مجسمه یادبود همپیمانهای جنوب را میخواهی؟ تن من همان مجسمه است (۲)
- پیشینیان من اربابان سفید پوستی بودند که اسلاف سیاه پوست مرا مورد تجاوز قرار دادند. چه طور جرات میکنی از من بخواهی که برایشان پایکوبی کنم؟
پوست من همرنگِ تجاوز است. این سیاهیِ قهوهایِ روشن شاهد زندهای است بر قوانین، رسوم و آرمانهای جنوبِ کهن. حالا اگر هنوز کسانی هستند که مایلاند میراث بردهداری را به یاد آورند، هنوز دلشان برای مجسمه یادبود لک میزند، خوب، پس به تن من نگاه کنند که مجسمه یادبود است. پوست من مجسمه یادبود است. از مردهی هواداران بردهداری در همه جای این مملکت تجلیل میشود - با مجسمههای اغراقآمیز در مجموعههای شخصی، بناهای یادبود در اماکن عمومی و حتا با نهادن نامشان بر پایگاههای نظامی در ایالات متحده. تماشای تظاهراتی که برعلیه چنین رفتاری صورت میگیرد و شنیدن فریادی که از دل خدمتگزاران غیر حزبی برای چاره جویی بر میآید به من قوت قلب میبخشد. اما هنوز کسانی مثل رییس جمهور (ترامپ) و رهبر اکثریت در سنا (میچ مکانل) هستند که فرق میان بازنویسی تاریخ و ارائه کردن گذشته در قابی جدید را نمیدانند. به نظر من آن چه اهمیت دارد ارائه کردن یک چشمانداز جدید از تاریخ است و نه رنگ و روغن زدن به آن.
من یک زن سیاهپوست جنوبی هستم و اسلاف مذکر سفید پوست من همه تجاوزگر بودهاند. اصلاً تمام هستی من یادگاری از بردگی و وجود جیم کرو(۳) است. بر اساس قانون دونشماریِ تباری(۴) (رفتاری اجتماعی و حقوقی که در آن افرادی را که دو رگه هستند به نژاد ضعیفتر از نقطهنظر توان اجتماعی منسوب میکند) من دختر دو سیاه پوست، نوه چهار سیاه پوست، نبیره هشت سیاه پوست هستم. اما اگر از آن جا یک نسل به عقب برگردیم کار دیگر به آن سادگی نیست. تا آن جا که از تاریخچه خانوادگی دریافتهام و آزمایش وراثتی جدید به من امکان تأیید را داده است، من از اخلاف زنان سیاه پوستی هستم که بردگان خانگی بودند و از نسل مردان سفید پوستی که هر وقت اراده میکردند به آنان تجاوز مینمودند. این یک واقعیت غریب زندگی من است که از نظر زیست شناسی من بیش از نیمی سفیدپوست هستم اما تا آن جا که حافظهام یاری میکند هیچ سفیدپوستی در شجره نامه من وجود ندارد. نه. به اختیارِ سفیدی. من بیش از نیمی سفید پوست هستم اما این [سفیدی] پیامدی در بر ندارد. مردان سفیدپوست جنوب، پیشینیان من، هر آن چه اراده کردند از زنهایی که کاملاً مقهور آنان بودند گرفتند بیآن که مهری به آنها بورزند و بعد هم کودکان خود را رها کردند.
مگر مجسمه یادبود چیزی به غیر از یک خاطرهی برپا ایستاده است؟ یک کاردستی که حقایق گذشته را برای ما ملموس میکند. تن من و خون من حقایق ملموس جنوب و گذشته آن است. سیاهانی که من از نسل آنانم بردهی سفیدهایی بودند که من از تیره آنها هستم. سفیدهایی که من از تبار آنها هستم برای آرمانهای از دست رفته خود جنگیدند و جان دادند. و اینک من از شما میپرسم چه کسی جرات دارد از من بخواهد که برای آنها جشن بگیرم؟ چه کسی جرات میکند از من بطلبد که تندیسهای برپا شده آنها را بپذیرم؟
نمیتوانی مرا با انگ نفهمی از سر خود باز کنی. نمیتوانی بگویی که آن که جنگید و مُرد فردی از خانواده من نبود. سیاهی من مرا به جانب دیگر وقایع سوق نمیدهد. کاملاً بر عکس، مرا درست به وسط معرکه میکشاند. فقط این نیست که من از جنوب آمدهام. من از هم پیمانان(۵) آمدهام. خونِ شورشگرِ آبی-خاکستری در رگهای من جریان دارد. پدر جد من با این آگاهی رشد کرد که اِدموند پِتوس(۶) پدرش بود. پتوس، سردارِ سرشناس هم پیمانان، اژدهای سهمگینِ کوکلوکس کِلَن، کسی که راه پیمایی از سِلما تا پُلِ یکشنبه خونین به نام او مزین گشت. به همین علت من بیگانهای نیستم که که چنین انتظاراتی دارد. من یک نتیجه دختری هستم.
و حالا دلم میخواهد این را هم بگویم که خیلی چیزهای این جنوب برای من بسی ارزشمند است. من همه تلاش خود را میکنم که در این جا تدریس و نویسندگی کنم. امّا نوعی از جنوبپرستی هم هست که باید بالاخره مورد ارزیابی قرار بگیرد. و آن همان نوع از پرستش است که ریشهاش نه در ناآگاهی بلکه در ستیزهجویی است. این نوع پرستش به ما میگوید: “تاریخ ما پُربار است، آرمانهای ما قابل توجیهاند و نیاکان ما از هر سرزنشی مبرّا هستند”. این بزرگانگاری، یاد-اندوهی(۷) ست که میخواهد نوع خاصی از خاطرهی تاریخی در آمریکا را ترسیم نماید. خاطرهای که ارزش یک مجسمه یادبود را داشته باشد.
ولی مسئله این جاست: نیاکان ما ارزش این قدرشناسی بیقید و شرط را ندارند. من البته به نیاکان سیاه پوستم که از بردگی جان سالم به در بردند افتخار میکنم. آنها، با معیار هر انسان منصفی، لایق چنان افتخاری هستند. امّا نمیتوانم چنین افتخاری را نصیب نیاکان سفیدپوست بزهکار خود نمایم.
در میان توجیهگران آرمانهای جنوب و مجسمههای یادبودش کسانی هستند که رنجها را ناچیز جلوه میدهند. در تخیلات آنها [جنوب] جهانی است از اربابان خیرخواه و بعد با چشمانی اشکآلود از نجابت و شرف آن سرزمین سخن میگویند. آنها منکر تجاوز[های جنسی] در کشتزار[های جنوب] هستند یا آن را به نوعی توجیه میکنند یا ابعاد آن را زیر سؤال میبرند. برای چنین افرادی من این حق را دارم که خود را به عنوان برهانی قاطع معرفی نمایم. من شاهدی زنده بر آنم که علیرغم آن چه میگویند جنوب بود، یا تصور میکنند که هست، نشان میدهد که آن سرزمین فضایی بود که در آن شکوفایی، عشقورزی و یاد-اندوه بر بنیاد استثمار غمانگیز سیاهپوستان بنا شده بود.
وجهی از جنوب قدیم که در خیال اینهاست هرگز وجود نداشته است. هر مجسمه یادبودی که یادآور آن روزگار است در بهترین وجه خود تنها نیمی از واقعیت را عرضه میدارد. آرا و آرمانهایی که این یادبودها به نمایش میگذارند غیرواقعی است. به آنها که تن به چنین توهماتی میدهند: اینک زمان بازآزمایی افکار شما فرا رسیده است.
شما یا حقیقت را - که تن من آن را به نمایش گذاشته است - نمیبینید یا واقعاً سر آن دارید که از ستمگران با بیبها کردن رنج ستمدیدگان هواداری نمایید. در این صورت ضروری است که لااقل تلاش عاطفی خود را در زنده نگاه داشتن میراث نفرت آشکار سازید. به هر تقدیر، من میگویم که این یادبودهای سنگی و فلزی باید پایین کشیده شوند. من در برابر هر اهل جنوبی که بخواهد از نیاکان ما دفاع کند محکم ایستادهام. من، بیهیچ کم یا زیادی، از جنس برهانی ساخته شدهام که تاج افتخار را از سر آنها برخواهد داشت.
——————————
۱. خانم کارولین رندال ویلیامز نویسنده، شاعر و مدرس دانشگاه وَندِربیلت در شهر نَشویل در ایالت تِنِسی است.
۲. این مقاله در روز بیستم ژوئن در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسیده است.
۳. جیم کرو (Crow Jim) مجموعهای از قوانین نوشته و نانوشته ی نژادپرستانه بود که بین سالهای ١۸٧٧ و دهه ی ١۹٦٠ در بسیاری از ایالات آمریکا - به خصوص در جنوب - به تبعیضهای وحشتناک بر علیه سیاه پوستان وجهه ی قانونی میبخشید.
۴. معادلی برای hypodescent
۵. Confederacy
۶. از ژنرالهای هم پیمایان جنوب در جنگ داخلی آمریکا و از سرکردههای کوکلوکس کِلَن در آلاباما. پلی بر رودخانه آلاباما که هنوز نام او را بر خود دارد شاهد قتل عام سیاه پوستانی بود که برای اخذ حق رای دادن در یکشنبه خونین (هفتم مارس ۱۹۶۵) از سِلما به مرکز ایالت - مونتگومری- راهپیمایی میکردند.
۷. معادلی برای نوستالژیا
ایرات امروز