به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۶

گفت‌و‌گو با مجید درخشانی:

سرنوشت گروه شهناز بعد از شجريان
کاش روزی بگویند موسیقی نیازی به مجوز ندارد

سارا شعاعي
صبح گرم تیرماه برای گفت‌وگو با يكي از آهنگ‌سازان نام‌آشنا و نوازندگان تار، به سوی منزل ایشان روانه می‌شوم. لحظه ورود کتابخانه قدیمی و زیبایی خودنمایی می‌کند. آشنا به نظر می‌آید. خوب که ورانداز می‌کنم یادم می‌آید چند تا از عکس‌های ايشان در کنار همین کتابخانه گرفته شده است. چند متر آن‌طرف‌تر برگه‌ای می‌بینم که روی دیوار چسبانده شده. روی برخی از نوشته‌ها هم خط کشیده شده است. لیست برنامه‌هایشان است. هر کاری را که انجام داده‌اند قلم گرفته‌اند و سراغ کار بعدی رفته‌اند. مجید درخشانی را بسیاری با آلبوم «درخیال» و  همكاري با استاد محمدرضا شجریان و اجراهای متعدد با جوانان می‌شناسند.سرنوشت گروه شهناز، سفر به آلمان، کنسرت دور اروپا با بانوان خواننده، نگراني‌هايش از فضاي موسيقي همه را از سیر تا پیاز می‌پرسم. با بیان گیرا و صبر و حوصله جواب سؤال‌هایم را می‌دهد. حدود دو ساعت با او به گفت‌وگو نشستم که حاصل آن را می‌خوانید.

شما از سال ٥٦ به جرگه شاگردان استاد لطفی پیوستید. همچنین از اعضای گروه شیدا و کانون چاووش بودید. از استاد و گروه شیدا و چاووش و چگونگی حضورتان در این فضا برای ما بگویید.
در حقیقت من از سال ٥٥  فراگیری موسیقی را آغاز کردم. آن زمان ١٩ سال بیشتر نداشتم. همان موقع که به تهران آمدم تار‌نواختن برادرم را می‌دیدم و تار را می‌شناختم؛ ولی نمی‌خواستم تار بزنم. به این قصد به تهران آمده بودم که پیانوی ایرانی به شیوه مرتضی‌خان محجوبی را بیاموزم؛ ولی متأسفانه کسی را نیافتم. سال‌ها بعد، پس از انقلاب، به خانم ملک‌پور (یکی از استادان پیانو که شاگرد استاد محجوبی بود) برخوردم که دیگر دیر شده بود و من تار را شروع کرده بودم. درواقع به دلیل پیدانکردن استاد، پیانو را شروع نکردم. برادرم تار می‌نواخت و می‌گفت پیش آقایی به نام آقای لطفی می‌رود. آن زمان هم آقای لطفی تازه فعالیت‌های هنری‌شان را شروع کرده بودند. برادرم قرار شد با استاد لطفی صحبت کند؛ ولی خبری نشد. من هم که وقت برایم غنیمت بود، به هنرستان موسیقی رفتم و در دوره‌های شبانه ثبت‌نام کردم. هفته‌ای چهار، پنج روز کلاس می‌رفتم؛ کلاس ساز و کلاس تئوری و کلاس هارمونی و مطالبی که برای کنکور موسیقی لازم بود. همان سال دانشجوی نقاشی شدم و این دانشجوی نقاشی‌شدن مرا به فضای موسیقی نزدیک‌تر ‌کرد. چون دانشکده نقاشی، موسیقی، معماری و تئاتر همه در یک ساختمان بودند. آنجا بالاخره آقای لطفی را ملاقات کردم و برادر دیگرم واسطه شد و بعد از شش ماه کلاس‌رفتن، اولین قرار ملاقات را با استاد لطفی گذاشتم. بعد از دیدن ایشان، به معنای واقعی جذب هیبت و بزرگی استاد شدم. در حضورشان تار زدم. پرسید «چند وقت است کار کردی؟» گفتم «پنج، شش ماه». گفت: «زحمت بسیاری کشیدی ولی نحوه دست‌گرفتن تار را باید از اول درست کنی و در حقیقت همه راهی را که رفته‌ای از اول شروع کنی. اگر اهلش هستی بسم‌الله». من هم قبول کردم و مداوم از ایشان درس می‌گرفتم. در این مدت نمی‌دانستم چگونه باید با استاد درباره شهریه‌ صحبت کنم. چند بار هم ضمنی مطرح کردم؛ ولی خیلی اهمیت ندادند و گفتند من اصلا شهریه از کسی نمی‌گیرم و گفت کسی که خوب کار کند که اصلا شهریه نمی‌گیرم. جالب بود که هرکسی خوب تمرین می‌کرد بعد از مدتی تار از ایشان هدیه می‌گرفت. به من هم بعد از چهار سال یک تار هدیه دادند؛ یعنی تار مثل تبرزین طلایی درویش‌خان بود که به شاگردانی که پرکار بودند جایزه می‌دادند. من در دانشکده با استاد هفته‌ای دو روز کلاس داشتم؛ ولی برایم کم بود. گفت «اگر خواستی و می‌توانی صبح زود بیدار شوی، ساعت شش‌ونیم، هفت صبح بیا پنجره آشپزخانه را بزن که بقیه بیدار نشوند. بعد بنشینیم و تمرین کنیم». یک دوره‌ای به همین منوال گذشت. دوره خیلی خوبی بود. خلاصه به این شکل بود که تمام‌وکمال، آقای لطفی وقت و انرژی‌اش را در اختیار من گذاشت و درواقع با این لطف‌ها مرا مدیون خود کرد. با اینکه می‌دانم تکراری است؛ ولی باز هم می‌گویم. سالی که انقلاب شد، در خانه‌ای زندگی می‌کردم که صاحبخانه می‌خواست خانه را خالی کنیم. آقای لطفی هم خیلی تیزهوش بودند. یک روز به من گفت «حالت خوب نیست، چه‌ شده؟» من ذهنم مشغول این خانه بود. گفتم چیزی نیست؛ ولی استاد در ساززدن من متوجه موضوع شده ‌بود. گفتند «مشکلت را بگو». من هم موضوع را گفتم: «خانه‌ای دیگر پیدا کردم که صاحبخانه ١٠ هزار تومان می‌خواهد. من هم دانشجو هستم و این مبلغ برای من خیلی زیاد است. اگر این خانه را از دست بدهم دیگر در تهران بی‌خانمان می‌شوم».  فردای آن روز دیدم استاد یک پاکت آورد و به من داد و گفت «برو خانه‌ات را بگیر و سازت را بزن. به هیچ‌چیز هم فکر نکن». این لطف‌شان را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. بعدها این ١٠ هزار تومان دست من بود تا چاووش باز شد. در اوایل چاووش هم که من هیچ درآمدی نداشتم. بعد که کلاس‌ها راه افتاد شهریه می‌گرفتم. من هم اولین تجربه تدریس را در چاووش داشتم؛ البته قبل از آن در دانشگاه صنعتی بخش فوق‌العاده استاد لطفی مرا برای تدریس معرفی کرده‌ بودند و تجربه تدریس از آنجا شروع شد. بعد نوبت به چاووش رسید؛ ولی درآمد چاووش در حدی نبود که من بتوانم این ١٠ هزار تومان را پس بدهم. بعد وقتی آقای لطفی موسیقی فیلم «حاجی‌واشنگتن» ساخته علی حاتمی را ساخت، من جزء نوازنده‌ها بودم. یک سال بعد نزدیک عید بود که آقای لطفی به نوازنده‌ها نفری یک پاکت حاوی صد هزار تومان داد. همان‌جا ١٠ هزار تومان ایشان را خواستم پس بدهم که استاد کاملا اظهار بی‌اطلاعی کردند. مطمئنم که تظاهر نمی‌کردند. اصلا یادشان نبود. برایش تعریف کردم که «قبل از انقلاب من برای خانه‌گرفتن پول نداشتم، شما به من پول قرض دادید» ولی باز یادشان نیامد و گفتند: «اگر مربوط به سال‌های دور است که شامل مرور زمان شده و من از یادم رفته است» و بالاخره ١٠ هزار تومان را نگرفتند. وقتی این خاطرات را مرور می‌کنم متوجه می‌شوم که ایشان به خاطر موسیقی چه گذشت‌هایی می‌کرد. به این اعتقاد داشت هرکس خوب موسیقی کار می‌کند، باید او را کمک و حمایت کرد که در آینده موفق شود.
پس حقیقت دارد که استاد لطفی برای آموزش به شما حتی یک ریال هم از شما نگرفتند؟ و حتی کمک مالی هم به شما کردند؟
بله، درست است. خیلی‌خیلی کمک مالی کرد. همچنین ساز هم به من داد.
چطور وارد گروه شیدا شدید؟
سال ٥٦  به گروه شیدا دعوت شدم،  من تازه موسیقی را شروع کرده بودم. آن زمان رادیو آزمون می‌گرفت که قبول شدم و شش ماه نوازنده آزمایشی گروه شیدا بودم. آلبوم «به یاد عارف» که ضبط می‌شد، از بخش سرودها در شیدا حضور یافتم. البته خیلی زود بود که وارد گروه شیدا شوم؛ ولی آقای لطفی این تشخیص را داد و این راه را برای من باز کرد و چون می‌دانست من به این کار علاقه زیادی دارم، مرا با خودش سر تمرین‌ها در رادیو می‌برد. من بعد از شش ماه، نوازنده اصلی گروه شدم. دیگر انقلاب شد و مسائل تأسیس چاووش پیش آمد و... .
چرا استاد لطفی زمانی‌که قصد خروج از ایران را داشتید قاطعانه با شما مخالفت کرده بود؟ دلیل این مخالفت چه بود؟
من هدفی در ذهنم بود. می‌خواستم آهنگ‌سازی بخوانم. غافل از اینکه در آلمان وضعیت برای ما که رشته موسیقی خوانده ‌بودیم، به این سادگی‌ها نبود. باید موسیقی اروپایی یک مقدار بلد می‌بودیم و این در ذهنم بود که اگر رفتم اروپا، بروم دنبال آهنگ‌سازی. یکی از اهدافم این بود؛ ولی هدف اصلی‌ام این نبود. خانواده همسر سابقم کلا قصد خروج از ایران را داشتند. ما هم با این موج رفتیم. من در چاووش عضو شورا بودم. یک روز در شورا این موضوع را مطرح کردم. آقای لطفی در جریان ‌رفتن ما بود. گفت: «کاری نمی‌توانیم کنیم، این یک موج است که تو را با خود می‌برد؛ ولی من موافق نیستم؛ چون اگر شما بروی، از فضای موسیقی دور می‌شوی». هرچه پیش‌بینی کردند درست بود. من از فضای موسیقی دور افتادم.
شما در آلمان تدریس می‌کردید؟
بله، تدریس شغل اولم بود؛ ولی آهنگ‌سازی هم می‌کردم. مثلا همین «در خیال» را در آلمان ساختم. چون فراغت کاری بسیاری داشتم. در آلمان بیشتر مواقع در سفر بودم. چون برای تدریس نمی‌توانستم در یک شهر باشم. باید برای کلاس‌ها سفر می‌کردم. این امکانات آنلاین امروزه هم برای تدریس نبود. ماهی هفت یا هشت بار سفر می‌رفتم؛ کوپنهاگ، لندن و شهرهای آلمان. بعد از چند سال خیلی فرسوده  و از تدریس خسته شدم؛ ولی دراین‌میان کارهای آهنگ‌سازی هم می‌کردم.
اوج کار شما همکاری با محمدرضا شجریان در آلبوم «در خیال» در سال ٧٥ بود که به‌نظر خیلی‌ها جزء کارهای ویژه و شاخص شما بوده. دراین‌باره و نحوه شروع همکاری‌تان با استاد شجریان توضیحاتی بفرمایید.
من همان سال‌ها که در آلمان بودم استاد شجریان سالی سه، چهار بار به آلمان می‌آمدند و عموما در منزل آقای بهشتی که از دوستان‌ خوبشان بودند ساکن می‌شدند. آقای بهشتی هم ما را خبر می‌کردند. شب‌ها همه دور هم بودیم و استاد شجریان آواز می‌خواندند و من با ایشان ساز می‌زدم. البته برای من سخت بود که جواب آواز استاد شجریان را بدهم؛ ولی آقای شجریان خیلی تشویقم می‌کرد. نزدیک ١٧ ساعت آوازهای خانگی در آلمان و لندن با استاد شجریان دارم. آنها را ضبط می‌کرد و به من هم یک کپی می‌داد. این‌طور بود که ما از نظر کاری به هم نزدیک شدیم. هرچند ساز من در آن زمان از نظر سطح مناسب آواز ایشان نبود، ولی ایشان اعتماد می‌کرد و کامل هم می‌خواند. من هم آرام‌آرام جرئتم بیشتر شد. چون در ارائه و در صحنه‌بودن؛ خیلی کم‌جرئت بودم. بعدها با استاد شجریان جرئت پیدا کردم و ایشان به من اعتمادبه‌نفس داد. درواقع کار من با ایشان از همین شب‌های خصوصی شروع شد؛ البته در چاووش هم با هم بودیم و همدیگر را می‌شناختیم. بعد من برای ضبط «در خیال» به ایران سفر کردم. بخشی از آلبوم را ضبط کرده بودم. دوستانم که خواننده می‌شناختند معرفی کردند. ولی آوازشان خوب نبود. من تصمیم گرفتم به سراغ استاد شجریان بروم. درست دوره‌ای بود که استاد دیگر کار کسی را قبول نمی‌کرد. دوره سختی بود. به ایشان زنگ زدم گفتم من چند تا کار دارم می‌خواهم شما بشنوید. اگر خوشتان آمد بخوانید. گفت من مشهدم می‌توانی بیایی؟ گفتم بله و سریع یک بلیت گرفتم و رفتم مشهد. من آن زمان جوان بودم و تجربه‌ای نداشتم؛ ولی ایشان آقای شجریان بودند. بااین‌همه با من قرار گذاشتند و آمدند فرودگاه. با اینکه می‌توانستند آدرس بدهند من بروم یا کسی را بفرستند. برف سنگینی هم باریده بود؛ به‌حدی‌که پرواز نمی‌توانست بنشیند. من خیلی حالم گرفته شد. ولی در کمال ناباوری دیدم پرواز نشست. پرواز که نشست؛ (چون اعلام شده بود پرواز ما نمی‌نشیند) دیدم آقای شجریان در حال خروج از فرودگاه هستند. صدایشان کردم. از اتفاق روزگار بود. استاد تعجب کردند که پرواز ما نشسته است. رفتیم منزل مادر و پدرشان و بسیار هم به من لطف داشتند. «در خیال» را هنوز سازهایش را کامل ضبط نکرده بودم. سه‌گاه را ضبط کرده بودم. نصف زمزمه‌هایی که کرده بودم را برایشان گذاشتم که بشنوند. به نصف که رسید گفتند خاموش کن من می‌خوانم. از تیزهوشی‌شان کار نصفه‌کاره را وقتی گوش دادند متوجه شدند چیست. البته نمی‌خواهم از کار خودم تعریف کنم. از انتخاب ایشان تعریف می‌کنم. بعد این اعتماد پیدا شد و قبول کردند آلبوم را کامل بخوانند. البته دوره ضبط آلبوم خیلی طول کشید. چون اواسط کار، آقای شجریان سفرهای آمریکا داشتند. فکر می‌کنم هشت سال طول کشید تا کار منتشر شود و موقعی هم که کار می‌خواست منتشر شود، شرکت دل‌آواز را برای مدتی بستند. انتشارات سروش کار را خرید و این هم یک شانس بود. چون آن زمان انتشارات سروش که کاری را می‌خرید یک آهنگ از آن را برای تبلیغ از رادیو پخش می‌کرد. به‌هرحال همه‌چیز دست به دست هم داد که آلبوم «در خیال» بیشتر جلوه کند. یک مجموعه دیگر‌ هم دادم به آقای شجریان که چند تا از آنها را انتخاب کردند که یکی از آنها رندان مست بود که آن هم بعد از هفت، هشت سال ضبط شد.
شما چطور به گروه شهناز دعوت شدید؟
من خودم گروه شهناز را به سفارش استاد تأسیس کردم.
در وب‌سایت رسمی شرکت دل‌آواز نوشته استاد شجریان این گروه را تأسیس کردند. پس این صحت ندارد؟
این گروه در حقیقت به سفارش ایشان بود؛ البته خود آقای شجریان در مقدمه آلبوم «رندان مست» توضیح دادند که گروه شهناز چطور تشکیل شده است.
در همان سال‌های اولی که به ایران برگشته بودم، یعنی سال ٨٤ گروه آوا دوباره تشکیل شد و من هم برای همکاری از سوی استاد دعوت شدم. من در حین این همکاری‌ها و صحبت‌هایش می‌دیدم خیلی علاقه دارند که گروهی بزرگ‌تر تشکیل دهند. اعضای گروه هم خیلی فرصت‌شان کم بود. یکی درس می‌داد، یکی در صداوسیما بود، یکی آموزشگاه داشت و... . آن زمان گروه خورشید تشکیل شده بود و ما اجرا می‌گذاشتیم. یکی از اجراهای ما را در فرهنگستان هنر آمدند دیدند. دستگاه نوا اجرا می‌کردیم با یک گروه ٣٠‌نفره. آنجا بود که به طور جدی پیگیری کردند که ارکستر دیگری تشکیل شود. با آن ترکیب ١٤، ١٥نفره. بعد کار را شروع کردیم و نوازنده‌ها انتخاب شدند که اکثرشان جوان  و واقعا انتخاب‌های خوبی بودند؛ شاهو عندلیبی، رامین صفایی، کاوه معتمدیان و... . برخی از آنها را از طریق دانشگاه شناختم و این گروه تشکیل شد. اولین اجرایمان هم رندان مست بود و ١٥ شب در وزارت کشور روی صحنه رفت. بعد آلبومش هم منتشر شد. درهمین‌حین استاد شروع کردند به ساختن سازهای جدید که در آلبوم‌های بعدی از آنها استفاده شده است.
شما در گروه شهناز از سازهای ابداعی استاد شجریان استفاده می‌کنید. دلیل استفاده از این سازها صرفا به‌خاطر سازنده آن است یا اینکه این سازها قابلیت‌ها و ویژگی‌های خوبی دارند؟
ما آن‌موقع گروه شهناز را بر اساس سازهای موجود تأسیس کردیم. اگر شما آلبوم رندان مست را بشنوید، خواهید دید که از سازهای آقای شجریان استفاده نشده است؛ البته استاد قبل از گروه شهناز، ساز سنتور می‌ساختند. آقای شجریان سنتور بزرگی درست کرده بود که صدای بَمی داشت. بعد گفت این به درد ارکستر می‌خورد؟ گفتم صد درصد؛ چون ما باس کم داریم. من گفتم ساز زهی در ارکستر خیلی کم داریم. اگر بتوانید طراحی کنید عالی می‌شود که استاد شروع به ساختن کردند. در طول شکل‌گرفتن گروه شهناز، سازسازی استاد هم شروع شد. سازهایی که ایشان ساختند بیشتر برای تکمیل صدای ارکستر بوده است.
در سال‌های اخیر استاد شجریان فقط با شما کار کردند. با توجه به این موضوع، تکلیف گروه شهناز چه می‌شود؟ درحال‌حاضر گروه چه‌کار می‌کند؟
دیگر با چه کسی می‌توانیم کار کنیم؟ چون این گروهی بود که برای ایشان درست شد. گروه شهناز هم بدون استاد نمی‌تواند کاری کند. چون فکر می‌کنم مردم این دو را در کنار هم می‌خواهند. من بعید می‌دانم گروه شهناز بدون استاد بتواند اجرا داشته باشد. مگر اینکه خواننده‌ای توانا در آینده در حد استاد پیدا شود که خیلی بعید است.
بهترین کنسرت‌هایی که با گروه شهناز اجرا کردید از نظر شما کدام اجراها بودند؟
چون گروه خیلی تمرین می‌کرد، تقریبا همه‌جا خوب بود. مثلا جاهایی که صدابرداری خوب بود ارکستر خوب اجرا می‌کرد. اگر در مورد آقای شجریان بخواهم بگویم، شب‌هایی که حالش خوب بود و اتفاق‌های خوب افتاده بود و خوشحال بود، عالی اجرا می‌کرد. واقعا بعضی از شب‌ها سن‌وسالش را فراموش می‌کرد و انگار شجریان جوان داشت می‌خواند. ولی یک شب در هامبورگ اجرا داشتیم مسائلی را برگزارکننده‌ها به وجود آوردند. شب بعدش استاد مریض و خسته و تب‌دار شدند و به‌اجبار روی صحنه آمدند. صدایشان آماده نبود. بی‌بی‌سی بدون توجه به خواسته ما، آن بخش‌ها را پخش کرد. من همیشه فکر می‌کنم عمدی در کار بوده است.
با توجه به جایگاه حرفه‌ای شما و همکاری‌هایی که با استاد شجریان داشتید و با توجه به نبود استاد در صحنه، الان برنامه‌ای برای جایگاه حرفه‌ای‌تان دارید؟
یک‌سری از کارها نیمه‌کاره مانده است. ما دو آلبوم در دست انتشار و سه آلبوم نیمه‌تمام با استاد داشتیم که استاد مریض شدند. من هم که کارهای هنری‌ام با جوان‌ها و گروه خورشید ادامه دارد.
بعد از ممنوع‌الکاری و ممنوع‌الخروجی کارهایی که از شما دیده و شنیده شد، بیشتر حول‌وحوش‌ جوانان و به‌ویژه بانوان بود. دلیل این مسئله چه بود؟
البته من کار با جوانان را قبل از ممنوع‌الکاری شروع کرده بودم. درواقع بعد از ممنوع‌الکاری این کارها بیشتر دیده شد. مثلا گروه خورشید که سال ٨٤ تشکیل شد. همه جوان بودند. دلیلش هم این بود که جوان‌ها با انرژی بیشتری می‌آمدند و آن شور جوانی و انرژی مثبت را با خود می‌آوردند و من نتایج مثبت بسیاری گرفتم. گروه خورشید وقتی تشکیل شد هفت ماه تمرین داشتیم. حتی به اعضای گروه هم گفته بودم ممکن است اجرا و آلبومی نباشد. در نهایت آلبوم «فصل باران» با صدای آقای قربانی ضبط شد و دلیل اینکه موفق شد فکر می‌کنم هم انرژی جوانان و هم به خاطر حمایت مدیرانی بود که دلسوز بودند. اواخر دوره اصلاحات بود. یکی از آن مدیران آقای مسعود شاهی، مسئول بنیاد رودکی تالار وحدت، بودند که با حمایت ایشان توانستیم چند شب اجرا بگذاریم. درواقع کار ما را خریدند و دیگری آقای صالحی که رئیس کاخ نیاوران بودند. ایشان محل تمرین در اختیار ما قرار دادند. چون با این گروه ٣٠نفره هیچ‌جا نمی‌شد تمرین کرد. این دو نفر باعث شدند گروه خورشید در سال اول ١٥ کنسرت اجرا کند. چند فستیوال به چین و فرانسه برود. در کل گروه خیلی فعال بود. ولی از وقتی گروه آوا و شهناز هم تشکیل شد، فعالیت‌های من بین این گروه‌ها تقسیم شد. کار گروه خورشید هم تا همین دو سال پیش ادامه داشت.
قبل از اینکه این اتفاقات بیفتد، من کارهایی با برخي خواننده‌ها اجرا کرده بودم که اجراهای خصوصی بود و بعدها در فضای مجازی پخش شد.
همان اجرائی که گفتند در حضور وزیر ارشاد بوده است؟
این کاملا دروغ و شایعه بود. یک نفر این را پخش کرد. وگرنه در اجراهای ما هیچ‌وقت وزیر ارشاد حضور نداشته‌اند. ولی فکر می‌کنم همان آهنگ خوشه‌چین هم بازخورد خوبی داشت. بعد که گروه ماه‌بانو را تشکیل دادم، همه نوازنده‌ها خانم بودند. ما می‌خواستیم در تالار وحدت برای بانوان اجرا داشته باشیم؛ البته بدون حضور من. همه بچه‌ها تمرین کرده بودند و حتی فیلم خواستند از تمرین، فیلم هم دادیم. آخر هم نه‌تنها تالار وحدت را ندادند، مجوز هم ندادند. درحالی‌که گروه بانوان، خیلی اجرا دارند و مشکلی هم ندارند. نفهمیدیم چه کسی نگذاشت که بچه‌ها اجرا داشته باشند. بعد که اجازه اجرا ندادند، ما تصمیم گرفتیم ضبط را تصویری کنیم تا به یادگار بماند. سه قطعه ضبط کردیم. اولین کار که منتشر شد، داستان شروع شد.  من واقعا نمی‌دانستم یک کار تصویری این‌قدر دردسرساز می‌شود. شاید اگر می‌دانستم از این کار منصرف می‌شدم.
متأسفانه خط قرمز را معین نکرده بودند و هرکس می‌توانست کلیپ بگذارد؛ از این دست هم زیاد بودند. کلیپ ما زیاد دیده شد. وگرنه کار ما با گروه‌های دیگر فرقی نمی‌کرد. چند سال پیش هم خواستیم دوباره تمرین کنیم که اجرا داشته باشیم، جوابی که ارشاد داد این بود که می‌توانید به شرطی که اسم ماه‌بانو را بردارید. خب مگر می‌شود نام گروه را عوض کرد. این برند ماه‌بانو بود و همین موضوع باعث شد زحمت‌هایی که بچه‌ها کشیده بودند هدر برود.
 به عنوان آهنگ‌سازی که با استاد شجریان کار می‌کردید و در سطوح بالا آهنگ‌سازی می‌کردید، الان که برای جوانان دارید کار می‌کنید و آهنگ می‌سازید، تکلیف آن دست آهنگ‌های سطح بالا چه خواهد شد؟
من که کار خودم را می‌کنم. با شاگردان استاد یا با کسان دیگر. یکی، دو تا خواننده پیدا کردم که کارشان خوب است. هیچ‌کدامشان آقای شجریان نمی‌شوند ولی بالاخره نمی‌توان از فعالیت دست برداشت. من خیلی از کارهایی که ساختم و خواننده‌ها اجرا کردند را می‌شنوم و برایم راضی‌کننده نیستند؛ ولی وقتی آقای شجریان می‌خواند یک بُعد دیگری پیدا می‌کند. کارهایی که ضبط کردم زمان دیگری اگر خواننده دیگری پیدا شد دوباره اجرا می‌کنم. تنها چیزی که این وسط اتفاق افتاد، دو کار با آقای قربانی و معتمدی بود که الحق خوب خواندند. درست است آقای شجریان نیستند؛ ولی خوب بودند. ولی بعضی آلبوم با بعضی خواننده‌ها ضبط کردم که اصلا دوست ندارم و منتظر فرصت هستم که خواننده‌ای پیدا کنم و دوباره ضبط کنم.
درمورد گروه‌هایی که تشکیل دادید، گروه خورشید، گروه ماه‌ و ماه‌بانو کدام گروه فعالیت بیشتر و منسجم‌تری داشته‌اند و چرا با وجودی که در گروه شهناز بودید، باز هم گروه تشکیل دادید؟ آیا این به روحیه جوان‌سالاری شما برمی‌گردد؟
صد درصد. اعضای گروه خورشید وقتی سر جشنواره دعوت شدند، همه در دو، سه روز جمع شدند و یک ماه فشرده تمرین کردند. من دیدم این پتانسیل را دارند و هر وقت کار باشد، هستند. من آن زمان فکر می‌کردم با این همه تمرین به بچه‌ها نفری ٨٠٠ هزار تومان می‌توانم بدهم؛ ولی خب جشنواره حق ما را خورد؛ حتی مبلغ قرارداد را هم به ما ندادند. وقتی دیدم آن مبلغی که توافق کرده بودیم ندادند، هرچه بود را به طور مساوی بین بچه‌ها تقسیم کردم. حتی آقای شفیعی که خواننده‌ای کهنه‌کار پیش‌کسوت بود یا آقای اشکان که جوان بود، همه یک‌ اندازه گرفتند. خودم نه پول آهنگ‌سازی و نه پول سرپرستی گرفتم. بعدها شنیدم مبالغ خیلی درشت به بعضی‌گروه‌ها دادند. خب من ممنوع‌الکار بودم و اینها گفتند این کنسرت را اجرا کنید که شاید ممنوع‌الکاری‌تان برطرف شود. همه این کارها را کردیم؛ ولی بسیار پشیمانم که چرا به این دعوت جواب مثبت دادم. یک جشنواره که بودجه دارد بهترین جایی‌ است که می‌تواند به نسل جوان کمک کند. قدیم این‌طور بود که جشنواره‌ها با گروه‌های موسیقی جوان ناشناخته قراردادهای خوب می‌بستند. امیدی ایجاد می‌کرد در دل جوان‌ها. ولی متأسفانه این را هم خراب کردند.
در حوزه موسیقی محلی هم تا‌به‌حال فعالیت یا کنسرتی داشته‌اید.
کنسرت در سنگسر داشته‌ام؛ ولی موسیقی محلی نبوده است. ولی رئیس صداوسیمای سابق سمنان بسیار فرهنگی بود. تنها صداوسیمایی بود که با من راحت کار کرد. ایشان گفتند شما که سنگسری هستید یک‌سری آهنگ‌های فولکلور را تنظیم کنید و ما از صداوسیما پخش کنیم. امکانات در اختیار ما گذاشت و من چهار تا از این آهنگ‌ها را تنظیم کردم، ضبط شد و کلیپ درست کردند و واقعا همکاری کردند. وقتی ایشان رفتند همه اینها هم تعطیل شد.
برخی منتقدان، کیفیت برخی کارهایی را که با بانوان یا جوانان ضبط کرده‌ايد در سطح کارهای شما نمی‌دانند. فکر می‌کنید دلیل این مسئله چیست؟
بستگی به کار خواننده دارد. ممکن است خواننده آن کار را خوب نخوانده باشد. امروزه واقعا دشوار شده که آلبومی سنتی تهیه و وارد بازار کرد. چون این‌قدر شرکت‌ها آهنگ‌های پاپ منتشر می‌کنند که اصلا کسی کار سنتی نمی‌شنود. به معنای واقعی کار را با ضرر باید فروخت. بعضی از این خواننده‌ها هستند که یا با بودجه شخصی یا با اسپانسر کار ضبط می‌کنند و می‌فروشند و طبعا خودشان هم خواننده می‌شوند. دو،سه مورد این‌طور داشتم. در عمل و سر ضبط من متوجه می‌شوم که خواننده توانایی خواندن این کار را ندارد. چون من وقتی آهنگ را می‌سازم که نمی‌دانم سطح کار خواننده در چه سطحی است. آن آهنگ را اگر کسی خوب بخواند جلوه می‌کند. یکی بد بخواند ممکن است کار نابود شود و وقتی این قرارداد را بستم و کار را تمام کردم از کار ناراضی بودم. دو،سه تا از کارهایم این‌طور بودند. برای همین هم اخیرا دیگر با کسانی که نمی‌شناختم آلبوم ضبط نکردم. در این دو،سه سال برای آلبوم مراجعه بانوان خیلی بیشتر بود و با وجود اینکه با هزینه ضبط آلبوم می‌شود یک سال زندگی کرد؛ ولی من دیگر آلبوم قبول نمی‌کنم. چون آلبوم در پروسه ضبط تا انتشارش آدم را درگیر می‌کند. خواننده هم درواقع سولیست است در موسیقی و اگر از پس آن برنیاید و نتواند بخواند، کار خراب می‌شود. برای همین این دو،سه سال اخیر هرکس آلبوم خواسته من یک تک‌آهنگ با او ضبط کردم. تعداد زیادی به این صورت ضبط شده است.
برای کار با جوانان چه مسائل و نکاتی را مدنظر قرار می‌دهید؟ مثلا زمانی‌که مهدیه محمدخانی به تور اروپا دعوت شد یا خوانندگان دیگری همچون سحر محمدی که در کنار شما دیده شدند، چه ویژگی‌هایی داشتند؟
مهدیه محمدخانی یکی از بانوانی بود که سفارش آلبوم به بنده داد؛ یعنی دومین سفارش برای یک خواننده خانم، ایشان بود. کار ایشان هشت ماه تا یک سال طول کشید. ایشان هم تجربه نداشت و اتفاق می‌افتاد یک ماه مشغول ضبط یک قطعه بود. در طول ضبط آلبوم یک پیشنهاد تور کنسرت شد و ما برای اولین‌بار می‌خواستیم با خواننده خانم در اروپا اجرا داشته باشیم. در حقیقت ما ایشان را دعوت نکردیم، ایشان در جریان کار ما بودند؛ چون در زمان ضبط آلبوم‌شان این اتفاق افتاد. شاید اگر آن زمان با کس دیگری مشغول ضبط بودیم با ایشان می‌رفتیم تور. بعدها سحر محمدی را در منزل یکی از دوستان هنرمندم دیدم. صدایش متفاوت بود. من دیدم امروزه دیگر کسی صدای جیغ‌زدن یا صدای بالا را دوست ندارد. دیدم صدای سحر محمدی ملایمت بیشتری دارد و جنس صدایش متفاوت است که این باعث شد من از ایشان دعوت کنم بیاید گروه ماه‌بانو. خیلی خواننده‌های دیگر هم هستند. ولی به‌ندرت موفق می‌شوند.
فکر می‌کنید دلیل آن چیست؟
علت اصلی‌اش کلاس‌های آوازی است که بی‌رویه مثل قارچ در تمام ایران روییده است. خیلی‌ها که تدریس می‌کنند اصلا صلاحیت تدریس ندارند. نه‌تنها آواز، بلکه در ساز هم همین‌طور است؛ مثلا کسی را می‌بینیم که سال‌ها کلاس ساز رفته و تار زده است؛ ولی شیوه گذاشتن دستش غلط است. در مورد خوانندگی هم همین‌طور است. چون آواز ما شیوه تدریس منسجم ندارد، هر معلمی هر طور دلش می‌خواهد درس می‌دهد و این باعث می‌شود خواننده‌ها موفق نشوند. خواننده‌ها بعد از چند سال ردیف کارکردن می‌خواهند بخوانند و می‌بینیم هیچ‌چیز بلد نیستند. بلدند ردیف را بخوانند ولی در همان حد مانده‌اند. چهار تا تصنیف قدیمی و چهارتا ضربی خوب بلد نیستند. ریتم‌شان ضعیف است. کوک‌شان مشکل دارد.
با توجه به اینکه با جوانان خواننده بسیاری کار کرده و ضبط داشته‌اید و طبیعتا از نظر شما ایرادات بسیاری به آنها وارد است و با توجه به اینکه گفتید به خواننده‌های جوان امیدی ندارید، از نظر شما خوانندگان جوان چه مراحلی را برای آموزش طی کنند که بتوان به کارشان در آینده امیدوار بود؟
 (با خنده) چه خوب یادتان هست. الان کمی نظرم برگشته است. در نسل جوان امروز چند کار شنیده‌ام و خیلی امیدوار شد‌ه‌ام؛ ولی در عمل باید دید چقدر پیشرفت کرده‌اند. چون وقتی خواننده را روی صحنه یا استودیو می‌بریم، تازه توانایی‌هایش را نشان می‌دهد. در تمرین یا میهمانی خانوادگی مشخص نمی‌شود؛ ولی در استودیو، مو را از ماست می‌شود بیرون کشید. وقتی خواننده‌ای یک تصنیف را چند روز طول می‌کشد بخواند، مشخص است این خواننده ضعیف است. وگرنه چرا باید آقای مسعودی ٨٠ساله که با سیستم قدیم کار کرده است، با خیال راحت بیاید کل آلبوم را یک‌روزه بخواند؛ اتفاقی که سال‌هاست نیفتاده، آن هم با این سن‌وسال. ولی این سیستمی که قدیم امثال ایشان کار می‌کردند درست بوده است. ایشان خواننده‌ای بودند که زنده اجرا کردند و روی کوک کار می‌کردند؛ حتی تحریرها را جداجدا کار می‌کردند. الان سیستم تدریس، مشکل دارد که خواننده خوب نیامده؛ وگرنه حتما خواننده خوب داشتیم؛ ولی هدر رفته‌اند. گاهی هم در این فضای مجازی صداهایی می‌شنویم که واقعا لذت می‌بریم.
 شما به عنوان یک آهنگ‌ساز چه دوره‌هایی را پیشنهاد می‌کنید؟
من ردیف را به آن شکلی که در کلاس‌ها مطلب اصلی می‌بینند، مهم نمی‌بینم. چیزی که به‌عنوان ردیف برای ما مانده است یک سیستم مدون و ‌تروتمیز نیست. ردیف آقای کریمی است که اگر کسی فقط با آن کار کند حتما فالش‌خوان می‌شود. چون کریمی فقط به‌عنوان نمونه خوانده. آن نمونه را باید یک خواننده دیگر با کیفیت و احساس بهتر می‌خواند. مطالب آوازی، بیشتر درس است. خود خواننده باید جست‌وجوگر باشد و روی آوازهای استادان  قدیم کار کند این خواننده موفق می‌شود. چون در چارچوب بسته ردیف نیست. ولی بعضی مواقع کسانی هستند که سال‌ها کلاس می‌روند ولی وقتی صدای آوازشان را گوش می‌دهیم، دو خط که می‌خوانند دیگر نمی‌توان تحمل کرد. با اینکه درست می‌خوانند ولی یک مبحث اصلی را بلد نیستند و آن‌هم نحوه ارائه صدا با کیفیت عالی است. مثل تارنوازی که بلد است تار بزند ولی تارش بدصداست.
من فکر می‌کنم چند تا نکته است که قدیم امثال استاد بنان تمرین می‌کردند. سلفژ، ریتم و با ساز کارکردن برای کوک‌شدن صدا. کارهای قدما را کار می‌کردند؛  کارهایی که ارزش‌‌ سازی و آوازی داشته است. فکر می‌کنم یک نسلی به این موارد اصلا توجه نکردند و فقط ردیف آوازی یاد گرفتند و خواننده شدند. بعد که در استودیو برای ضبط حضور می‌یابند آواز خوب می‌خوانند ولی نمی‌توانند تصنیف بخوانند. کجای دنیا نصف کار را یاد می‌گیرند؟ مثل اینکه نوازنده آوازی، بلد باشد بنوازد ولی نتواند پیش‌درآمد چهارمضراب بزند. این ضعف است و اکثر خواننده‌ها مشکل ریتم دارند؛ حتی استادها.
 قبول دارید که پخش‌‌شدن کلیپ‌های گروه ماه‌بانو نقطه عطفی شد برای فعالیت بقیه بانوان که راحت‌تر فعالیت کنند و در فضای مجازی دیده شوند؟ یا شما همانند برخی دیگر از استادان مثلا پری ملکی‌ پخش‌شدن این‌ دست کلیپ‌ها را باعث به عقب‌‌برگرداندن موسیقی بانوان می‌دانید؟
من فکر می‌کنم این کار مثبت بود. چون همین‌ که موسیقی‌ای تولید شد که مبتذل نبود و بانوان اجرا کردند و مورد توجه مردم قرار گرفت، عالی بود. در شرایط امروزی گوش مردم به شنیدن موسیقی باکیفیت عادت نکرده است. دلیل آن هم آهنگ‌های عجیب‌و‌غریبی است که از صداوسیما پخش می‌شود و به طور طبیعی سلیقه موسیقی افت کرده و حافظه شنیداری ضعیف شده است. من تنها چیزی که از این کارها دوست دارم، نه به خاطر صدای خانم‌ها یا اجرای خانم‌ها، بلکه به خاطر این‌ است  آهنگی را که مبتذل نیست و کاملا ایرانی است مردم شنیدند و استقبال کردند. من خوشحالم  عموم مردم عادی که حاضر نبودند موسیقی ایرانی گوش بدهند خیلی استقبال کردند. این برای من موفقیت بود؛  همانی که در شعر خانم ژاله هست.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست؛
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود؛
صحنه پیوسته به جاست؛
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
همین که مردم به یاد سپردند بسیار باارزش است. اصلا نمی‌خواهم مقایسه کنم با آثار بزرگانی مانند حافظ و سعدی که قرن‌ها ماندگار شده است. شاید هم قرن‌ها ماندگار شود. انتخاب مردم و اینکه در ذهن‌شان مانده بزرگ‌ترین پاداش است. حالا هرکس اینجا بگوید موسیقی را به عقب برده یا جلو، شما هرکدام را دوست دارید ببرید جلو. موسیقی بانوان یا موسیقی آقایان نداریم. موسیقی یک چیز است، فقط مجریانش فرق دارد. وقتی خانم اجرا می‌کند یک کیفیت دارد، وقتی آقا اجرا می‌کند کیفیت دیگر. مثل دو ساز مختلف هستند. دو جنس متفاوت و شنیدن هرکدام لذت خاص خودش را دارد. طبیعی است که این ٥٠ درصد صدا در ایران شنیده نشده  و به‌هرحال صدای بانوان هم زیبایی‌های خودش را دارد و مردم ایران شنیدن صدای بانوان را دوست دارند.
 یعنی شما اطلاعی از قوانین ارشاد درباره ممنوعیت صدای بانوان نداشتید؟
اطلاعی که من داشتم به این صورت بود که یک- مجوز سی‌دی نخواهند داشت. یعنی سی‌دی را رسمی نمی‌توانند منتشر کنند. ولی نگفتند غیررسمی هم نمی‌توانید پخش کنید. دو- در کنسرت‌ها نمی‌توانند تک‌خوانی کنند. ولی کار ما که کنسرت یا آلبوم نبوده. کار را در فضای بین‌المللی مجازی گذاشتیم که هرکسی دوست داشت بشنود. من طبق قوانین جمهوری اسلامی رفتار کردم و فکر نمی‌کنم کار غیرقانونی‌ای کرده باشم. اگر‌ بندی می‌گذاشتند که کلیپ و تک‌آهنگ هم نمی‌توانید پخش کنید من این کار را نمی‌کردم. من فکر می‌کنم یک جریانی راه افتاد که خیلی از این کلیپ استقبال شد. حتی من در يك جايي گفتم خب این‌همه کلیپ، چرا کلیپ ماه‌بانو دردسرساز شده؟
 چرا پس از ٢٠ سال به ایران بازگشتید و آیا دوباره قصد بازگشت به کشور آلمان را دارید؟
من از روزی که به آلمان رفتم به اهدافی که می‌خواستم نرسیدم. دانشگاه هم پذیرش گرفتم یک ترم هم رفتم ولی رشته‌ای که می‌خواستم آنجا نبود. سال‌های اول و دوم یک مقدار فعالیت‌های کنسرتی کردم. بعد دیدم جای من آنجا نیست و تنها دلیلی که آنجا زمین‌گیر و ماندگارم کرد دو فرزندم بودند که آنجا به دنیا آمده بودند. با خودم می‌گفتم من راه دیگری ندارم. مگر اینکه گاه‌گاهی برای سفر به ایران بروم و کارهایم را ضبط کنم. یکی، دو سال گذشت دیدم نمی‌توانم و این فعالیت‌ها برایم کم است. یک گروه درست کردم به نام گروه نوا. نوازنده حرفه‌ای خیلی کم بود. آقای حسینی که چند ماه پیش فوت کردند نوازنده گروه شیدا بودند که ایشان را دعوت کرده بودم. چند دوره با آقای متبسم کار کردیم. سه،چهار تا حرفه‌ای و سه،چهار تا آماتور و چند سال کار کردیم و مرکز نوا را تأسیس کردیم. خوشبختانه آلمان به مراکز فرهنگی - هنری بودجه و امکانات می‌داد که بتوانند فعالیت کنند. به دلیل اینکه بچه‌های خارجی که برای زندگی می‌آیند، به جای اینکه به خلاف کشیده شوند، وارد محیط‌های فرهنگی خودشان شوند و احساس کمبود نکنند. ما این مرکز فرهنگی - هنری را ١١ سال داشتیم. دیگر من برنامه‌ام این بود که هروقت فرزندانم بزرگ شدند من برگردم ایران. دخترم که بسیار تیزهوش است این را فهمیده بود که من منتظرم بزرگ شوند و من برگردم ایران. یک‌بار در ١٦سالگی گفت: «من می‌دانم تو دوست ‌داری برگردی ایران. از همین فردا هم برگردی من با تو می‌آیم». از روزی که ایشان گفت تا روزی که آمدیم ایران یک ماه طول کشید. استارت اصلی را دخترم زد. ولی هیچ‌وقت دوست نداشتم آنجا بمانم. چون بعد از سال‌ها از مسائل فرهنگی‌ام دور ماندم متنها فرقی که من با بقیه داشتم، این بود که سال‌هایی که آنجا درس می‌دادم، بیشتر شاگردهایم ایرانی بودند. البته شاگردان آلمانی هم داشتم. محیط‌هایی که بودم ایرانی بودند. همین مرکز نوا که درست کرده بودیم، همیشه با ایرانی‌ها در ارتباط بودیم. من چیزی جز فضای ایرانی در آنجا نداشتم. یادم است اولین کاری که با آقای سراج کار کردم، گفت جالب است با اینکه سال‌ها ایران نبودید ولی کارهایتان رنگ‌وبوی ایرانی دارد. گفتم عجیب نیست چون من آنجا برای خودم یک ایران کوچک درست کرده بودم.
 همین‌طور است. سال‌های بسیاری در اروپا بودید ‌ و کارهایی که از شما شنیدیم کاملا حس‌وحال ایرانی داشتند. مثل همین آلبوم «شهرآشنایی» که گفتید. ولی به جوان‌های هنرمند ایرانی توصیه کردید از وطن خارج نشوند. چرا؟
من نظرم این است کسی که بی‌هدف برود، وقتش را تلف کرده است. من آنجا می‌دیدم بچه‌های جوان می‌آیند و تلف  و سرگردان می‌شوند. دولت آلمان هم که قوانین خودش را دارد. یک مستمری ماهانه می‌دهد و جوان‌ها هم مستمری را می‌گیرند و تفریح می‌کنند؛ بدون هیچ برنامه‌ای. اگر جوانان برای ادامه تحصیل یا هدفی بروند تشویق هم می‌کنم. من فکری داشتم برای رفتن. ولی وقتی عملی نشد باید زود برمی‌گشتم. نباید سرم را با چهار تا کلاس و چهار تا کنسرت گرم می‌کردم. چون در بهترین دوره کاری‌ام آلمان بودم. آن دوره‌ای که من نبودم، برد موسیقی ایرانی خیلی زیاد بود. آن زمان اگر برگشته بودم، الان در جایگاه بهتری بودم. من در این ١٢سالی که ایران هستم ١٥ تا آلبوم ضبط کردم. کنسرت‌ها به کنار. اگر این سال‌ها را آنجا بودم شاید سه تا آلبوم هم ضبط نمی‌کردم.
خیلی فرق می‌کند که فرد در محیط باشد و با افراد هنرمند ارتباط داشته باشد. من در آن سال‌ها برای اینکه ارتباطم حفظ شود، از نوازنده‌ها دعوت می‌کردم که به کنسرت بیایند. یکی از آنها جمشید عندلیبی بود که سالی سه،چهار بار می‌آمد. یعنی سعی می‌کردم ارتباطاتم را داشته باشم. چند بار گروه‌ها را دعوت کردم مثل گروه کامکارها و کنسرت برگزار کردیم. آنجا وقتی در محیط نیستی خیلی چیزها را از دست می‌دهی. برای همین دوست ندارم کسی مثل من سرگردان شود.
 با توجه به حضور ٢٠‌ساله شما در آلمان، آیا موسیقی غربی هم گوش می‌دهید؟
بله، صد درصد گوش می‌دهم. البته به آلمان‌رفتنم مربوط نمی‌شود. قبل از آن هم گوش می‌دادم. در دوره دبیرستان در سمنان دبیر زبان ما (آقای کفامنش) هفته‌ای یک‌بار گرام برقی  و کارهای خوب کلاسیک را می‌آورد و می‌گفت یک ساعت به جای درس، موسیقی گوش دهید. من شور امیراُف را آنجا شنیدم. اگر این معلم این صفحه را نمی‌آورد من نمی‌شناختمش. یکی از کسانی که سیر فکری من را متحول کرد، آقای کفامنش بود. بعد با ارکستر آشنا شدم. کار امیراُف یک کار نیمه‌شرقی نیمه‌کلاسیک بود. خیلی خوب ارتباط برقرار کردم. کنسرت‌های خوب کلاسیک رفتم. الان هم در آهنگ‌سازی استفاده می‌کنم و برخی از شیوه‌های آن در موسیقی ایرانی کاربرد دارد.
 همواره نگران موسیقی ایرانی و اتحادنداشتن اهالی موسیقی هستید. حتی در مصاحبه‌ای هم گفته بودید موزیسین‌ها به خونم تشنه‌اند. به نوبه خود چه قدمی برای همدلی و اتحاد در عرصه موسیقی برداشته‌اید؟
من اگر چیزی دراین‌باره  گفتم در وهله اول علت اصلی را شرایط کنونی می‌دانم که نوازنده‌ها رابطه‌هایشان این‌طور شده است. هرکس به طریقی باید زندگی‌‌اش را بگرداند. به طور مثال آهنگ‌ساز از راه‌آهنگ‌سازی نمی‌تواند گذران زندگی کند چون کسی حمایتش نمی‌کند؛ مجبور است پنج روز در هفته در آموزشگاه درس بدهد و بیشتر هفته به آموزش بگذرد که خیلی فرسایشی است. کار تدریس حد و‌ اندازه دارد و چون شرایط مناسب نیست هرکسی می‌خواهد آن یکی را کنار بزند و خودش بالا بیاید. در این شرایط هرکس می‌خواهد گلیم خود را از آب بیرون بکشد و همین باعث می‌شود که رابطه عاطفی خوبی برقرار نباشد. روی صحنه سرمان را می‌اندازیم پایین و همه اخم می‌کنیم و یکدیگر را نگاه هم نمی‌کنیم یا خیلی‌ها مصنوعی لبخندهایی به هم می‌زنند. برخی نوازنده‌های ما بیشتر در این فکر هستند که چقدر قرار است پول بگیرند. یا زودتر تمام شود بروند سر کارشان. یعنی آن لحظات را به‌عنوان لحظات خوب زندگی‌شان در نظر نمی‌گیرند؛ به‌خصوص ‌آنهایی که کارمند هنری هستند یا نوازنده ارکستر. مثلا باید ١٠ اجرا را انجام بدهند وگرنه حقوقشان قطع می‌شود. آن نوازنده، دیگر لذتی از موسیقی‌ای که اجرا می‌کند نمی‌برد و حتی شنونده هم این قضیه را حس می‌کند. اگر واقعا مراکزی در ایران تأسیس می‌شد مثل شهرداری آلمان که هر شهری ارکستر و گروه کر خود را داشت و بودجه‌ای برای موسیقی در نظر گرفته می‌شد، بسیار عالی می‌شد. در ایران هیچ بودجه‌ای به نام موسیقی وجود ندارد. مثلا در فرهنگستان هنر ارکستری که داشتیم بودجه‌ای که برای تمرین خرج می‌شد را به‌عنوان «جلسه شعر و حافظ و عرفان» بود. چون اگر عنوان موسیقی قید شود، هیچ بودجه‌ای به آن تعلق نمی‌گیرد. درنهایت باید با هم رفاقت داشته باشیم. این مهم‌ترین مسئله است. من به‌شخصه رفاقت با اعضای گروه چاووش یا دوستان دوره جوانی یا موزیسین‌هایی که هم‌دوره بودیم و کسانی که پیش‌کسوت‌تر بودند را حفظ کرده‌ام. مثلا با استاد منظمی یا تعدادی دیگر از گروه شیدا و اعضای کامکارها ارتباط دارم. این رابطه‌ها که حفظ شود، همدلی هم به وجود می‌آید.
 شاید همین مسئله باعث پایدارماندن گروه‌های موسیقی هم باشد.
بله، خیلی شنیدم در ایران گروه تشکیل می‌شود؛ ولی از هم می‌پاشد. علت اول آن هم حمایت‌نشدن از طرف دولت است. اگر گروه‌ها حمایت شوند و بدون دردسر اجرا داشته باشند، ماندگار می‌شوند. یکی دیگر از مشکلات بزرگ موسیقی ما، گرفتن مجوز است. هیچ‌جای دنیا حتی در عقب‌افتاده‌ترین کشورها هم برای موسیقی مجوز نمی‌گیرند. مجوز به این دلیل طرح شد که موسیقی مبتذل منتشر نشود. ولی الان انواع موسیقی‌هایی که کیفیت ندارند مجوز می‌گیرند ولی کارهای باکیفیت مثلا استاد شجریان مجوز نمی‌گیرد. وقتی گرفتن مجوز این‌قدر سخت می‌شود گروه‌ها می‌پاشند.
 استاد شجریان کارگاهی برگزار  و شاگردانی تربیت کردند و حتی شنیدیم  این خواننده‌ها را به آهنگ‌سازانی که می‌شناختند، معرفی هم ‌کرده‌اند. این کار تأثیر بسزایی در شناساندن جوانان حرفه‌ای به جامعه داشت.  شما برنامه‌ای مشابه کار استاد شجریان برای آموزش نوازندگان و آهنگ‌سازان ندارید؟
من در این دوره به صورت معلق در ایران بودم و ممنوع‌الکاری من تازه تمام شده و هر کاری هم که بخواهم انجام دهم باید مجوز داشته باشد و باید به صورت قانونی کار کنیم؛ هنوز برنامه‌ای ندارم. از وقتی هم که ممنوع‌الخروجی‌ام رفع شد رفتم سفر و حتی کلاس‌هایم را تعطیل کردم. الان هم برای آموزش هیچ برنامه‌ای ندارم. چون باید یک مرکز موسیقی درست شود. وقتی که تصمیم بگیرم ایران بمانم دوست دارم مرکزی باشد که کلاس‌های آموزشی داشته باشد و جلسات دیدار باشد. همه اینها منوط به ماندن من در ایران است.
 پس هنوز تصمیم نهایی‌تان را برای ماندن نگرفته‌اید؟
نه هنوز. اگر بگذارند کار کنم ایران می‌مانم.
 ناصر مسعودی که یکی از قدیمی‌ترین خواننده‌های اشعار گیلکی است پس از حدود ۲۰ سال سکوت، با آلبوم «حالا چرا» با تنظیم شما به عرصه موسیقی بازگشت. درباره این آلبوم اگر توضیحی دارید،  بفرمایید.
تجربه خیلی خوبی بود. ما یک شناخت مختصری از هم داشتیم. ایشان در برنامه گلها آواز می‌خواندند و فقط خواننده گیلک نیستند و فارسی هم می‌خواندند. استادان آن دوره با ایشان ساز زده‌اند. چند باری که حضوری با هم صحبت می‌کردیم متوجه شدم ٢٠، ‌٣٠ سال پیش آهنگ‌هایی روی شعرهای فارسی ساخته بودند و مانده است. وقتی کارهایشان را شنیدم، دیدم چقدر لطیف و روان و زیباست. در حقیقت لطف کردند و به من اعتماد کردند که من آنها را تنظیم کنم و از دوره‌ای که بیشتر نزدیک شدیم و با اینکه از نظر سنی با هم فاصله داشتیم رفیق شدیم و من درواقع مرید ایشان شدم؛ کسی که از نظر شخصیتی برای من قابل احترام است. این کارها را با عشق و علاقه شروع کردم. سال گذشته وقتی کار تمام شد، مدتی درگیر شرکت‌ها بودیم. الان شرکت‌ها دیگر از کارهای سنتی استقبال نمی‌کنند. چون سودی که از پاپ درمی‌آورند خیلی بیشتر است. فقط یکی، دو خواننده سنتی هست که سود زیاد دارد؛ وگرنه با بقیه دیگر کار نمی‌کنند و باید تمام هزینه‌ها را خودمان تقبل می‌کردیم که این کار را هم کردیم. تجربه بسیار مثبتی بود. ایشان با این سن‌وسال، یک‌روزه همه کارها را خواندند و رفتند. این موضوع را مخصوصا می‌گویم که خواننده‌های جوان توجه کنند. طوری کار کنند که وقتی به استودیو می‌آیند،  بتوانند خوب ضبط کنند. نه اینکه به امید برنامه‌های کامپیوتری و ملوداین باشند. مشخصه دیگری که در آقای مسعودی برای من خیلی جذاب بود و من را یاد آقای شجریان انداخت، این بود که در کار تنظیم من کوچک‌ترین دخالتی نداشتند. با اینکه من دوست داشتم که اگر جایی از کار را دوست ندارند، عوض کنم؛ ولی صد  درصد اعتماد کردند؛ مثلا در آلبوم «در خیال» آقای شجریان یک نت جابه‌جا نکردند و دقیقا همان چیزی که من زمزمه کرده بودم از نظر ساختمان ملودی خواندند؛ با کیفیت خیلی بهتر. این تجربه را من در کار آقای مسعودی و آقای شجریان دیدم. به این دلیل که اعتمادبه‌نفس دارند و نیازی نمی‌بینند دخالتی کنند.
 سخن آخر.
من به‌عنوان یک موزیسین دوست دارم بگویم یکی از امیدها و آرزوهایم این است که روزی بگویند موسیقی نیازی به مجوز ندارد.