به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۹

معرفی کتاب

روایت اصغر پارسا از نهضت ملی

اصغر پارسا، نماینده دوره هفدهم مجلس شورای ملی بوده و از حامیان نهضت ملی ایران به شمار می آید که در روز ۲۶ تیر ۱۳۳۱ همراه با افرادی مانند دکتر عبدالله معظمی، مهندس کاظم حسیبی، دکتر سیدعلی شایگان و... با تنظیم اعلامیه یی به حمایت از دکتر محمد مصدق پرداختند. به تازگی انتشارات نی، خاطرات اصغر پارسا از رویدادهای نهضت ملی را با نام     «فرزند خصال خویشتن» منتشر کرده است.

همچنین در این کتاب، بخشی به ۳۰ تیر و آنچه در این روز اتفاق افتاده اختصاص داده شده است. راوی با اشاره به برکناری مصدق از نخست وزیری و وسعت اعتراض های مردم، آنچه را در مجلس می گذشته است چنین روایت می کند: «روز ۳۰ تیر عده یی از وکلاهم در مجلس بودند. از وکلای آزادیخواه از جمله مهندس رضوی بود، مهندس حسیبی بود، آقای حسین مکی بود، که آن وقت ها هنوز بین ایشان و دکتر مصدق افتراقی حاصل نشده بود. 

مرحوم حاج سیدجوادی، آقا سیدضیاء که نماینده مردم قزوین بود، ایشان بودند و امام جمعه تهران هم رئیس مجلس شده بود. در مجلس بودیم که دیدیم جمعیت زیادی به هواداری از مصدق دارد به بهارستان می آید. بعد من دیدم نظامی ها مردم را دارند با گلوله می زنند و مردم هم به طرف مجلس می آیند و کشته می دهند. به اتاق رئیس مجلس رفتیم و گفتیم به شاه تلفن کند که جلوی تیراندازی را بگیرند.»

از دیدار با چیان کای چک و چوئن لای و کار دیپلماتیک زیر بمباران ژاپنی ها تا همکاری با دکتر مصدق و شرکت در نهضت ملی شدن صنعت نفت، از گفت وگو با شاه در سر میز ناهار و نمایندگی دولت در آذربایجان تا کودتا و زندانی شدن در پادگان عشرت آباد، از فعالیت در جبهه ملی دوم تا زندانی شدن در قزل قلعه، از کار در کارگاه بندر عباس تا ملاقات با هویدا و سپس از روزهای انقلاب، اصغر پارسا زندگی پرفراز و نشیب خود را روایت می کند.

پارسا که در یکی از سفرهای مقامات ایرانی به دادگاه لاهه نیز عضو هیات ایرانی بوده، ماجرای سفرشان را این گونه شرح می دهد: «حدود ساعت چهار بعد از نیمه شب آمدیم به فرودگاه مهرآباد. در فرودگاه مهرآباد آن موقع از ساختمان ها و تاسیسات فعلی خبری نبود. یک هواپیمای دوموتوره شرکت هواپیمایی ایران در آنجا ایستاده بود. عده یی هم از وزرا برای بدرقه هیات آنجا بودند. بنده پای هواپیما منتظر شدم که سایر آقایان، مرحوم دکتر شایگان و صدر بیایند. دیدم آقای دکتر شایگان آمد و یک کمی برافروخته است. گفتم: آقای دکتر چه شده؟ گفت: از دست این آقای مصدق، گفتم: چرا؟ گفت: آقا این شاه برای اینکه خودش را نزدیک کند به مصدق، پیشنهاد کرده بود که این هیات با هواپیمای شاه به لاهه بروند. دکتر مصدق قبول نکردند و حالاباید این هواپیمای خراب که برای تعمیر به پاریس می رود، ما را ببرد. گفتم: آقا دیگر کار است و چاره یی نیست. بعد رفتیم و سوار هواپیما شدیم. دیدیم که این هواپیما هم از همان باکت سیت های نظامی است، یعنی صندلی راحت مسافرتی ندارد. دو ردیف صندلی آلومینیومی در طول هواپیما روبه روی هم دارند. ساعت چهار صبح حرکت کردیم. هواپیما نقص فنی داشت و بخاری و وسایل گرما و سرما هم نداشت. هواپیما که بالارفت، هوا خیلی سرد شد. من دیدم بیچاره دکتر شایگان دارد می لرزد، ایشان علیل بود، دوسوم معده اش را هم با عمل برداشته بودند. من هم جوان بودم و چیزی همراه نداشتم چون که وقت نشده بود که از منزل لباس گرمی بردارم. ناچار کتم را درآوردم و ایشان را پوشاندم که راحت باشند. هواپیما هم مثل حاجی لک لک شهر به شهر بلند می شد و می نشست. از تهران برخاست و ساعت ۱۰ در بیروت آمد پایین، صبحانه یی خوردیم و از بیروت رفتیم، سه بعد از ظهر در آتن آمد پایین، بعد از آتن برخاست و ساعت هشت شب در رم آمد پایین. شامی در رم خوردیم و از رم بلند شد و سه و ربع بعد از نیمه شب به پاریس رسیدیم. در پاریس خلبان هواپیما گفت که آقایان، این هواپیما دیگر جان بیشتر ندارد که از اینجا جلوتر برود. معلوم شد که رادیوی هواپیما هم کار نمی کند که بتواند با تهران تماس بگیرد. دکتر شایگان گفت: الحمدلله از شر این هواپیما راحت می شویم. از آنجا با هواپیمای دیگری عازم آمستردام شدیم. در فرودگاه شیپهول آمستردام که رسیدیم آقای شهریار از سفارت ایران به استقبال آمدند. در آن موقع مرحوم حسین نواب، که بعد هم مدتی وزیر خارجه دکتر مصدق شدند، سفیر ایران در هلند بودند. با ماشین سفارت از آمستردام به لاهه رفتیم و در سفارت ایران اقامت کردیم... در این سفر لازم نشد که برای بنزین هواپیما و اقامت و غیره خرجی بکنیم. چون در لاهه که میهمان سفارت ایران بودیم، در فرانسه هم فقط دو شب یا سه شب در هتل ماندیم و خرج زیادی در این ماموریت نداشتیم. از آن پنج هزار دلاری که برای خرج سفر داده شده بود، قریب چهار هزار و دویست سیصد دلارش باقی مانده بود. در تهران بنده این مبلغ را بردم به حسابداری وزارت خارجه و گفتم: این باقی پول است که ما خرج نکرده ایم. آقای رفعت جاه رئیس حسابداری گفت: آقا این پول مال شماست چرا برمی گردانید؟ پس خرج سفر خودتان چه می شود؟ گفتم: آقا این یک کار ملی بود و آقای دکتر شایگان که شانش اجل از این است. ایشان یا آقای صدر یا بنده همه به عنوان یک خدمت ملی به این ماموریت رفته ایم. بنده به چه عنوانی این پول را بردارم؟ من حق ندارم از پول مملکتی که الان حتی به یک دلارش هم احتیاج دارد بردارم.»