جوانترها مثنوي بخوانند
اين روزها ميبينيم كه بخشي از ادبيات كلاسيك براي خوانندگان نوجوان بازنويسي ميشود تا اين گروه سني كه ممكن است رغبت چنداني به خواندن نسخه اصلي آثار كلاسيك را نداشته باشند، از خواندن اين آثار بينصيب نمانند.
در همين راستا برخي از نويسندگان و پژوهشگران، داستانهاي شاهنامه يا آثاري از نظامي را براي اين گروه سني بازنويسي كردهاند و به تازگي نيز كتاب «مثنوي براي جوانترها» (نيمنگاهي به مولوي) به قلم مسعود خيام منتشر شده است.
اين پژوهشگر در مقدمه كتاب «مثنوي براي جوانترها» نوشته است: « امروز ميخواهيم مثنوي بخوانيم. زبان فارسي گويندگان فراواني دارد اما شش شاعر مثل تاج بر تارك آن ميدرخشند. به ترتيب تاريخ: فردوسي، خيام، نظامي، سعدي، مولوي، حافظ. آشنا نشدن با هر كدام، جفاي جدي به خود ما خواهد بود. وقتي از مولوي اسم ميبريم دو اثر مهم را در نظر داريم: «ديوان شمس تبريزي» و «مثنوي معنوي». كتابي كه در دست داريد كوتاهشده مثنوي است. در شرح مثنوي اگر امساك نكنيم كار حجيم ميشود. سينه مولانا پر از سخن است اما از حجم ميپرهيزد.
گر بگويم شرح اين بيحد شود/ مثنوي هفتاد من كاغذ شود
كوشش اين كتاب به خلاصهنويسي خواهد بود. بسياري حرفها كه ميتواند در مقدمه بيايد و آن را ملالآور كند در متن كتاب پخش شده است اما، هر نوع خلاصهنويسي مثنوي، به ورطه ايجاز مخل درميغلتد. گروه خوني انسان علمي معاصر با مولانا همخوان نيست. مولانا با هر چه علم و فلسفه و تعقل زميني است، مخالفت ميكند. مثنوي معنوي مولانا پر از اشارات و تمثيلات ديني است. از آنجايي كه سوژه دين بسيار حساسيتبرانگيز است و من هيچ تخصصي در اين زمينه ندارم در اين كتاب به حوزه دين وارد نميشوم و آن را براي اهل الهيات ميگذارم.
ميدان كار مولانا دين و عرفان و خرافه است و به كار اهل علم و منطق و فلسفه نميآيد. او به آسمان آويخته و براي كساني كه چشم به آسمان دارند، چراغ آسمان مولاناست. مثنوي را قرآن فارسي هم ناميدهاند. بعضي پا را فراتر گذاشته و مولانا را پيامآور خواندهاند. در كتاب حاضر به اين جنبهها وارد نميشويم. صرف نظر از اينكه خواننده مسلمان باشد يا نباشد، خود قرآن به عنوان كتاب آسماني وجود دارد و لازم نيست مثنوي را با آن مقايسه كنيم.
مولانا آنجا كه مريد است چنان سرسپرده است كه ثروت و حيثيت و ناموسش را بر پاي مراد ميريزد و آنجا كه مراد است چنان با اقتدار و از بالا حكم ميكند كه نفسِ زيردست بند ميآيد. شكافتن اين مبحث در كتابي ديگر كه براي جوانترها نيست انجام خواهد شد. طرز كار مولانا در مثنوي چنين است كه اول داستاني را تعريف ميكند، سپس به شيوههاي مختلف نشان ميدهد كه داستان برايش اهميتي ندارد و فقط بهانهاي است تا حرف دلش را روي دايره بريزد و ميريزد. خيلي وقتها داستان را تا پايان تعريف نميكند و در اصطلاح امروزي انتهاي آن را باز ميگذارد.
شرق