به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۶

«ابن‌سینا»، این درمانگر بزرگ

برای من که یک پزشکم و تمام زندگی‌ام با بیمار و بیماری عجین و آمیخته شده، «ابن‌سینا» یک الگوی بزرگ و درخشان است.
فکرکردن به او، تلاش‌هایش، پژوهش‌هایش و حجم وسیع نوشته‌هایش، یکی از بزرگ‌ترین انگیزه‌های من برای ادامه راهی است که تمام زندگی انسان را وقف خود می‌کند.
درباره آثار و تألیفات «ابن‌سینا» مطالب زیادی نوشته شده است. من در این جستار کوتاه می‌خواهم به جنبه‌ای از رفتار او با بیماران بپردازم که کمتر به آن توجه شده است.
چندی پیش در کتابی به سؤالی برخوردم که من را بسیار به فکر واداشت: چگونه یک انسان متوجه بیماری یک انسان دیگر می‌شود؟ به‌گمانم پاسخ به این سؤال می‌تواند ما را به رازهای ناگفته پزشکی که بسیار راحت از کنار آن می‌گذریم، رهنمون سازد: چگونه درمانگری و علمی به نام پزشکی به‌وجود آمد؟ و چرا انسان توانایی درمانگری دارد؟ 

در نگاه اول این سؤال بسیار ساده و پیش‌پاافتاده به نظر می‌رسد: ما می‌بینیم  کسی سرش درد می‌کند، دنبال علت سردرد می‌رویم و سپس درمانش می‌کنیم. اما اشکال در اینجاست که این موضوع اصلا ساده نیست. چرا هیچ‌کدام از این توانایی‌ها در جانداران دیگر دیده نمی‌شود؟ آیا ممکن است پزشکی و توانایی درمانگری بخشی از قابلیت‌های شناختی‌ای باشد که به موازات سایر قابلیت‌های انسانی مانند زبا‌ن‌ورزی در گونه انسان خردمند رشد یافته است؟ بدون شک پزشکی و توانایی درمانگری بیش از هر خصوصیت دیگری توجیه تکاملی دارد زیرا به بقای یک گونه بیشترین یاری را می‌رساند. اینکه پزشک به حفظ جان انسان‌ها یاری می‌رساند، مفهومی است که با وجود هزاران سال تکامل انسان خردمند تغییری نکرده است. اما شگفت‌انگیزی آنچه گفته شد،  در کجاست؟ 

وقتی ما درباره پزشکی حرف می‌زنیم در ذهنمان تصاویری از سی‌تی‌اسکن، ام‌آرآی، بیمارستان و انواع داروها مجسم می‌شود. اما اینها به‌هیچ‌وجه قدم اول در امر درمانگری نیست. اولین قدم، درک این موضوع مهم است که فرد دیگری بیمار است. چگونه ما متوجه می‌شویم که فرد دیگری بیمار است؟ 

این موضوع ریشه در چگونگی درک احساسات دیگران دارد که در روان‌شناسی به نظریه ذهن مشهور است. نظریه ذهن به دنبال آن است که مشخص کند یک انسان چگونه متوجه احساسات و اندیشه‌های دیگران می‌شود. پس از کشف مهم «ریزولاتی» و یافتن نورون‌های آینه‌ای متوجه شدیم که این موضوع به قابلیت‌های مغزی انسان‌نماها مربوط است. نورون‌های آینه‌ای، نورون‌های چندکاره هستند. آنها هم با انجام یک کار و هم با دیدن فردی دیگر که در حال انجام آن کار است، فعال می‌شوند. همین فعالیت دوگانه به ما کمک می‌کند که بفهمیم شخصی دیگر چه حسی دارد. من تابه‌حال ندیدم که درباره  توانایی تشخیص بیماربودن یک فرد دیگر از دیدگاه علوم اعصاب یا روان‌شناسی پژوهشی مجزا صورت گیرد. ولی باید گفت  تمام تلاش علم پزشکی، دانشگاه‌ها و درسنامه‌ها این بوده که این توانایی را در پزشکان به اوج برسانند. این‌گونه است که یک پزشک چیزی را تشخیص می‌دهد که گاه خود بیمار نیز از آن مطلع نیست. یا پزشکی به تشخیص‌هایش شهره خاص و عام می‌شود. اما درسنامه‌ها کار دیگری نیز انجام می‌دهند. آنها این توانایی درک بیماری را از حالت حسی خارج کرده و اصطلاحا آن را بسامان، هدفمند و ساختارمند می‌کنند. این‌گونه است که ما پزشکان در میان انبوه صحبت‌های بیماران دنبال علائم خاصی گشته و سعی می‌کنیم نشانه‌های مهم را پیدا و سپس بر اساس آن،  رویکرد مناسبی را به بیماری اتخاذ کنیم. 

پزشکی مدرن برای اینکه بتواند به شکلی بسامان و ساختارمند به بررسی بیماری‌ها بپردازد ناگزیر از اتخاذ چنین رویکردی بود؛ رویکردی که به‌شدت با تکرار درسنامه‌ها و حجم بسیار انبوه مقالاتی که هر روز چاپ می‌شود، تشدید و تقویت می‌شود. اما همین رویکرد، به حذف بار احساسی بیماری در نزد درمانگر منجر می‌شود. پزشک برای اینکه بتواند به‌درستی به تشخیص و درمان بپردازد،  مجبور است این بار احساسی را حذف کند. 

این راهی بوده که پزشکی مدرن با قدرت و حدت فراوان تا به اینجا پیموده و موفقیت‌های بسیاری نیز کسب کرده است. ولی اکنون به نظر می‌رسد  پارادایم پزشکی نیازمند توجه بیشتری است. به جای بیماری، این بیمار است که باید در کانون توجه قرار گیرد. برخلاف بیماری نمی‌توان بیمار را به یک‌سری علامت و سندرم تقلیل داد. بیمار یک واحد انسان‌شناختی است نه یک واحد صرف بیولوژیک. بنابراین پاسخ یک بیمار به بیماری را مقولات بسیار متعدد و متنوعی مشخص می‌کنند؛ مقولاتی همچون فرهنگ، جامعه، خانواده، دین و حتی اسطوره. بنابراین یک پزشک نیز باید ورای آنچه خوانده و آموزش دیده به بیمار بنگرد و با او تماس برقرار کند. پزشک باید جوانب مختلف خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی بیمار را در نظر گرفته و درمان‌های خود را بر آن اساس پایه‌ریزی کند. این‌گونه است که یک پزشک به یک درمانگر بدل می‌شود؛  درمانگری که هم‌زمان روح و جسم و فرهنگ بیمار را نشانه رفته و در جهت بهبود آن می‌کوشد. 

چندی پیش برای ایراد یک سخنرانی به شهر اصفهان رفته بودم. با اینکه بارها به این شهر رفته‌ام و گوشه‌وکنار آن را چرخیده‌ام،  ولی نمی‌دانستم در اصفهان مکانی هست که در آن «شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا» چیزی به مدت ١٥ سال به تدریس و طبابت مشغول بوده است. با وجود فرصت کمی که داشتم مصمم بودم  این بنا را ببینم. متأسفانه نه‌تنها به‌سختی آن را پیدا کردم،  بلکه درِ  این مکان نیز بسته بود و هیچ‌گونه متصدی و مراقبی نداشت. کمی کنار آن بنا ایستادم. با خودم فکر کردم که قریب ١٥ سال آن استاد بزرگ از این در می‌گذشته و بیماران را درمان می‌کرده است. می‌توانستم صدای او را بشنوم. اینکه چگونه در روح و جان بیماران نفوذ می‌کرد و بیماران را به آرامشی وصف‌ناپذیر می‌رساند؛ آرامشی که ورای هرگونه درمانی بود. 

عبدالرضا ناصرمقدسی . متخصص مغز و اعصاب / شرق