به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۶

به بهانه بيست و هفتمين سالروز درگذشت مهدي اخوان ثالث

 من غريبم؛ قصه‌ام چون غصه‌ام بسيار  
سال ١٣٠٧ فرزند علي و مريم به دنيا آمد تا شاعر چيره‌دست ديگري به اين ملك قدم بگذارد. مهدي اخوان ثالث كه‌زاده اين زناشويي است، هم در شعر كلاسيك فارسي توانمند بود و هم در شعر نو تبحري بسيار داشت تا جايي كه او را يكي از شاگردان شاخص نيما برشمرده‌اند كه البته سبك و سياق خود را داشت و شعرش با لحن حماسي و خراساني خود، جايگاهي ويژه در شعر معاصر ما دارد.

به انگيزه بيست و هفتمين سالروز درگذشت او، گزارش مختصر در احوالات شاعري داريم كه همه ما او را به «زمستان»ش مي‌شناسيم.

 نمي‌دانم از عشق به ايران باستان و زرتشت بود يا از سر اتفاق، كه آخرين خانه‌اش در خيابان زرتشت بود.

در همين خانه بود كه آن باغچه زيبا را ساخت با همراهي همسرش ـ دختر عمويش ـ كه هر دو عاشق گل و گياه و درخت بودند. باغچه بزرگ نبود اما پر‌دار و درخت بود، درخت‌هايي كه برگ و بار خود را داشتند.

مرد شاعر ساعت‌ها را با اين درختان مي‌گذراند و اگر اين درختان را زبان سخن بود، خدا مي‌داند چه خاطره‌هاي شيريني داشتند از مهدي اخوان ثالث.

هرچند دلمشغولي او شعر و مسائل اجتماعي بود و دل در گرو حوادث مام ميهن داشت اما كشف علاقه او به طبيعت هم، هيچ كار سختي نيست. از سطر‌سطر شعرهايش مي‌توان اين عشق را دريافت.

ما را به درون اين خانه راهي نيست تا باغچه زيبايش را نظاره‌گر باشيم. پس گوش‌مان را مي‌سپاريم به سخنان زردشت اخوان‌ثالث كه در بيست و هفتمين سالروز كوچ مهدي اخوان ثالث، راوي حكايت‌هاي اوست و با او سفري داريم به گذشته: «باغچه خانه ما بزرگ نبود اما همان باغچه كوچك پر از درخت و گل و گياه بود. اگر شما از گوشه اين باغچه، عكسي مي‌گرفتيد، هيچ‌كس متوجه نمي‌شد كه باغچه كوچكي است در خانه‌اي كوچك بلكه به‌نظر مي‌رسيد باغ بزرگي است با درخت‌هاي بسيار و درهم كه پدر آنها را دوست مي‌داشت.»

و شايد اين هم يكي ديگر از شباهت‌هاي اخوان است و بهرام بيضايي كه اخوان بر بيضايي نيز تاثيرگذار بوده است. بر او كه همچون خودش دوستدار فردوسي بود و زبان پارسي.

در اين خانه راهرويي بود و اتاقي به‌هم پيوسته كه هر روز شايد حدود چهل دقيقه در آن راه مي‌رفت و ورزش مي‌كرد. چندان راحت نبود كه در خيابان‌هاي شهر راه برود چرا كه مردم او را مي‌شناختند و به هر روي، شهرت گرفتاري‌هاي خاص خودش را دارد.

سرخوش كه مي‌شد، سازش را به دست مي‌گرفت همان ساز نفيس كه ساخته دست «يحيي» بود ـ هنرمند مشهور ايراني ارمني ـ و گاهي هم براي خودش مي‌نواخت اما هميشه لحظات خلوت، در زندگي او فراوان بود.

مرد شاعر دوستدار ساز بود. هرچند به سبب مخالفت پدرش، مشق ساز را رها كرده و به جايش بر شعر و شاعري متمركز شده بود و به گفته پسرش، جايگزين بهتري يافت اما همچنان سازش را داشت و دوستش مي‌داشت. تاري كه حالا پيش زردشت مانده است: «تار هم مي‌زد ولي فقط براي دل خودش. خلوت خودش را داشت و بيشتر در خلوت و حال و هواي خودش بود. اهل خلوت گزيني بود. البته در برخي از برنامه‌هاي دوستانه هم شركت مي‌كرد مثل برنامه‌هايي كه در خانه زنده‌ياد حميد مصدق برگزار مي‌شد يا خانم بهبهاني ولي بيشتر در خودش و كتاب‌هايش غرق مي‌شد» و در همين لحظه‌ها بود كه شعرهايش به زايش و سرايش درمي‌آمدند.

چه لحظه‌هايي كه شاعر خراساني در خانه‌اش تار مي‌زد و اگر در و ديوار و آجرهاي اين خانه را زبان سخن بود، چه بسيار گفتني‌ها داشتند از آن لحظه‌هاي شور و سرمستي.

ما را، اما، به اين خانه راهي نيست.

دري قهوه‌اي فرفورژه، محكم بسته و هرچه دست‌مان را بر زنگ مي‌فشاريم، ما را هيچ پاسخي نيست. چه رسد به سلامي.

در جست‌وجوهاي اينترنتي، شماره خانه را ٣٧ اعلام كرده بودند اما نه! خانه شماره ٣٧ هيچ شبيه عكس‌هايي نبود كه من ديده بودم. از بخت خوش، پيرمرد همسايه براي دادن نشاني به پيك موتوري، روي پشت بام آمده بود و همو بود كه راهنماي ما شد.

ـ «ببخشيد حاج آقا! خانه مهدي اخوان‌ثالث كدام است؟»

ـ «اين نه، بعدي نه، بعدي است. همان كه در قهوه‌اي‌سوخته دارد.» و حالا روبه‌روي خانه او هستيم كه شماره ٢٩ را بر خود دارد. خانه‌اي در كوچه خجسته خيابان زرتشت غربي.

در ميان فرفوژه‌هايي كه به سردر اين خانه اضافه شده، بطري آب معدني هم خودنمايي مي‌كند.

و اين خانه، آخرين خانه مرد شاعر است. خانه‌اي كه چند ماه پيش از انقلاب اسلامي در آن سكني گزيد و تا زمان درگذشتش در همين خانه زيست.

انگار كوهي بود

شاعر خراساني خلوت‌گزين بود اما تماشاي تصويري ـ عكسي ـ از او در كوه براي ما كه دوست داريم بيشتر درباره زواياي پنهان‌مانده زندگي او بدانيم، كنجكاوي‌برانگيز است و پسرش زردشت كه در اين سفر خيالي به گذشته، رهنماي ما است، در تشريح اين عكس مي‌گويد: «اهل كوهنوردي و اين گونه ورزش ها نبود اما روزي برخي از دوستان مانند آقايان نجف دريابندري، محمدرضا شفيعي‌كدكني و... به دنبالش مي‌آيند و اصرار مي‌كنند كه آنان را در برنامه كوهنوردي‌شان همراهي كند و سرانجام و به سختي مي‌توانند او را راضي به اين كار كنند اما ايشان هيچ‌يك از الزامات و وسايل كوهنوردي را نداشت؛ نه لباس مناسب و نه كفش و هريك از دوستان، بخشي از وسايل مورد نياز را تامين كردند و سرانجام آن كوهنوردي انجام شد.»

و اين عكس از آن روز به يادگار ماند براي آيندگان.

زردشت اخوان‌ثالث سال ٧١ يعني دو سال بعد از درگذشت پدرش انتشاراتي را بنيان نهاد همنام يكي از مشهورترين شعرهاي پدرش؛ «زمستان» اما شنيدن انگيزه راه‌اندازي اين انتشارات از زبان او جالب است: «درگير جماعتي ناشران سودجو و فرصت طلب شديم كه فكر مي‌كردند از شرايطي كه بعد از درگذشت اخوان ايجاد شده، بايد استفاده كنند و حالا كه صاحب اثر نيست(!)، از هر فرصتي سود ببرند و چون اخوان درگذشته، زمان مناسبي است تا كارهاي او را منتشر كنند.»

و از كتاب‌هايي مي‌گويد كه منتشر شده‌اند و از ناشران‌شان با عنوان «ناشران دزد» ياد مي‌كند: «جماعتي از همين ناشران بدون هيچ‌گونه مجوزي و رعايت حقوق قانوني صاحب اثر، كتاب‌هايي را منتشر كردند. بارها از اين وضعيت شكايت كرده‌ايم ولي به كوتاه زماني، ناشري ديگر اين كار را تكرار مي‌كند. كتابچه‌هايي در قطع، نمي‌دانم چه؟، دفترچه‌اي؟ عجيب است كه چرا وزارت ارشاد از آنها قرارداد صاحب اثر را نمي‌خواهد؟ درحالي كه اينها حتي گاهي زيراكسي و با چاپ بي‌كيفيت از اشعار شاعران است كه در تيراژ مثلا ٥٠٠ نسخه‌اي منتشر شده است. مثل كتاب «در كوچه‌باغ شعر نو» و «به كوشش پروانه طاهري» (كدام كوشش؟!). خب من هم مي‌توانم چند شعر از هر شاعري را كنار هم بگذارم و اسمش را بگذارم گردآوري شعرهاي فلان شاعر.

يا مثلا منتخبي از كتاب باغ بي‌برگي كه انتشارات زمستان منتشر كرده متاسفانه از سوي يك ناشر اسم و رسم‌دار منتشر شده است و اسمش را گذاشته‌‌اند «قصه شهر سنگستان» به همراه منتخبي از شعرها و عكس‌هاي اخوان و «به كوشش شهريار شاهين دژي» (كدام كوشش؟!) جالب است كه اين آقا يك پاراگراف چند سطري از خودشان اضافه كرده‌اند و اين كتاب را منتشر كرده‌اند! به اين دوست ناشر محترم گفتم شما با اين همه دبدبه و كبكبه دست مي‌بريد در جيب خانواده اخوان؟!

قاصدك! هان چه خبر آوردي؟

و اما اكنون بيست و هفت سال از سفر مهدي اخوان‌ثالث گذشته است و بعد از اين همه سال مرد شاعر همچنان خبرساز است و حتي اخبار تازه‌اي درباره آثارش وجود دارد و انتشارات «زمستان» روزهاي پر تب و تابي دارد و خبرهاي بسيار.

پسرش از انتشار اين آثار مي‌گويد و هنوز هستند دست‌نوشته‌هايي از او كه بي‌تاب انتشار باشند و كتاب‌هايي كه براي چندمين بار بوي چاپخانه را خواهند شنيد.

هاي، فرزندم! بشنو و هشدار

بعد من اين سالخورد جاودان مانند

با بر و دوش تو دارد كار

شاعر نوميدي‌ها كه طعم تلخ سخت‌ترين وقايع اجتماعي را چشيده بود، بيشتر شعرهايش را منتشر كرد با اين حال براي انتشار پاره‌اي ديگر مجالي نيافت و حالا زردشت پسرش، از همين‌ها مي‌گويد و از چاپ كتابي خبر مي‌دهد كه براي نخستين بار از اخوان منتشر مي‌شود و به نوعي كامل كننده كتاب دهخدا است: «نام اين كتاب ذيلي بر امثال و حكم دهخدا است مثل‌هايي كه پدر گردآوري كرده است و جايش در امثال و حكم دهخدا خالي است و شاهد و قصه‌هاي مثل‌ها».

او از چاپ جلد سوم مقالات اخوان نيز خبر مي‌دهد:

«دو جلد مقالات اخوان كه پيش‌تر با نام حريم سايه‌هاي سبز منتشر شده است تجديد چاپ خواهد شد و همراه آنها جلد سوم براي نخستين بار منتشر مي‌شود البته عنوان كتاب از اين پس مقالات مهدي اخوان‌ثالث خواهد بود. اين كتاب‌ها در مراحل دريافت مجوز وزارت ارشاد است و امسال منتشر مي‌شوند.»

«و كتاب بهترين اميد برگزيده شعرهاي اخوان به انتخاب خودش است كه از اين پس به جاي كتاب سركوه بلند منتشر خواهد شد».

«بهمن سال گذشته همزمان با زادروز شاعر كليات اخوان با عنوان شعر مهدي اخوان‌ثالث براي اولين بار و بعد از سال‌ها انتظار منتشر شد. آن هم به شكل كامل و سالم و منزه و پاكيزه و به ياري آقاي دهباشي سردبير و مدير مجله «بخارا» در «شب مهدي اخوان‌ثالث» از اين كتاب رونمايي شد. اين كتاب متن كامل ١٠ مجموعه شعر اوست، كه هشت عنوان در زمان حيات خود شاعر منتشر شده بود: ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از اين‌اوستا، سه كتاب (در حياط كوچك پاييز، در زندان و دوزخ، اما سرد و زندگي مي‌گويد: اما باز بايد زيست)، تورا ‌اي كهن بوم و بر دوست دارم. . . بعد از درگذشت او بخشي از شعرهايش را كه در خوزستان سروده بود با نام منظومه بلند سواحلي و خوزيات منتشر كرديم. و شعرهاي ديگرش كه در مجلات و جرايد منتشر شده بود اما كتاب نداشت يكي دو سال پيش با نام سال ديگر،‌اي دوست،‌اي همسايه منتشر شد و بالاخره بهمن ماه سال گذشته متن كامل همه اين ١٠ كتاب بدون كم و كاست حتي يك واو، در قالب دو جلد با نام شعر مهدي اخوان ثالث منتشر شد اما قيمت كليات ١٥٠ هزار تومان است كه تهيه آن شايد براي دانشجوها و برخي از علاقه‌مندان آسان نباشد. پس همچنان اين ١٠ كتاب در مجموعه‌هايي مستقل، در دو قطع رقعي و جيبي، با قيمت پايين‌تر منتشر ‌مي‌شوند. از اين ميان مي‌توان به تجديد چاپ زمستان و ارغنون در دو قطع جيبي و رقعي و سه كتاب در قطع جيبي اشاره كرد. مجموعه ديگري هم هست كه خودش انتخاب كرده بود با نام عاشقانه‌ها و كبود كه آن هم تجديد چاپ خواهد شد ولي به شكلي نفيس‌تر.

انتشارات زمستان كتاب‌هاي ديگري هم از مهدي اخوان‌ثالث در دست چاپ دارد؛ اخوان دو كتاب معروف دارد درباره نيما يوشيج: بدعت‌ها و بدايع نيما يوشيج و عطا و لقاي نيما يوشج با طراحي و لي‌آوت جديد منتشر مي‌شود.

كتاب باغ بي‌برگي (يادنامه اخوان‌ثالث) نيز ديگر كتابي است كه براي چهارمين بار تجديد چاپ مي‌شود.»

من اينجا بس دلم تنگ است

شنيدن شعر با صداي خود شاعر لذتي دو چندان دارد. همان اندازه كه ديدن دست‌خط شاعر و واژگانش مي‌تواند شيرين باشد. چندسال پيش آلبوم «چاووشي» با صداي اخوان منتشر شد. آلبومي كه دربردارنده هشت نه شعر او بود كه به صورت پالايش شده و اديت شده همراه با موسيقي مجيد درخشاني منتشر شد.

اما هنوز هستند شعرهاي ديگري با صداي شاعر كه منتشر نشده‌اند و اين هم يكي ديگر از اخبار خوشي است كه پسرش مي‌دهد: «آلبوم ديگري در راه است و انتشارات زمستان در كنار انتشار كتا‌ب‌ها، آماده‌سازي اين آلبوم را هم در دست دارد.»

چندي پيش آلبوم «قصه شهر سنگستان» نيز كه بازخواني و اجراي تئاتري شعر «قصه شهر سنگستان» اخوان در كتاب از اين اوستاست، منتشر شد. آلبومي كه با نقش‌آفريني رضا گنجي (راوي)، فاطمه معتمدآريا و رويا تيموريان (كبوترها)، ميكاييل شهرستاني (شهزاده) و موسيقي وحيد طارمي، آواز عباس حبيبيان، تار: وحيد طارمي، دوتار: مرتضي گودرزي، ويلنسل: كريم قرباني و هنرمندان ديگر همراه است. اين آلبوم اجراي عيني كلام به كلام شعر «قصه شهر سنگستان» است و تمام تلاش بر اين بوده كه حتي يك كلمه يا حرف از شعر جا نيفتد.

همان‌گونه كه زردشت اخوان مي‌گويد، اين شعر يك نمايش شعري است كه به صورت تئاتر راديويي اجرا شده است. اين آلبوم اواخر سال ٩٣ منتشر شد همراه با مقاله‌اي از دكتر بهرام پروين گنابادي كه به نوعي اين شعر را نقد و بررسي كرده است.

هي فلاني! هيچ مي‌داني كه زندان چيست؟

وقتي مردي به زندان بيفتد آن هم به دلايل سياسي، همه‌چيز زندگي‌اش نابود مي‌شود. اما مرد شاعر شغل‌هاي گوناگون اما مرتبط داشت؛ از دبيري در آموزش و پرورش تا كار در راديو و تلويزيون و نوشتن در مطبوعات البته با نام‌هاي مستعار و در آخر و پس از انقلاب اسلامي «دوران بازنشاندگي» هم در ادامه زندگي‌اش بود.

و او كه هيچ هم مال‌اندوز نبود. بارها و بارها زندگي‌اش را جمع كرد و به خانه‌هاي مختلف برد. از مشهد تا تهران و آبادان كه گفتند برايش نوعي تبعيد بوده و تهران و تهران و تهران...

از مشهد كه به تهران آمد، جايي در بازار آهنگرها ساكن شد و بعد در خيابان ري در كوچه دردار كه پسرش زردشت آن جا به دنيا آمد. بعد از آن... به آبادان رفتند. يعني او به آبادان منتقل شد و مي‌گفتند نوعي تبعيد است با اين حال در راديو و تلويزيون آبادان كار مي‌كرد و براي‌شان برنامه‌ مي‌ساخت. دوباره به تهران آمدند و در خيابان آمل سكني گزيدند پايين‌تر از سه راه تخت‌جمشيد و سرانجام به خيابان زرتشت رفتند.

پوستيني كهنه دارم من

با زردشت اخوان باز هم مي‌رويم به گذشته و گوش‌هاي مشتاق‌مان را مي‌سپاريم به او: «بعد از واگذاري خانه به شهرداري من و مادر وسايل شخصي‌مان را برداشتيم و از خانه بيرون آمديم و تمام وسايل خانه را گذاشتيم، با اين اميد و آرزو كه خانه اخوان روزي موزه‌اي مي‌شود تا اگر كسي به درون اين خانه آمد بداند و ببيند او چه زندگي ساده‌اي داشته، بداند فرش زير پايش چه بوده، ميز كارش، كمدش، باراني‌اش و آن كت... اما چه ساده‌دل بودم من كه همه اينها را گذاشتم در آن خانه به اميد اينكه روزي مي‌شود خانه موزه اميد و شهرداري آن را با تمام وسايلش حفظ مي‌كند، همه نابود شد و....»

باغ بي برگي روز و شب تنهاست

و حالا چند سالي است كه قرار است اين خانه موزه شود و ما نيز به اميد گرفتن اخباري از چند و چون اين اتفاق با كساني در شهرداري تهران تماس‌هايي گرفتيم كه بيشتر آنها به درِ بسته خورد و سرانجام مهرشاد ‌الله‌ويردي معاون اجتماعي شهرداري منطقه شش پاسخگوي ما شد: «مهدي اخوان‌ثالث جزو شاعران افتخارآفرين معاصر است و به همين منظور، تبديل شدن خانه‌اش در خيابان زرتشت به موزه در دستور كار منطقه شش قرار گرفت. خانه با مساعدت خانواده ايشان خريداري شد تا به موزه تبديل شود و يكي از جاذبه‌هاي گردشگري شهر تهران، تا در طول سال به ويژه در ايام نوروز مورد بازديد گردشگران قرار بگيرد.»

به گفته او سال ٩٥ خانه توسط شهرداري منطقه شش تملك شد و انتهاي سال به معاونت فرهنگي اجتماعي تهران تحويل داده شد تا نسبت به تجهيز و مرمت آن اقدام كند. الله ويردي از قديمي بودن خانه هم سخن گفت و اينكه لازم است اين بنا مرمت شود: «خانه قديمي است و نيازمند به رسيدگي كه اين كار در حال انجام است اما نمي‌توان تاريخ مشخصي را براي راه‌‌اندازي و بهره‌برداري از موزه اعلام كرد.»

به گفته او، قرار است در اين خانه، كتابخانه و كافه‌كتابي براي مطالعه و بازديد آثار اخوان براي دانشجويان و جوانان راه‌اندازي شود. مي‌خواهيم از چگونگي مرمت و تجهيز خانه هم بدانيم و او در پاسخي كوتاه مي‌گويد: «ساختمان خيلي قديمي است و بايد معماري قديمي و زيرساخت‌هاي آن را رعايت كنيم تا در وهله اول شرايط خوبي ايجاد شود و بعد به تجهيزات برسيم. البته تا اينجاي كار در اختيار ما بود و حالا آن را به ستاد گردشگري تحويل داده‌ايم تا شاهد بهره‌برداري يك خانه گردشگري باشيم.»

راه‌اندازي خانه‌ موزه هرچند جزو الزامات است اما هميشه هم كم دردسر نيست. گاه پيش مي‌آيد كه حتي موزه يك هنرمند در زمان حيات او با مشكلات و اختلاف‌نظرهاي گوناگون همراه مي‌شود كه نمونه آن اختلافات و دلگيري‌هايي است كه بعد از راه‌اندازي خانه موزه عزت‌الله انتظامي پيش آمد و حالا پرسش ما اين است كه آيا با خانواده اخوان‌ثالث گفت‌وگو شده تا مشكلات اينچنيني ايجاد نشود و پاسخ معاون اجتماعي شهرداري منطقه شش به اين دغدغه چنين است: «فكر نمي‌كنم مشكلي در اين زمينه باشد چون اساس ملك به گونه‌اي است كه نمي‌توان خيلي در آن دخل و تصرف كرد به نظر من قابليت تغييرات آنچناني خاصي در شكل و شمايل و بافت معماري آن نيست و ضمنا خانواده اخوان‌ثالث آن را واگذار كرده‌اند.

خانه‌ات آباد‌اي ويراني سبز عزيز من!

هرچند قرار است موزه‌اي راه‌اندازي شود اما خانه تنهاست. هيچ كارگر يا نشاني از ساخت و ساز در آن نيست و ما در جست‌وجوي خود باز هم دست ياري به سوي زردشت اخوان دراز مي‌كنيم كه سال‌هاست پيگير كارهاي پدر اعم از انتشار آثارش يا واگذاري خانه و راه‌اندازي موزه‌اش است.

پسر «م. اميد» با اينكه غمگين و خشمگين است از وضعيت خانه اما كورسوي اميدي هم دارد: «اميدوارم شهرداري كمافي‌السابق از پيش خود كاري انجام ندهد و با خانواده مطرح كند چون خانه مهدي اخوان‌ثالث شأني دارد و حس و حالي و اعتباري كه شايد كافه كتاب به اين شان خدشه‌اي وارد كند و همخوان با اين حس و حال نباشد. اميدوارم اتفاقات گذشته تكرار نشود مثل اينكه در فروفورژه نصب كردند و حوض آب‌نماي سه‌طبقه فواره‌داري به سليقه نمي‌دانم كه، در حياط خانه گذاشتند چون آن خانه، خانه مردي بود كه با اين‌گونه ادابازي‌ها فرسنگ‌ها فاصله داشت و سادگي، تمام زندگي‌اش بود.

او با وجود همه دلگيري‌هايش خوشنود است كه دست‌كم كتاب‌هاي پدرش را در خانه رها نكرده است: «خوشبختانه من بيشتر از وسايلش، نگران كتاب‌هايش بودم و كتابخانه‌اش را با خودم آوردم و تمام كتاب‌ها و همه دست‌نوشته‌هايش را دارم. عينك و حتي بخشي از لباس‌هايش را دارم ولي ديگر امكان ندارد آنها را به شهرداري بدهم چون تصور آنها درباره او با تصوري كه ما و دوستدارانش از اخوان داريم، متفاوت است. شهرداري در اين آزمون رد شده است، با نمره زير صفر. آنچه را به رايگان از اخوان داشت، نابود كرد، آن هم با بي‌توجهي و سهل‌انگاري! درِ خانه آهني، ساده و خيلي زيبا بود كه آن را با در قهوه‌اي فرفورژه عوض كردند! با گل‌هاي طلايي و مسي. آن باغچه زيبا، با انبوه درختان افسوس! همه را نابود كردند، افسوس! درختان ميوه را نابود كردند. نمي‌دانم هيچ مي‌دانستند چه مي‌كنند. اگر تغييراتي در مديريت شهرداري رخ بدهد، ممكن است و شايد اميدي باشد...»

بيا ره‌توشه ‌برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

ره‌توشه‌اش را برداشت يا برنداشت اما هرچه بود، «قدم در راه بي‌بازگشت» گذاشت و در چهارمين روز واپسين ماه تابستان رفت براي هميشه تا «ببيند آسمان هر كجا آيا همين رنگ است؟» و در كنار جدّش، فردوسي، آرام گرفت تا «آخر شاهنامه»اش اينگونه رقم بخورد. نشان آرامگاه او اما سنگ قبري كوچك است، پشت موزه باغ آرامگاه فردوسي، و قرار هم نيست عوض شود. توضيحي كه پسرش درباره اين موضوع دارد چنين است: «حتي اگر اجازه‌اش را داشته باشيم، دوست نداريم در كنار عظمت فردوسي گنبد و بارگاهي بسازيم چون پدر خودش هرگز چنين چيزي را دوست نداشت. خيلي دلم مي‌خواست نمادي، مثلا از نام او، در قالب ساختاري حجمي در آرامگاهش ساخته شود كه از دور ديده شود كه اجازه ندادند. الان سرديسي از او گذاشته‌اند كه آن هم خوب است. اگر هم خودش بود، گمانم همين را دوست مي‌داشت و بيش از اين خوش نداشت.»ره توشه‌اش را برداشت و براي ما نيز ره‌توشه‌اي ديگر به يادگار گذاشت؛ ره توشه‌اي كه خلوت همه ما را در سال‌هاي بسيار آهنگين ساخت و حالا در اين سرزميني كه سبز است به واسطه حضور شاعران بسيار، مجموعه‌هايي همچون «ارغنون»، « زمستان»، ‌« آخر شاهنامه»، « در حياط كوچك پاييز، در زندان»، « دوزخ، اما سرد»، « از اين اوستا»، «تو را‌ اي كهن بوم و بر دوست دارم»، «زندگي مي‌گويد: اما بايد زيست... زيست... زيست!»، «عاشقانه و كبود»، «منظومه» و... رنگي ديگر به اين باغ زيباي سبز بخشيده‌اند.

دريچه‌‌اي به باغ بسيار درخت

رضا كيانيان

دريچه‌اي به باغ بسيار درخت.... اين برنامه‌اي بود كه مهدي اخوان ثالث در تلويزيون اجرا مي‌كرد. درباره شعر. باغ شعر ايرانى با درختان بسيار... اما من تنها چيزى كه از برنامه او به ياد دارم صدا و لحن خاص او بود كه به خوبى تقليد مي‌كردم!

صداي او، صداي احمد شاملو و صداي فروغ فرخزاد را تقليد مي‌كردم.

شعرهاي شاملو را بيشتر مي‌خوانديم. بعد فروغ و سپس اخوان را.

نه به خاطر ارزش شاعرانه‌شان، بلكه بيشتر به خاطر معترض بودن‌شان!

خب شاملو بيشتر از همه معترض بود و بعد فروغ و كمتر اخوان!

من از برو بچه‌هايى بودم كه آن‌روزها هرارزشى را با معيار انقلابى بودن مي‌سنجيدم! و به واسطه همان نگاه تنگ و خسيس، جهانى براى من و مثل من ساخته شده بود: بي‌روح و يك سو نگر!

در آن نگاه همه‌چيز از پيش تعيين شده بود و جواب همه‌چيز از پيش داده شده بود! سوالي اگر بود، با خواندن يك جزوه يا پرسيدن از رده بالاتر بايد بلافاصله به جواب مي‌رسيد!

اصلا سوالى نبايد پيش مي‌آمد. سوال كردن به معني شك كردن بود! و شك كردن به معناي دور شدن از مواضع انقلابي!

شعرهاي اخوان پر از شك و سوال بود! پس مطلوب نبود!

هر چه امروز به سوال و شك كردن ارج گذاشته مي‌شود، آن روزها به عكس بود.

تمام انديشه‌هاى جزمى و يك سونگر با سوال و شك مخالفند. با علوم انسانى هم به همين دليل مخالفند. چون سوال ايجاد مي‌كند!

اخوان هم سوال ايجاد مي‌كرد!

ما شعر كتيبه را مي‌خوانديم و فقط همان قسمت‌ها را كه از پاهاى به زنجير بسته و زخمي مي‌گفت و از كوششى كه كتيبه را برگردانند و ببينند آن سوى كتيبه چه نوشته است، خوش‌مان مى‌آمد!

< كسى راز مرا داند،

كه از اين سو به آن سويم بگرداند>

و دوست داشتيم وقتى كتيبه را برمي‌گردانديم، نوشته باشد: به پا خيزيد و ستمگر را نابود كنيد!!!!

اما آن سويش باز هم نوشته بود؛

< كسى راز مرا داند،

كه از اين سو به آن سويم بگرداند>

و اين براي آن روزهاي ما ناخوشايند نبود!

ما را با سوالى ديرين و اساطيرى رو به‌رو مي‌كرد!

ما شيفته جواب بوديم. آن هم جواب‌هايى از سنخ
خودمان. نه سوال‌هايى كه كل نگاه و انديشه‌مان را به چالش بكشد.

آن روزها اخوان در ميان جزم انديشان غريب بود!

و هر چه جزم انديشى زايل مي‌شود ارزش زبان او و اشعار او و مقالات او بيشتر نمايان مي‌شود.

هر چه روزگار بر ما بگذرد، اخوان را بيشتر خواهيم فهميد و دوستش خواهيم داشت.

هر چه بيشتر به خودمان و زبان پارسى نزديك شويم، اخوان را بيشتر دوست خواهيم داشت.

اخوان شيفته اساطير و حماسه‌هاى ايرانى بود. كشش ويژه‌اش به زبان حماسي و انديشه فردوسي، زبان او را يگانه مي‌سازد. تا آنجا كه منتقدين معاصر از شيوه او به عنوان «سبك خراساني نوين» ياد كرده‌اند. 

شعر ما به بازخواني و بازيابي شعر اخوان ثالث محتاج است 

شمس لنگرودي

بخش چشمگيري از شعر كهن ما متكي بر ادبيات است يعني با ارتقا بخشيدن به كيفيت تركيب واژگان و موسيقي كلمات است كه متن به شعر ارتقا مي‌يابد. نمونه عالي آن شاهنامه فردوسي است. بسياري از ابيات شاهنامه فردوسي خالي از هر گونه عناصر شعري است اما كيفيت تركيب واژگان و ايجاز و موسيقي درخور در آن به گونه‌‌اي است كه خواننده با شعر مواجه مي‌شود.

تاثيرگذاري داستان‌هاي شاهنامه عمدتا به سبب تراژدي‌ها و كيفيت بيان داستاني‌شان است يعني اگر به نثر هم نوشته شود، كم و بيش همان تاثير را مي‌گيريم اما آن كيفيات برشمرده باعث مي‌شوند كه ما نه فقط با متن داستاني يا نظم بلكه با شعر مواجه باشيم. «يكي مرغ بر كوه بنشست و خاست/ نه افزود بر كوه و از كه نكاست/ من آن مرغم و اين جهان كوه من/ چو رفتم جهان را چه اندوه من.» در اينگونه شعرها جادوي موسيقي و كيفيت تركيب واژه‌ها نثر را به شعر تبديل مي‌كند. نمونه ديگر در بعضي از اشعار سعدي است. مثلا بيت «به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم/ شمايل تو بديدم، نه عقل ماند و نه هوشم»... كم و بيش از هر گونه خيالي، خالي است اما موسيقي كلام و كيفيت تركيب كلمات، آن را به شعر ارتقا داده است. اگر همين بيت به نثر نوشته شود، هيچ چيز شاعرانه‌اي ندارد.

در شعر معاصر دو تن از شاعران بزرگ ما، شاملو و اخوان، اين رويه را در پيش گرفتند و گاه از نثر شعر به وجود آوردند. عمده قدرت و اهميت اخوان ثالث در همين بود. مثلا مي‌خوانيم: «بسان رهنورداني كه در افسانه‌ها گويند/ گرفته كوله بار زاد ره بر دوش/ فشرده چوبه دست خيزران در مشت/گهي پرگوي و گه خاموش/ در آن مهگون فضاي خلوت افسانگي‌شان راه مي‌پويند / ما هم راه خود را مي‌كنيم آغاز...»

اگر اين چند مصرع را به نثر بنويسيم، هيچ يك از عناصر شعري در آن نيست اما ما در اينجا با شعر مواجهيم. چرا؟ به دليل كيفيت تركيب واژگان و موسيقي درخور محتوا. مهدي اخوان‌ثالث يكي از ستون‌هاي اصلي شعر نيمايي است كه باعث هويت بخشيدن و حرمت بخشيدن به شعر نو فارسي در برابر شعر عظيم هزار ساله پارسي شد. شعر ما به بازخواني و بازيابي شعر اخوان ثالث محتاج است. 

ندا آل‌طيب / روزنامه اعتماد