اختراع بدی نیست ها، به شرطی که تاریخ نویس ها، مقاطعه کار نباشند.
آقای میرفطروس مینویسد: «امروزه نسل یانسل های تازه ای ظهورکرده اند که دریغ ها و دغدغه های دیگری از «نسل ٨۲ مرداد» دارند.» و در مقاله ی بعدی(در همین اخبار روز) مفصلش میکند:
«اینک نسل یا نسل های تازه ای به وجودآمده اند که هیچ خاطره ای ازبیست و هشت مرداد سی و دو ندارند و بحث هائی از این دست، برای شان ملال آور و حتّی دلآزار است ...»
اولاَ اگر این نسل یا نسل های تازه هیچ خاطره ای از ۶۴ سال پیش ندارند، اما بر مزار فرمانروای ۲۵۰۰ سال پیش جمع میشوند و رفتار او را ستایش میکنند، حقشان است که تنبیه شوند. ثانیاَ بد فکری نیست که یک چیزی اختراع کنیم به اسم تاریخ و یک آدمهای صادق و درستکار بشوند تاریخ نویس، تا نسل های بعدی از آنچه در سرزمینشان و زمینشان گذشته بیخبر نمانند.
اما اینکه « بحث هائی از این دست، برای )نسل های تازه) ملال آور و حتّی دلآزار است.»، باید دقت کنیم که در آمارهایی که گرفته ایم و مصاحبه هایی که کرده ایم، چند درصدشان ملال آور را تیک زده اند، چند درصد دلازار را قبول کرده اند، چند درصد هر دو را، چند درصد هیچکدام را . بدیهی است اگر اکثریت با ملولان و دل آزار دیدگان باشد، راهش سانسور است، چه در کتاب های درسی، چه در کتاب های تاریخ.
راه دیگرش اینست که لفظ «فستیوال» را جانشین «کودتا» کنیم و برای نسل هایی که بی میلی خود را از دانستن وقایع شوم، به آقای میرفطروس ابراز کرده اند، بگوئیم در آن روز خجسته، عده ای هنرمندان که لباس اراذل و اوباش پوشیده بودند و بانوان روشنفکری که خود را به هیئت زنان شهرنو درآورده بودند، به خیابان ها ریخته و به شادی بازگشت شاهنشاه، به رقص و پایکوبی پرداختند!
البته آقای میرفطروس غافل نیستند که برای یک چنین قلمپردازی مهیجی، اول باید «اسپانسر» پیدا کنند.
«اینک نسل یا نسل های تازه ای به وجودآمده اندکه هیچ خاطره ای از بیست و هشت مردادسی و دو ندارند و بحث هائی از این دست، برای شان ملال آور و حتّی دلآزار است. چرا که ملّت ایران در سی و هشت سال اخیر، بیست و هشت مردادهای متعدّدی را تجربه کرده است از جمله:بیست و هشت مردادِ سینما رکس آبادان ،بیست و هشت مردادِ فتوای آیت الله خمینی در حمله به کردستانِ ایران، بیست و هشت مردادِ قتل عام زندانیان سیاسی درسال۶۷، ،بیست و هشت مردادِ جنبش سبز و...»
حیف شد که واقعه ی عاشورا از نظر زمانی در این مجموعه نمیگنجد تا آقای میرفطروس به صحرای کربلا هم بزند تا
بیست و هشت مرداد را کمرنگ تر کند و به محوش بکوشد. آتش سوزی اخیر آسمانخراش گرنفل در لندن هم دردناک بود و به هرحال دل ایرانی ها را هم سوزاند. داغتر و تازه تر از بقیه، میتوانست اضافه کمکی به مغالطه ی آقای میرفطروس باشد.
در عین حال همین که ایشان پذیرفته است که لفظ «۲۸مرداد» پیشوند مناسبی برای حوادث شوم و وقایع زشت و عملیات خیانت بار و ضدمردمی است، نشانه ی پیشرفت اوست . اما اگر روزی مجبور شد از بیست و هشت مردادهای دیگر هم دفاع کند، معلوم میشود بدعادت شده.
در اثبات حقانیت خود، آقای میرفطروس، نامه ی «نیما» به احمد شاملو، را نقل کرده که ««عزیز من! … از قضاوت هیچ کس در خصوص اشعارم نگران نباشید . حرفِ کسی باری از روی دوشی برنمی دارد .من همین قدر باید از عنایتی که جوانان نسبت به کارِ من دارند، متشکر باشم… تصوّر کنید که من در پُشت سنگر خود جاکرده ام، در این حال، هر وقت تیری به هدف پرتاب می کنم از کار ِخودم بیشتر خنده ام می گیرد…به نظرمی آید که «آب درخوابگهء مورچگان ریخته ام»..
برای القای بیشتر «من همانی!» - که یعنی من نیمایوشیج بیست و هشت مرداد مردادم!، آقای میرفطروس، در نهایت صحت عقل و سلامت روان، عکس یا پوستری از کتاب نیمایوشیج را هم لای این سطور چپانده است، که مشت محکمی بر دهان مخالفان کوبیده باشد. آخر مخالفان، مرتب عکس شعبان جعفری و اراذل و اوباش را میگذارند و ایشان مقاله هایش عکس نداشته! عکس کرمیت روزولت و برادران رشیدیان هم ممکن است ایجاد سوتفاهم کند!
بهرحال من برای رعایت امانت و انصاف و احترام به حق آزادی بیان، عین عکس کتاب نیمایوشیج را اینجا نقل میکنم! چه بسا به روشنتر شدن موضوع هم کمک کند!
بعد از نیما، تاریخ نویس برجسته، شعر فروغ فرخزاد را هم به حساب پیامدهای ۲۸ مرداد میگذارد:
<<« ....... بعداز۲٨مرداد٣۲ جامعهء روشنفکری ایران- در یک «تعطیلی تاریخی»-از اندیشیدن فروماند،گوئی که تاریخ معاصرایران در ۲٨مرداد، متوقّف شده بود، هم از این روست که فروغ فرخزاد در شعری گفته بود:
-«دیگر کسی به عشق نیاندیشید - دیگرکسی به عشق نیاندیشید - و هیچکس - دیگر به هیچ چیز نیاندیشید.>>
(عکس کتاب فروغ در مقاله نیامده)
و این لفظ «نیاندیشید»، چه محمل خوبی است برای به میان کشیدن پای اسماعیل خوئی(یا به قول آقای خوئی «شریک جرم پیدا کردن»:)
<<«دراین«نیاندیشیدن»بود که به قول دکتر اسماعیل خوئی:«ما بوده را نبوده گرفتیم/و ازنبوده-البتّه در قلمروِ پندار خویش-بودی کردیم .لعنت به ما!، ما مرگ را سرودی کردیم».>> ( (عکس کتابی از خوئی در مقاله نیامده )
آقای میرفطروس برای پرهیز از اطاله ی کلام، از اشعار شاعران دیگر در رابطه با خودش و ۲۸مرداد استفاده نکرده. شاهدان عینی میگویند «گِلی خوشبوی در حمام روزی .....» را سعدی دقیقاَ برای میرفطروس گفته (مناسبتش معلوم نیست!) و «برو کار میکن مگو چیست کار» را ملک الشعرای بهار پس از سرخوردگی ایشان از کتاب محمد امینی، «سوداگری با تاریخ» سروده است. نیز «بیا سوته دلون گرد هم ائیم» را باباطاهر برای مثلت «میرفطروس، متینی، شعبون خان» دوبیتی کرده!
در مورد مراحل سه گانه ی کشف حقیقت، آقای میرفطروس مینویسد:
<<من نیز-به پیروی از شوپنهاور -معتقدم که حقیقت از سه مرحله می گذرد:
«اول، مورد تمسخرقرارمی گیرد، - دوم، به شدّت با آن مخالفت می شود،- سوم، به عنوان یک امر بدیهی، مورد پذیرش قرار می گیرد.»>>
من نیز مثل آقای شوپنهاور و آقای میرفطروس بر همین عقیده ام.
ضمن آرزوی موفقیت های دیگر برای آقای میرفطروس، امیدوارم ایشان توجه داشته باشد که آنچه در این سالها درباره ی ۲۸مرداد نوشته و ادعا کرده است، هرگونه راه خروج پاسخگویان و مخالفان را از مرحله اول به مرحله ی دوم برای همیشه بسته است . به گمانم ایشان باید پیشتر و بیشتر از عکس جلد کتاب نیمایوشیج در مقالات و کتاب هایش استفاده میکرد! افسوس. به قول همان نیمایوشیج: «شما دیر رسیدید آقا، قطار حرکت کرده است!».
----------
۵ شهریور ۹۶ - ۲۷ اوت ۲۰۱۷