ما عیب کس به
مستی و رندی نمی کنیم
حافظ انتقاد سازنده آری، تحقیر کوبنده نه !
اخیراً چند تن ازهموطنان با طرح اظهارنظرهای
غیرمفید در بارهی جبهه ملی ایران و پیرامون پرسش «چه باید کرد» با لحن تند و غیردوستانه
با یکدیگر برخورد کرده در صدد پاسخ دادن به یکدیگر برآمدهاند.
باید قبول کرد که اظهار
نظر در بارهی هر موضوعی به شرطی میتواند
مفید واقع شود که سازنده و مستند باشد.
دوستی نوشته است:
«جبهه ملی وارث اعتباری است که از نهضت ملی بهیادگار مانده است. در انقلاب ۵۷، شاپور بختیار با شعور و شجاعت بینظیری
که داشت در مقابل تهاجم خمینی ایستاد و از میراث مصدق جانانه دفاع کرد، ولی
متأسفانه دیگر شخصیتهای جبهه ملی خیلی دیر متوجه شدند که دفاع از حقوق ملت با
پشتیبانی از امام امت سازگاری ندارد. در نهایت، مخالفت جبهه ملی با لایحه قصاص به
سرکوبیاش انجامید، ولی نامش از اذهان زدوده نشد، سایهی مصدق چتر حمایتی بر سر
این گروه افکنده بود که یاورش گردید.»
البته در جملات فوق حقیقتی نهفته است که
قابل انکار نیست. ، مشروط به اینکه همراه با دکتر بختیار نقش شصیت هایی چون دکتر
صدیقی را نیز از یادنبریم.
باید توجه
کرد که در ۵۷ ، دولت موقت
ظاهراً توسط نیروهای ملی، ازجمله چند تن از اعضای جبهه ملی، تشکیل گردید ولی درواقع
نیروهای بیصلاحیت دیگری ازپشت صحنه سکان اداره امور را دردست داشته ازماوراء دولت
موقت حکمرانیمیکردند.
حدود یک ماه
پس از حوادث بهمنماه دکتر سنجابی با استعفای خود از دولت هشدار خود را به مردم
ایران داد و او نیز زنگ خطر بیراهه رفتن را به صدا در آورد و، هرچند دیگر کارازکارگذشتهبود
جبهه ملی بازهم باتمام قوا برای جلوگیری از گرایشات استبدادی و واپسگرایانه و
برکرسی نشاندن آزادی و حاکمیت ملی کوشید.
این دوست همچنین
می نویسد:
«ترتیب کار وزارت
اطلاعات که هیچ هم تازگی ندارد و سابقهاش را می توان از زمان شاه گرفت، این است
که جبهه ملی را با مهار کردن شخصیتهای کارآمد و کوشش در جلوانداختن و به رهبری
رساندن اشخاص ناتوان و بیاراده و میانمایه و در صورت امکان تأثیرپذیر از
تمایلات دستگاه های امنیتی، در حالت اغمأ نگاه دارد. آنها بهخوبی میدانند
که اگر فرضاً جبهه ی ملی را بهکلی تعطیل کنند و حتا رهبران موجودش را دستگیر
کنند و از صحنه بیرون برانند، دیر یا زود، نیروهای جوان و پویایی که به راه مصدق
اعتقاد دارند، وارد میدان خواهند شد و دستگاهی قوی برپا خواهند کرد که اسباب
زحمت خواهد شد. اما وقتی جبهه ی ملی در اغمأ بماند، یعنی [بهطوری که] هم هست و
هم نیست، هست، پس کسی به فکر راه انداختن سازمان جدیدی نمیافتد و نیست چون کاری
از آن برنمیآید.»
ضمن اینکه ما منظور از آن «شخصیت های
کارآمد» را نفهمیدیم، در پاسخ باید گفت که چه بسا که نیت وزارت اطلاعات چنین باشد،
اما آیا نتیجه هم توانسته مطابق با آن نیت باشد؟ سخن در این است که سرکوب سیاسی
سازمان ها را از مردم و بطور اخص از جوانان «پویا» دورنمیسازد؛ اما البته، جوانان
را از همهی تشکل ها و اشکال کار سیاسی به معنای اخص این مفهوم دور نگهمیدارد؛ و
این نتیجهای است که شامل همهی تشکل های سیاسی میگردد، و حتی خود نظام هم
از نتایج این مکانیسم برکنار نیست. آیا میتوان گفت جمهوری اسلامی دارای احزابی
است که در آن کوشندگان سیاسی جوان فعالیت دارند؟ واقعیت این است که جوانانی که برای نظام کارمیکنند
همگی از نوع مزدورند، مزدورانی چون بسیجی یا افراد دورانهای بعدی سپاه، به عبارت
دیگر مانند جوانان خدمتگزار به همهی نظام های توتالیتر. از اینجاست که می بینیم
آنچه در نوشتهی بالا دربارهی جبهه ملی گفته شده مبتلابِهِ همهی سازمانهای
سیاسی است، حتی سازمانهای سیاسی نظام حاکم. این حقیقتی است که حتی در یک مصاحبهی
مرحوم ابراهیم یزدی دربارهی نهضت آزادی نیز، که در هر حال در قیاس با جبهه ملی از
آزادی بس بزرگتری برخوردار بوده، نیز بدان اذعان شدهاست، و همو نیز تعمیم آن به
نظام را تأیید میکند؟
از یاد نبریم که، علیرغم پیوستن دکتر سنجابی به خمینی، که برخلاف اصول
اعتقادی و برنامهی سیاسی جبهه ملی بود، پس از استعفای نامبرده از دولت موقت، و با
آنکه بسیار دیر هم شده بود، هنگامی که جبهه ملی در برابر قانون قصاص که به مجلس
اسلامی رفته بود، موضعی قاطع گرفت و مردم و سازمان های سیاسی دیگر را بهتظاهراتی
که در روز۲۵خرداد۱۳۶۰ترتیب داده بود فراخواند، خمینی در برابر استقبالی که از این واکنش صورت گرفت
و در آن سراسر تهران برای حمایت ازجبهه ملی و شرکت در
فراخوان آن به حال تعطیل در آمده بود چاره ای جز بهکاربردن حربهی تکفیر و نسبت
ارتداد نیافت ـ و از بیم موفقیت آن تظاهرات به آن
حربهی کثیف و قرونوسطایی متوسل شد؛ وی
«جبهه ملی ها» را مرتد خواند، یعنی کسانی
که در اعتقادات آنان مهدورالدم خوانده میشوند(کسانی که خونشان مباح است!)؛ و کار
بههمین جا نیز محدود نماند؛ از همان روز تظاهرات که نیروهای سرکوبِ موتورسوار و زنجیربهدست
از همه سو به جانب میدان فردوسی حملهور شدهبودند، بگیر و ببند سران و کادرهای جبهه
ملی آغاز شد، بگونهای که تقریباً همهی آنان ناچار بهاختفا شدند و بسیاری از
آنان نیز مجبور بهترک ایران گردیدند.
پس از این
فشارها و تهدیدها و سکوت موقت پیرو آنها بود که بار دیگر شماری از همان شخصیت های
مبارز، از جمله زندهیاد دکتر علی اردلان تحت عناوین و شکلهای گوناگون مبارزهی
علنی را ازسرگرفتند.
همچنین از یاد نبریم که راهپیمائی ها و میتینگ ها و انتشار منظم روزنامهی رسمی
پیام جبهه ملی و دهها بیانیه و اعلامیه و مصاحبهی مطبوعاتی که همگی در اعتراض به
روند امور کشور بود جزو ترازنامهی مبارزات جبهه ملی درآن دو سال اول پس از بهمن ۵۷ است؛ تا جایی که سرانجام حاکمیت جمهوری اسلامی این
مواضع و روشنگری ها و اقبال مردم به سوی جبهه ملی را بر نتابید و پس از آن یورش
سنگین حاکمیت صدها تن از فعالان جبهه ملی در سراسر کشور به زندان افتادند ولی این
بارهم فعالیت جبهه ملی باهمهی این فشارها متوقف نگردید و، هرچند با محدودیت، جبهه
به حفظ ارتباط و حضور درمراسم مختلف بهکار تشکیلاتی ادامه داد و اعلامیه ها و
نشریاتی ماندگار منتشر کرد.
درآبانماه ۱۳۸۲ پلنوم جبهه
ملی ایران با حضور۸۰
نفرنمایندگان سازمانها و احزاب و شخصیتهای جبهه ملی از سراسر کشور تشکیل گردید و
۳۵ نفر اعضای
شورای مرکزی جبهه ملی ایران را انتخاب نمود و اساسنامه و منشور جبهه ملی را مورد
بازنگری قرارداد. درهفت اصل اعتقادی جبهه ملی مندرج در اساسنامه بر آزادی،
استقلال، عدالت اجتماعی، نظام جمهوری، جدائی دین از حکومت، حفظ تمامیت ارضی
و حراست ازفرهنگ و ادب ایرانی تاکید گردیده است.
در باره ی ورود
جوانان به میدان نیز باید توجه داشت که این امر به بازشدن فضای سیاسی و آزادی در
جامعه بستگی دارد و به «تعطیل شدن» جبهه ملی ایران به دستور مقامات امنیتی مربوط
نیست.
امروز در
ایران، چنان که اشارهشد، همهی گروهها و دستجات و احزاب مخالف و حتی طرفداران رژیم
با مساًلهی عدم شرکت جوانان روبرو هستند؛
مسئلهای که به اختناق و فقدان آزادی در جامعه بازمی گردد.
دوست دیگری
در پاسخ به نوشته ی بالا می نویسد:
«این مقاله که متاسفانه همراه درشتگوئیها و توهین به سرورانی است که در زیر
همه فشارها همانطور که در خود مقاله نویسنده به آن اشاره میکند: "همراهان
جبهه ملی با قبول خطرات و دادن اعلامیه تا بامروز به دوام آن یاری رساندهاند"،
در برابر رژیم مقاومت کردهاند و رهبرانی از ایشان همچون زنده یاد دکتر علی اردلان
و یارانش و بسیاری دیگر، زنجیر استبداد را تحمل کردند و در ادامه مبارزه درنگ
نکردند»
فراموش نکنیم
که در سال ۵۶ شاپور
بختیار، داریوش فروهر و رضا شایان همراه
با عده ای از اعضای شورای مرکزی منتخب کنگره و برخی شخصیت های ملی دیگر مجددا
شورای مرکزی جبهه ملی ایران را زیر عنوان «اتحاد نیروهای جبهه ملی» احیاء کردند و
مبارزه علیه دستگاه استبدادی شاه را از سر گرفتند.
هموطن محترم دیگری
در همین زمینه اظهار می دارد:
«در دوران شكل گیری جبهۀ ملی دوم بود كه مسئلۀ چند و چون سازماندهی به حادترین
صورت مطرح گردید و در مركز بحث ها قرار گرفت. دلیل شدت و حدت بحث كارآیی متفاوت دو
شكل سازمانی جبهه و حزب نبود، این بود كه در آن زمان هركدام از این انتخابها
كمابیش منعكس كنندۀ استراتژی سیاسی متفاوتی بود. برگزیدن شكل سازمانی جبهه در عمل
مترادف بود با پافشاری كردن بر تغییر قاطع نظام اتوریتر شاه؛ در مقابل، گزینش شكل
حزبی بیشتر بیانگر قبول شركت در انتخابات و رفتن به سوی اصلاح تدریجی رژیم بود.
در آن زمان تبدیل كردن جبهۀ ملی به حزب برابر بود با تثبیت اختیار اللهیار
صالح و گروهش بر این دستگاه و طبعاً پیگیری سیاستی كه او نماینده اش بود : شركت در
بازی سیاسی تا جایی كه شاه اجازه بدهد. طبعاً این كار به گردانندگان حزب فرصت
میداد تا هركس را كه مایلند از سازمان كنار بگذارند، كاری كه در یك جبهه به سختی
انجام پذیرفتنی بود ـ هرچند از بدو تأسیس جبهۀ ملی دوم عملاً و متأسفانه این كار
را با خلیل ملكی و سوسیالیستها كرده بودند.»
در پاسخ به این اظهار نظر بهشدت جانبدارانه و از هر لحاظ نادرست شایان ذکر
است که آنچه
نویسندهی آن درباره ی الهیار صالح می گوید تنها مقداری کلیگویی است. نویسنده، با
اینکه بهروشنی پیداست تحت تأثیر غیرانتقادی منابع و اقوالی غرضورزانه سخنمیگوید،
اما در تأیید ادعاهای خود نه هیچ سندی را نام می برد نه حادثهای را شرح میدهد که
گواه انکار ناپذیرِ هر چند کوچکی بر ادعاهایش باشد.
در
حالی که از لحاظ سیاسی واقعیت درست صدوهشتاد درجه با گفتهی نویسنده اختلاف داشتهاست.
۱ ـ نویسنده مدعی شده که :
« برگزیدن شكل سازمانی جبهه در عمل مترادف بود با پافشاری كردن بر تغییر قاطع نظام
اتوریتر شاه.».
الف
ـ ابتدا یک روشنگری مفهومی لازم بهنظر میرسد: منظور گوینده از «نظام
اوتوریتر شاه» روشن نیست. ایران در آن زمان یک نظام(رژیم سیاسی ـ حقوقی) بیشتر
نداشت و آن نظام مشروطهای بود با مقام سلطنتی فاقد مسئولیت سیاسی. این که پادشاه
پس از ۲۸ مرداد با تجاوز به قانون اساسی به
دیکتاتوری پرداخت و بسیاری از اصول حیاتی آن نظام را زیر پا گذاشت به معنای آن
نیست که نظام کشور تغییرکرده بود؛ نظام کشور مورد عدم رعایت و تجاوز بود،
به دلیل عدم رعایت حقوق سیاسی ملت و در رأس آنها آزادیهای اساسی که یک مورد بسیار
مهم آن آزاد نبودن انتخابات بود؛ این عدم آزادی که کاملاً هم تازگی نداشت و
پیش از ۲۸ مرداد نیز سابقهای وسیع داشت، در این
زمان مانند زمان رضاشاه کامل شده بود.
انتخابات آزاد از همان ابتدای مبارزات
مصدق در بعد از شهریور بیست یکی از دو رکن مبارزات او بود، رکنی که بعد از ۲۸ مرداد هم تعییرنکردهبود. دیکتاتوری شاه رژیم
جدیدی نبود که با تغییر قانون اساسی ساخته شده باشد؛ همان نظام بود اما با
عمل نکردن به بخشی از اصول حیاتی آن که یکی از آنها عدم آزادی احزاب و عدم آزادی
انتخابات بود؛ و کافی بود که شاه به این دو اصل تسلیم گردد تا وضع برای بازگشت به
صورت سابق آماده گردد.
و
جبهه ملی، مانند خود دکتر مصدق در دوران پس از شهریور۲۰،
مبارزه برای آزادی انتخابات را یکی از راههای اصلی مبارزه برای بازگرداندن همهی
آزادیها میدانست.
ب
ـ در این مورد که گویا « شكل سازمانی جبهه در عمل مترادف بود با
پافشاری كردن بر تغییر قاطع نظام اتوریتر شاه » جز
هواداران حزب توده در دانشگاه، مانند گروه جزنی و حسن ضیاءِ ظریفی که دانشجویان
ملی را به «مبارزهی انقلابی» تشویق، بل تحریک می کردند و رهبران جبهه ملی را به
سازشکاری متهم میساختند، و برخی دانشجویان هوادار یا عضو نهضت آزادیِ تازهتأسیسشده
در چند اعلامیهی زننده، کس دیگری مخالف استراتژی رهبری جبهه ملی نبود. (بعداْ این گروه چنانکه میدانیم به طرز فجیعی به دست جلادان ساواک تیرباران شدند.)
شاپور
بختیار در اولین سخنرانیاش در کنگرهی جبهه ملی دربارهی جلسهی دیدار خود و نصرتالله
امینی با مهندس بازرگان و دیگر نمایندگان نهضت آزادی، که پیش از کنگره برگذار شده
بود، و بحث با آنان دربارهی عضویت آن سازمان در جبهه ملی و نیز دربارهی
اعلامیههای مشکوک نامبرده در بالا، و این که چگونه نمایندگان نهضت آزادی در
برابر پیشنهاهای سازندهی نمایندگان شورای موقت روح همکاری نشان نداده به حالت
«قهر» جلسه را ترککردهبودند، در حضور مهندس بازرگان، و دیگر سران نهضت آزادی که
به عنوان عضو کنگره در آن حضور داشتند، ضمن شرح سوابق دوستی و مبارزات مشترک خود
با نامبرده خاصه در نهضت مقاومت ملی،
توضیح مشروحی عرضه کرده بود۱.
به
عبارت دیگر نه نهضت آزادی، نه، چنان که خواهیم دید، جامعهی سوسیالیستها مبارزهای»قاطع
تر» از آنچه را که جبهه ملی تا آن زمان بدان عمل کردهبود پیشنهاد نکردهبودند.
۲ ـ اما، این که گفته شده
« در آن زمان تبدیل كردن جبهۀ ملی به حزب برابر بود با تثبیت اختیار اللهیار
صالح و گروهش بر این دستگاه و طبعاً پیگیری سیاستی كه او نماینده اش بود : شركت
در بازی سیاسی تا جایی كه شاه اجازه بدهد. طبعاً این كار به گردانندگان حزب
فرصت میداد تا هركس را كه مایلند از سازمان كنار بگذارند، كاری كه در یك جبهه به
سختی انجام پذیرفتنی بود ـ هرچند از بدو تأسیس جبهۀ ملی دوم عملاً و متأسفانه این
كار را با خلیل ملكی و سوسیالیستها كرده بودند.» [ت. ا.]
الف
ـ نه ادعای «حزب کردن جبهه ملی» هیچ پایه ای دارد نه ادعای «تثبیت اختیارصالح»، که
آن هم از ساختههای مغرضانهی تبلیغاتی همان گروههاست. این ادعاها ساخته و
پرداختهی هواداران حزب توده، بعضی از هواداران خلیل ملکی، و بعضی از عناصر جوان
نهضت آزادی بود که متحداً علیه سران تاریخی جبهه ملی عملمیکردند، و هریک در هوای
این که رهبری جبهه ملی را خود به دست گیرند. تودهای ها چون خود را دارای «ایدئولوژی علمی » میدانستند و مستحق
این رهبری؛ هواداران ملکی از اینرو که خود را نمایندهی واقعی آن به اصطلاح ایدئولوژی «علمی» می دانستند؛ نهضت
آزادیها بدین دلیل که خود را دارای ایدئولوژی آلترناتیو آن دیگری (ایدئولوژی
اسلامی) می دانستند و حق خود را از همهی آن گروه ها مشروع تر محسوب میکردند.
ب
ـ برقرارکردن رابطه میان شکل مبارزه و شکل
جبهه و این که جبهه تنها مرکب از احزاب باشد یا این که افراد منفرد هم بتوانند
در آن عضویت داشته باشند، یک ادعای واهی و به عبارت درستتر یک مسئلهی کاذب بود،
و آن هم ساخته و پرداختهی همان گروهها که نام برده شدند.
ج
ـ در این ادعا که رهبری جبهه ملی چون خواستار آن «مبارزهی قاطع مورد نظر احزاب» ـ
مانند «سوسیالیست ها» ؟ ـ نبود پس با شکل جبههای متعارف مخالف بود دو خلاف واقع
وجود دارد.
نخست
ـ اینکه اصلاً رهبری جبهه ملی مخالف شکل جبهه ای متعارف نبود و نمایندگان
احزاب وجمعیتها و اصناف و شهرستانها و محلات و ... اولین کسانی بودند که به
شورای موقت دعوت شدهبودند و سپس از طرف جمعیت خود نیز برای نمایندگی آن سازمانها
در کنگره به رسم معمول انتخاب شدند. شاپور بختیار در همان سخنرانی خود در این
باره می گوید : «در قسمت پایانی بیاناتم بنده دربارهی موضوع رهبری جبهه ملی که
بخش مهم و اصلی صحبت های من است اشاره می کنم . این نهایت بیانصافی است که
ما رهبری جبهه ملی را تخطئه کنیم و بگوییم به دو سال پیش برگردیم. این راه
بیخطر و بدون مزاحمت و اغتشاش پیموده نشده است. برای رسیدن به این نقطه زحمات
فراوانی کشیدهشدهاست. ولی چنان که گفتم باید روحیهی جدید و بدور از خودستایی و
غرض شخصی بوجود آید. این روحیه اگر در میان ما بوجود نیاید انفجار درونی رخخواهدداد.
متأسفانه باید عرض کنم بعضی حرکات و اقدامات ما با این روحیه منطبق نبود. من با سی
نفر از اعضای شورای جبهه ملی افتخار همکاری داشتهام. به جرأت قسم میخورم که بههیچ
عنوان از هیچیک از آقایان جز صفا و صمیمیت ندیدهام و این که عنوان میکنند شورای
جبهه ملی ضعیف بودهاست بههیچ وجه صحیح نیست... پس از اقدامات اخیر جبهه
ملی بهعنوان یک آلترناتیو مطرح شده است. و جبهه ملی فعلی برمبنای یکی
تشکیلات سیاسی منطقی قرار دارد نه بر مبنای یک احساسات متلاطم.» و پس از آن
نیز، اندکی دورتر اضافه می کند :« تا کنون و پیش از تشکیل این کنگره مسئولیت در
طول این دو سال با ما بود. از این بهبعد که خود آقایان اعضای شورا و هیأت اجرائیه
را انتخاب خواهند کرد دیگر نمی توان به کسی ایراد گرفت چرا اعضای منتخب از سوی خود
شما انتخاب شدهاند. فقط یک چیز را بدانید این کنگره خاری در چشم دشمنان جبهه
ملی است و در هر صورت باید انتخابات وحدت کنگره را تشدید کند، صرف نظر از این
که نتیجهی انتخابات چگونه باشد. جبهه ملی باید از این کنگره مصممتر، قویتر، و سازندهتر بیرون
بیاید ۲.»[ت. ا.]
دوم
ـ آن کس که مخالف مبارزهی رودررو با دیکتاتوری شاه بود، نه رهبری جبهه ملی، که، به عکس، خود خلیل ملکی بود؛ زیرا او که با
دربار، بخصوص از طریق اسدالله علم، رابطه داشت و در شهریور ۱۳۴۶ ،
در پاسخ عاقلی زاده و صفا که به نظر او «حالا میخواهند مطالعه کنند و نمیخواهند
قبول کنند که آن انقلابیگری بیهودهشان و پشتیبانی از آیت الله خمینی و روشهای
غلطی که اتخاذ کرده اند این نتایج را به بار آورد»، این دکترین را ارائه داده بود
که :
«بهنظر
من باید با جناح های مترقی و اقدامات مترقی رژیم همراهی کرد و با وارد شدن
در گود واقعی سیاست سعی کرد رژیم را در جادهی ترقی و پیشرفت انداخت، و نیروهای
ارتجاعی و فئودال و سرمایه دار و دزد و دلال را تضعیف کرد»!
بطوری
که می بینیم او در این گفته نه تنها بهاصطلاح «اصلاحات» رژیم را که سران جبهه ملی
(که در زمان رفراندم ۱۵ بهمن در زندان هم بودند) تأیید نکردند، «مترقی»
مینامد، بلکه دیگران را نیز به همراهی با آن دعوت می کند. بماند که این موضع را به
استناد همان کلیشههای استالینی «رژیم فئودالی» ایران میگیرد که بر طبق آن حتی
نظریه ی مارکس و انگلس درباره ی «آسیایی»(و نه فئودالی) بودن جامعهی ایران و
ویژگیهای سیستم کشاورزی ایرانی که مقتضیات آبیاری در آن مستلزم واحدهای بزرگ
جمعی، یعنی تقسیم نشدنی، بود نیز نادیده گرفته میشد؛ همان ویژگی که، با آن «تقسیم
اراضی» وارداتی، سبب ورشکستگی های وسیع و کوچ وسیع روستا به شهر گردید.
آیا
آن سخن مرحوم ملکی از لزوم همراهی کردن «رژیم»، یعنی همان دیکتاتوری شاه، در
اقدامات «مترقی» آن، در حالی که شاه، برخلاف سال ۵۷ ،
هنوز حاضر به کمترین عقبنشینی از رفتارهای دیکتاتورمنشانهاش نشده بود و هیچیک از
آزادیهای دموکراتیک را رعایت نمیکرد، درست همان روشی نیست که نویسندهی بالا«شركت در بازی سیاسی تا جایی كه شاه اجازه بدهد» میخواند، اما یا
از روی بیاطلاعی یا از روی جانبداری غیرمنصفانه آن را به رهبری جبهه ملی، و بهاصطلاحِ
مندرآوردی خودش «گروه صالح»، نسبت می دهد
؟
د
ـ سخن از تثبیت اختیار الهیار صالح افسانهای بیش نیست که حتی آن احزاب که خود در
کنگره او را به ریاست انتخاب کرده بودند نیز نه هیچگاه بر زبان آوردهبودند نه در
پی آن بودند. صالح هیچ اختیار ویژهای نداشت؛ همهی کارزار تبلیغاتی علیه صالح از
روزی بهراه افتاد ـ و بسی پیشتر از تشکیل مجدد جبهه ملی ـ که صالح با تصویب حزب ایران، اعلام کرد که با
آنچه «دکترین آیزنهاور» نامیده شده بود موافق است، و این کارزار از ناحیهی هیأت
حاکمه و اقمار حزب توده به راه افتادهبود۳.
صالح
به ریاست شورایی انتخاب شد که اعضاءِ آن با رأی اعضای کنگره با حضور نمایندگان
احزاب و جمعیت ها، ... و شخصیت های منفرد انتخاب شده بودند و در برابر آن شورا
مسئول بودند نه اینکه دیکتاتور آن باشد. در ادامهی نقل قول بالا، آنجا که میخوانیم:
« این كار به گردانندگان حزب فرصت میداد تا هركس را كه مایلند از سازمان كنار
بگذارند، كاری كه در یك جبهه به سختی انجام پذیرفتنی بود ـ هرچند از بدو تأسیس
جبهۀ ملی دوم عملاً و متأسفانه این كار را با خلیل ملكی و سوسیالیستها كرده بودند.» [ت.
ا.]
باید
پرسید خلیل ملکی و سوسیالیست ها چه زمانی جزو جبهه ملی بودهاند که در آن زمان
کنارگذاشته شده باشند. البته از بدو تأسیس نیروی سوم جزو نهضت ملی بودند. اما
هیچگاه نیز خلیل ملکی سران جبهه ملی را جدی نمی گرفت.
سخن
بر سر واقعیت های تاریخی است نه بر سر خردهگیری به او. شک نیست که وی یک ایرانی وطنخواه،
آزادیخواه و عدالتطلب، و مبارزی پیگیر و سرسخت بود. اما نباید به این دلائل ا زاو
یک حجت یا حواری ساخت و منکر شد که مانند همه عیوبی هم داشته است.
اولاً
او خود را از نظر دانش سیاسی و اندیشه بالاتر از همه میپنداشت؛ برای اثبات این
حقیقت صدها نمونه از گفتهها و نوشتههای او و متون نیروی سوم و جامعهی سوسیالیستها
را می توان شاهدآورد. ممکن است بعضی تصورکنند این پندار او درست بوده، و لابد در
میان پیروان او، چنان که در نوشته های برخی از آنان میبینیم، از این نوع هموطنان
کم نیستند؛ اما دلیلی وجود ندارد که همگان چنین تصوری را بپذیرند. زیرا به او
ایرادهایی هم وارد بود. این تصور وی دربارهی خود او خود یکی از آن ایرادات است که
بر اکثر مارکسیست ـ لنینیست ها، حتی بر
برخی از آنها نیز که از باورهای جزمی گذشتهی خود فاصلهگرفتهاند وارد است؛ این
ایراد همان است که لنین خود آن را «کبر کمونیستی» نامیده بود و «رفقای حزبی» را از
آن منع کردهبود. ده ها نمونه از ستایش های مبالغهآمیزی که خلیل ملکی از قدرت
تئوریک حزب خود و برتری ایدئولوژیکی آن بر دیگران کردهاست همه بر وجود این نگاه
وی بر خود و حزب او گواهی میدهد. بد نیست همینجا این احساس برتری را، در موردی
که پای جبهه ملی به میان میآید و به ادعایی که در بالا نقل شد مربوط است، با
مثالی نشان دهیم. وی در یک سخنرانی در جامعهی سوسیالیستها، در تاریخ ۳۱ /۳/ ۱۳۴۰ ، یعنی پیش از تشکیل شورای موقت جبهه ملی،
میگوید:
«ایران
در آستانهی یک انقلاب است و این عصیان تبدیل به یک انقلاب خواهدشد. ایران بایستی
مستقل از دو بلوک بوده و جامعهی سوسیالیستها باید رهبری ایران را در دستگیرد،
نه جبهه ملی که برنامه و روش مشخصی تا بهحال نداشتهاست. [ت. ا.] این ادعا در
برنامهای که نیروی سوم پس از ۲۸ مرداد درشماره ی ۱۰
نبرد زندگی، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۵ ، زیر
عنوان «تحلیل مختصری از گذشته برای ترسم راه آینده» منتشر کردهبود نیز
بارها و بارها به شکل های گوناگون تکرار شده است ۴.
خلیل
ملکی در این متن حتی به بسیاری از روش های مصدق هم انتقادات و ایرادهای جدی داشت.
ایراد او به رفراندم برای انحلال مجلس هفدهم که جنبهی تاکتیکی داشت و در آن تنها
هم نبود، یک چیز بود، اما وی حتی روش مصدق در مذاکرات نفت و سرسختی او بر سر
پذیرش قانون ملی کردن نفت از سوی طرف های اصلی مذاکره، شرکت نفت و دولت
انگلستان، را نیز نادرست دانسته و در این باره نوشته بود:
«در
مسئلهی نفت یک رهبری واقعبین میبایست توجه داشتهباشد که نتیجهی رد پیشنهادات
چه خواهدشد. امروز جریان حوادث نشان داده است که نتیجه چیست! در آن زمان نیز بعضی
از عناصر آگاه و هوشیار و واقع بین همین وضع را پیشبینی و به گذشت بیشتر و حل
واقعبینانه تشویق میکردند. پیشنهاد بانک بین الملل و کلیهی پیشنهادات پس از آن
اگر ایدهآل نبودند از لحاظ سیاست واقعبینانه قابل طرح و بالأخره قابل قبول بودند.
زیرا قبولشدن بهترین آن پیشنهادات نقاط استراتژیک مناسبی را در دسترس نهضت میگذارد
که در مراحل بعدی به هدف های نهایی نیز
نائل میشدیم. ۵ »
و
روشن است که آن «بعضی از عناصر آگاه و هوشیار و واقع بین» که از «پیشبینی آنها در
صورت سرسختی بیشتر» سخن میگوید کسی جز همان صاحبان ایدئولوژی برتر، یعنی خود او
نبودند!
این
که حزبی خود را پیشروتر از همه و شایستهی هدایت دیگران بداند نه چیز تازهای بود
و نه کسی میتوانست آن را بر دیگران منعکند؛
و حزب توده هم با همین طرز تفکر وارد میدان سیاست ایران شده بود؛ اما این یک چیز
است و این که دیگران هم این برتری را بپذیرند و داوطلبانه به رهبری مدعی آن گردن
گذارند چیز دیگری است. اگر در میان بنیانگذاران جبهه ملی، که پس از سالیان دراز
مقاومت و مبارزه و زندان شورای موقت آن را تشکیل دادند، خلیل ملکی و عضویت او و
حزبش در جبهه ملی طرفداران چندانی نداشت به دلیل اینگونه ادعاها و ایرادات او و حق
ویژهای بود که وی برای خود قائل بود. در میان همهی آنان او تنها رهبر حزبی بود
که در اردیبهشتماه ۱۳۳۲به ملاقات خصوصی
با شاه رفتهبود، و در سال ۱۳۳۹ نیز
همین عمل را تکرارکرد. گرچه این دیدار نخست
موجب درگیری داخلی در حزب او و خروج چند تن از همرزمان برجستهاش مانند دکتر
محمدعلی خنجی شد، که نوع پاسخگویی او به پرسشهایشان را که اقتدارطلبانه و همراه
با بیاعتنایی یافتهبودند، نپسندیدند و حزب را ترک کردند، اما سخن ما اینجا بههیچروی
به معنی بدگمانی یا ایراد اتهام همکاری با شاه نیست؛ حتی این هم نیست که بگوییم او
بیش از اندازه، و شاید سادهپندارانه، به اینگونه دیدارها که با اسدالله علم هم
انجام میداد، و به اثر راهنماییهای خود در شاه، خوشبین بود، چنان که تجربه نشان
داد با همهی این خیرخواهیها با خود او نیز بدترین رفتارها را کردند؛ تنها در این
است که یادآور شویم که دیگر رهبران حزبی جبهه ملی، با آنکه برخی از آنان مانند الهیار
صالح و باقر کاظمی که سوابق بسیار دیرینهی وزارت هم داشتند، از آنجا که با تجارب
سیاسی طولانی خود و شناختی که از روحیهی شاه داشتند دربارهی تأثیر سخن عاقلانه
در او هیچ توهمی بهخود راه نمیدادند، و نیز به دلیل رعایت روش کار جمعی هرگز بهخود
اجازه نمیدادند که در شرایط عادی آن ماه ها به ابتکار شخصی به چنین ملاقات هایی
با شاه بروند.
بر
آن خودبرتربینی باید اشتباهات مکرر او در گذشته را هم افزود. زمانی که او به
عضویت حزب توده وارد شد دیگر جوان نبود که
آن تصمیم به حساب سن و سال و کمتجربگی او گذاشتهمیشد. بعد از آن، ائتلاف او با
بقایی برای تأسیس یک حزب بود، که گرچه در شرایط روحی وی پس از حملات ناجوانمردانهی حزب توده قابل فهم بود، اما با
جدایی سریع دیگری که بهدنبال داشت قابل تعبیر به اقدام هوشمندانهی یک رهبر سیاسی
دوراندیش نمیبود. در همان زمان هم او هنوز تیتو را، که یک لنینیست سرسخت و رهبر
یک نظام تکحزبی توتالیتر بود، که، تنها بر سرِ مسائل داخلی کمینفرم از شوروی
فاصله گرفته بود، بهعنوان یک الگو میستود ۶.
با
چنین اشتباهاتی بود که او تصور میکرد باید رهبری نهضت ملی را هم در دست بگیرد. پس
چگونه میتوان مؤسسان جبهه ملی جدید را،
از این که او را به شورای موقت
دعوت نکردند مستوجب آنهمه عتاب و خطاب و بدگمانی سیاسی دانست.
حاصل
«تفاهمی» که بهدنبال این اختلافات میان نهضت آزادی، جامعهی سوسیالیستها و
احتمالاً حزب ملت ایران بهوجودآمد، این بود که مصدق که، با حصر در احمدآباد، جزنامهنگاری
های دشوارهیچ مجرایی برای کسب اطلاع و تبادل نظر با اعضای شورا نداشت و تنها یکی
از نوادگان او که با آن گروهها همراهی تنگاتنگ داشت نزد او میرفت، موضعی گرفت که
همهی اعضای شورا، بهاستثنای دو تن، استعفا دادند، و صالح چندان آزرده وخستهشد
که دیگر حاضر نشد دعوتهای مکرر مصدق به انصراف از استعفایش را اجابت کند.
در
این وقت آنان که خواستار جبههای به ادعای خودشان «مرکب از احزاب» بودند موفق به
جلب موافقت مصدق شدند و اساسنامهای هم برای آن نوشتند؛ در مادهی یک این اساسنامه
نیروی جدیدی را هم گنجانده بودند به این شکل:
ماده
ی ۱ ـ «جبهه
ملی سوم ایران مرکز تجمع احزاب و جمعیت های سیاسی و جامعهی روحانیت، و
جامعهی دانشجویان، در سازمان های سیاسی [کذا] و اجتماعات صنفی و اتحادیه ها و
دستجات محلی است که هریک از اینها مرامی خاص برای خود داشته
باشند وبا جبهه ملی سوم فقط یک مرام مشترک داشتهباشند که استقلال و آزادی ایران
است. ۷ »
و
با اینکه معلوم نیست در آن میان اصطلاح «جامعه ی روحانیت»، اصطلاحی روزنامهنگارانه
و در بهترین حالت جامعهشناختی، که نه یک تشکیلات بوده نه دارای هیچگونه تعریف
حقوقی، نه قابل چنین تعریفی میتوانستباشد، چه صیغهای بوده، روشن نیست معذلک به
چه مجوزی آن را در این مادهی یک تعریف گنجاندهبودهاند، مگر آن که بپذیریم با
رویداد پانزده خرداد برای «جلب دوستی» این بخش ازجامعه بوده، چنان که می بینیم پس
از حادثهی خردادماه جامعهی سوسیالیستها رسماً از آن پشتیبانی کرده، نوشته بود
:
«
هر دسته و جمعیتی که باعث تضعیف دیکتاتوری و دربار باشد جامعه[ی سوسیالیستها]
با آن موافق است حتی اگر این دسته و جمعیت
یک دولت خارجی مثل مصر باشد و بدین ترتیب با روحانیون نیز به استثنای آن
قسمت از عوامل و اعمال ارتجاعی آنها که افکار را از حقیقتبینی منحرف میسازد
موافق میباشد. ۸ » [ت.
ا.]
در
صورتی که در میان سران جبهه ملی که اکثر آنان در آن زمان زندان بودند وقتی دربارهی پشتیبانی یا عدم پشتیبانی از بلوای پانزده
خرداد رأی گرفتهشد اکثریت به عدم پشتیبانی رأی دادند و شاپور بختیار در کتاب
یکرنگی از این رأی هوشیارانه با سرافرازی یادمیکند!
اگر
منظور واقعی نویسندگان مادهی یک مشارکت دادن شخصیت های روحانی در جبهه ملی بود
این خواست نیازی به آن مادهی یک انحرافی و خطرناک ایجاد نمیکرد زیرا در گذشته
همواره بسیاری از شخصیتهای روحانی که دارای گرایش ملی بودند بهصورت شهروندان
منفرد در جبهه ملی مشارکت و فعالیت داشتند بدون این که نمایندهی تشکیلاتی بهنام
«جامعهی روحانیت»، که وجود خارجی نداشت، باشند.
وانگهی
معلوم نیست سفیر این گروه نزد مصدق با چه ترفندی توانسته بود برای آن مادهی کذایی
تأیید زندانی احمدآباد را بهدستآورد !
چنین جبهه ملی که جز یک عنوان چیز دیگری
نبود چگونه میتوانست کاری انجام دهد؛ این تشکل که هیچ پایهی اجتماعی و هیچ کادر
سیاسی مجربی نداشت، و مبلغان آن نهضت آزادیها و هواداران ملکی و گروه بیژن جزنی بودند
نامی بیش نبود و بدون آن که کاری از پیش ببرد ازصحنه محو گردید. با آنکه آن سران
جبهه ملی دیگر مانع کار آن نبودند، به سرعت دیدیم که اینان هیچ کاری از پیش نبردند؛
«جبهه ملی سوم» در واقع پیش از آن که متولد شود از جهان رفته بود و از کار بانیان
آن جز نامی برجا نماند. در خارج از کشور قطبزاده و بنی صدر و حبیبی با انتشار
نشریه مانندی بهنام خبرنامهی جبهه ملی سوم شبحی از آن مرده را به نمایش می
گذاشتند. اما آن گروهها اگر با تأسیس «جبهه ملی سوم» شان در کاستن از دیکتاتوری
شاه موفقیتی نداشتند، در عوض در از کارانداختن جبهه ملی موفق بودند. چه، پس از
استعفای رسمی اعضای شورا و رییس آن الهیار صالح، جبهه ملی این سازمان دیگر موجودیت
رسمی نداشت و در نتیجه کسی در داخل کشور نمیتوانست زیر عنوان آن اعلامیه ای
هم منتشرسازد؛ یا دست به کمترین اقدام بزند، یا حتی اظهاری رسمی نماید.
این حاصل استعفای اعضای شورا بود که در
اثر سمپاشی های آن دو سازمان و سفیر آنان در احمدآباد، یکی از نوادگان دکتر مصدق،
و در نتیجه فشارهای زندانی احمدآباد که از وضع واقعی جز از این مجرا خبری نداشت،
صورت گرفت.
اینها مستند به کتاب نامههای دکتر
مصدق، کتاب صورت جلسات کنگرهی جبهه ملی، اسنادِ موجود در کتاب رویدادها
و داوریها به قلم دکتر مسعود حجازی و اسناد موجود در کتاب خلیل ملکی به
روایت اسناد ساواک است، و از نوع کلی گویی های مخالفان الهیار صالح نیست.
کسانی که بر «احزاب» جبهه ملی و نقش آنها
پافشاری می کنند نامی از آنها، از هوادارانشان شنیده یا در جایی خوانده اند، و
تصوری اغراقآمیز از آنها دارند. آن احزاب به تنهایی و بدون اعضاء منفرد جبهه ملی
قادر به کاری نبودند؛ چنان که جبهه ملی سوم که از آنها تشکیل شده بود نشان
داد.
این هموطن عزیز در آخر مقالهاش می نویسد:
«مشكل
اساسیِ پیدا كردن رهبر، با به حركت انداختن مبارزهاست كه حلخواهدشد، و نه قبل
از آن. نمیتوان منتظر نشست تا كسی از راه برسد و باقی را به حركت وادارد، باید
حركت را بهراهانداخت تا رهبری از میان آن بجوشد.»
اما این هموطن صاحبنظر که لزوم بهحرکتانداختن مبارزه
را، که ضرورتی بدیهی است، گوشزد میکند
نمیگوید مبارزه را چگونه میتوان بهحرکتانداخت؛ در حالی که گروههای
اصیل موجود ممکن است هر یک خود را مرکز جنبش تصورکنند، یا هر کس ممکن است خود را
راهنمای اندیشمند دیگران بپندارد، یعنی همان «رهبر»، از کجا باید آغاز کرد که
هیچیک خود را پایینتر از دیگران یا مغبون احساسنکند. از اینها گذشته مبارزه
زمانی تحرکمییابد که یک حداقل اتحاد میان حداقلی از گروههای اصیل تحققیافتهباشد؛
اما معلوم نیست در این صورت دیگر چه نیازی به
«رهبر» خواهد بود. اگر کسی بتواند کمک مؤثری به تحقق این اتحاد
بکند همو بهنوعی حالت رهبری یافتهاست؛ اما پس از حصول اتحاد دیگر چه نیازی به
رهبر خواهد بود. در حالی که در بسیاری از دموکراسی ها و مبارزات دموکراتیک کار با
رهبری جمعی پیشمیرود باید پرسید چرا برای بعضی اشخاص مفهوم رهبر حالت یک
وسوسه را دارد. ۹
تجربه نشان داده است که وقتی حرکتی بهراه میافتد، متأسفانه
مدعیانی از راه میرسند و رهبری را در دست میگیرند. تا جایی که بسیاری از مردم
نیز عکس رهبر را در ماه می بینند!
در بهمن ۵۷ دیدیم که روحانیون تندرو با شبکهی مخفی خود، آیت الله
خمینی را که گرچه وی در بدو مخالفتهای خود با
دولت از دیکتاتوری پهلوی انتقاد میکرد، جلو انداختند و با تحمیل
رهبری او بر موج جریان سوار شدند. و آزادیخواهان غافل را نیز بهدنبال خود
کشاندند.
در حالی که هدف آیتالله خمینی، نه برقراری مجدد
دموکراسی مبتنی بر مشروطه، بلکه ایجاد حکومت اسلامی بر پایهً ولایت فقیه بود.که به
قول خود او با استفاده از "خدعه"
در تحقق آن پیروز شد.
تخم نفاق
کاشتن و ناسزاگويی و نفرت پراکنی به رهبران ملی ایران شایستهی طرفداران دکتر مصدق
نیست. انتقاد هم با همهی ضرورت آن، باید، بدور از کلی گویی، دقیق و مستند باشد. امروزه
همدلی و اتحاد در ميان ملیون بسیار اهمیت دارد. با تبليغات مسموم، و با دروغ
پراکنی نمی توان به مصاف جمهوری اسلامی رفت.
در چنين
شرايط سختی که سازمانهای سیاسی کوچکترين وحدت عملی در میان خود ندارند، باید دست
کم از تخطئهی یکدیگر خودداری کنند.
آنان که نمی خواهند اشتباهات گذشته مجددأ تکرارشود ، بايد با
کمک به بررسی دقيق تاريخ گذشته وطنمان ايران، اجازه ندهند تا بر کمبودها، اشتباهات،
و خطاهای فعالين و کوشندگان سازمان ها، احزاب و جبهه ها پرده استتار کشيده شود؛ يا
فعاليت ها و مبارزات نيروهای آزاديخواه، استقلالطلب و طرفدار حاکميت قانون وارونه
جلوه داده شود و افراد خودمرکزبين، تاريخ را بنا بر تشخیص یکجانبهی خود ترسيم
نمايند.
دکتر پرویز داورپناه
دکتر پرویز داورپناه
٨ شهريور ۱٣۹۶ - ٣۰ اوت ۲۰۱۷ |
|
ـــــــــــــــــــــــــ
۱ نک.
کتاب صورت جلسات کنگرهی جبهه ملی ایران. صص. ۲۲۳ ـ
۲۲۲.
۲ پیشین، ص. ۲۲۵ و ص. ۲۲۸ ؛
برای فهرست احزاب و سازمانها و ... و نامهای نمایندگان آنها در کنگره، صص. ۵۴۵ ـ ۵۳۹.
۳ پس ا ز آن که
دولت آیزنهاور در سال ۱۹۵۶ با همراهی دولت
شوروی حملهی اسرائیل و فرانسه و انگلستان به مصر را قاطعانه محکوم کرد و مانع از
ادامهی آن شد، در ژانویه ی ۱۹۵۷ آیزنهاور،
و پس ا زاو دالس وزیر خارجهی او، طی پیام
هایی به کنگره نیز در توضیح سیاسیت خارجی جدید آمریکا استقلال سیاست خارجی آمریکا
از سیاست های استعماری فرانسه و انگلستان و پیروری از اصول حقوق بشر را اعلام
کردند. این اظهار نظرها بود که به دکترین آیزنهاور مشهور گردید. در آن زمان بود که
حزب ایران این تغییر سیاست را به فال نیک گرفته در اعلامیهای به تاریخ بهمنماه ۱۳۵۷در
تأیید بخش هایی از دکترین آیزنهاور که در تقبیح سیاست ها ی استعماری بود تصویب کرد
و به امضاء الهیار صالح انتشار داد. این اعلامیه در دست هیأت حاکمه برای حملهای
شدید به حزب ایران دستاویزی شد تا کارزار تبلیغاتی وسیعی علیه ملیون بهراه
اندازند و حتی در مجلس و سنا دست به تنظیم طرحی برای غیرقانوننی کردن حزب ایران
بزنند. در این ماجرا بود که حزب توده و برخی محافل «ملی» نیز الهیار صالح را آماج
تیرهای زهرآگین تبلیغاتی خود قرارداده کوشیدند او را هوادار آمریکا معرفیکنند.
این سابقه موجب گردید که در سالهای بعد نیز مخالفان جبهه ملی در تبلیغات خود علیه
آن، مطابق یک تکنیک تبلیغاتی شناختهشده همواره صالح را آماج اصلی حملات خود
قراردهند. نک. مهندس احمد زیرک زاده، پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنائی،
صص. ۵۱۲ ـ ۴۸۰
۴ نبرد زندگی، شماره
ی ۱۰ ، ۲۶ اردیبهشت ۱۳۳۵.
۵ پیشین؛ این
موضوع که برخی از شاگردان او هم بدون کمترین روح نقادی آن را موبهمو تکرار کرده
اند، آنقدر مورد بحث قرارگرفته که ما بار دیگر به آن نمیپردازیم و دربارهی آن
خوانندهی علاقهمند را به کتاب دکتر مصطفی عِلم : نفت، قدرت و اصول، ارجاع
می دهیم؛ همچنین: مصاحبهی خسرو شاکری زند با روزنامهی بهار دربارهی کتاب جدیدی
از یرواند آبراهامیان، کودتای ۱۹۵۳، سیا و ریشههای روابط معاصر ایران و آمریکا.
۶ در
حالی که تروتسکی خود یک قربانی بزرگ تبلیغات شیطانی و ناسزاهای سیستم استالینی
بود، مرحوم ملکی نیز که از زمان جوانی آن نوع«ادبیات» را درونی کرده بود، در نامهی
شِکوه و تقبیح خود به عبدالحسین نوشین، که در آن دشنام های حزب توده علیه خود و
شرکت مخاطب نامه در آنها را مطرح می کند، از جمله از این که او را به تروتسکی
تشبیه کرده بودند یا تروتسکی خوانده بودند می نالد ! و این موضوع نشان می دهد که
او در این زمان هم هنوز مانند تودهایها
و همهی استالینیستها تروتسکی را که یکی از بزرگترین قربانیان استالینیسم بود، و
نه تنها دچار بدترین لجنمالیها و سختترین نوع ترور شخصیت شدهبود، بلکه بهطرزی
فجیع نیز بهقتل رسیدهبود، مانند خود او یک «خائن به سیستم شوروی» می دانسته است
!
۷ نقل از نامهی ۲۷ دیماه ۱۳۴۲ دکتر مصدق به آقای حسین گلزار.
۸ ناگفته
نباید گذاشت که خلیل ملکی در آبانماه ۱۳۴۶در
اظهار نظری در نقد مواضع دوستانش در داخل و خارج کشور که به آنها نسبت چپروی و
انقلابیگری میدهد، از جمله میگوید«عاقلیزاده
و صفا هم حالا میخواهند مطالعهکنند[و] نمیخواهند قبولکنند که آن انقلابیگری
بیهودهشان و پشتیبانی از آیتالله خمینی و ... روشهای غلطی که اتخاذکردهاند
این نتایج رابهبارآورد. ما نمیدانیم ملکی در این اظهار نظر خواستهبوده آن موضعگیری
جامعهی سوسیالیستها در پشتیبانی از بلوای پانزده خرداد را به این دوستان خود
نسبت دهد، یا موضوع چیز دیگری بودهاست.
۹ مگر آنکه بخواهیم برای یافتن یک رهبر، علائم ظهور آن
رهبر و خود او را بشناسانیم تا دیگران بر اساس آن علائم وی را بجویند و بیابند.
این همان روش سید کاظم رشتی، شاگرد شیخ احمد احسایی و استاد مکتب شیخیه در نجف بود
که ظهور نزدیک امام غائب را نوید میداد و با معرفی نشانههای او به شاگردانش، چون
سید علیمحمد شیرازی، باب بعدی، آنان را به جستجو و یافتن او تشویق میکرد؛ جستجویی
که با مرگ استاد به ادعای بابیتِ سید علیمحمد شیرازی که آن علائم را در خود یافته
بود انجامید.»