سرود زن
پروین باوفا |
بروای مرد برو
دیگر مبرآسان به لب نام ام
که من آزاده زن
فرزند ایران ام
برو پیشینه ات
را بین ، برو تاریخ از سرخوان
به دورانی که کارت غارت و ویرانگی بوده
به دورانی که کارت غارت و ویرانگی بوده
مرا، پیشه
.. هنر، سازندگی، فرزانگی بوده
دهانم ازچه می
بندی؟
سرود زن
پروین باوفا
حماسه
زن پارسی
برو ای مرد..
بروای بی خبر از درد
مرا آسان مخوان
یک زن
مخوان آسان مرا
یک زن
زنی چون من ،
که از بهر وطن، کرده سپر این تن
نه
آن لیلی مجنون ام (1) نه آن شیرین فرهادم
(2)
که من پروین (3) فروغ (4) شعرایرانم
نه
پوراندخت (5) نه آزرمدخت (6) نه آتوسا (7) نه پانته آ (8)
که آرتیمس (9 )
سپهسالارایران
درنبرد ناوگان
پارس و یونانم
مرا بیداد تو
شاهد به تاریخی که می بالیده بر نامم
* * * *
*
مرا گر درمقام
همسری بینی
نه یک هم خواب و
هم بستر
که یک همراه یک
یار وفادارم
نه یک برده
مکن این گونه
انکارم
مینگارم تو بی
پندار اگر با جورسنگین تو می سازم
اگر درآتش کین
تو می سوزم
مپندارم که راه
رستگاری را نمی دانم
که جوشد خون
آزادی به شریانم
مرا فردای
فرزندم ، مرا عشق به دلبندم چنین برپازده زنجیر
مرا ایمان به
آرمانم ، مرا عهد به پیمانم
نموده این چنین
با درد تو درگیر
* * * * *
اگرمادرنبود کی
بود تورا جانی؟
که آزارم دهی
اینسان به آسانی
بدون من کجا
می داشت تاریخ تو؟ آرش (10) با کمان اش
کاوه آهنگر(11) و آن گرزو سندان اش
بدون من کجا می
داشتی؟ آن شاعر طوسی
نگهبان زبان پارسی استاد فردوسی (12)
* * * * *
مرا گر درمقام
مادری بینی
مگوبامن که
فرشی از بهشت درزیر پایم پهن گستردی
نگاهم کن،
نگاهم کن،
که زیرپای من
دنیا به جریان است
زنورعشق من
رخشنده کیهان است
که با دستان من
گهواره گردون به دوران است
مرا گردرمقام
مادری بینی
مگوبامن که
فرشی از بهشت درزیر پایم پهن گستردی
نگاهم کن، نگاهم
کن،
که درهرخانه ای
بامن بهشت ازعشق می روید
که در آغوش من
انسان
مرام صلح و
آزادی می آموزد
تو با دستان
نیرنگت
مگستر زیر پایم
مخمل پوشالی فرش بهشتی را
که یک زن را
نیازی نیست پاداش این همه نیکوسرشتی را
* * * * *
بروای مرد برو
دیگر مبرآسان به لب نام ام
که من آزاده زن
فرزند ایران ام
برو پیشینه ات
را بین ، برو تاریخ از سرخوان
به دورانی که
کارت غارت و ویرانگی بوده
مرا، پیشه
.. هنر، سازندگی، فرزانگی بوده
دهانم ازچه می
بندی؟
به دست و پای من
ای مرد
به نام دین تو
زنجیر حقارت از چه می بندی؟
که فرهنگ مرا
هرگز نبوده با چنین اندیشه پیوندی
تو رویم ازچه می
پوشی؟
کلام ام ازچه می
چینی؟
توبهرخواریم ای
کهنه جو بیهوده میکوشی
* * * * *
هراس تو زرویم
نیست
بیم تو زرویم نیست
چون آزادی به رگهای تنم
جوشد
ازاینروپیک خاموشی
زنی بر نام من مهر فراموشی
برو ای مرد، برو دیگر،
برو این دام بر
مرغ دگر نه
که عنقا را بلند
است آشیانه
اکتبر، ۱۹۹۰