رمان آمیخته از واقعیت و تخیل، با زبانی خلاق و جذاب همراه با طنز خودویژهی یک نوجوان "تینایجر" بازتاب داده است.
رمان شیدا بازیار یادآور سرنوشت چندین نسل در بسیاری از خانوادههای مهاجری است که پس از پیگردهای حکومت جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۶۰ به دلایل سیاسی مجبور به ترک وطن شدند. سرنوشتهایی که با تلخیها و شیرینیها، ناکامیها و موفقیتهای چشمگیر در دنیای مهاجرت همراه بوده و هستند.
داود خدابخش / دویچه وله