به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، تیر ۰۴، ۱۴۰۱

یک مکالمه تلفنی طولانی درباره شعارهای مردم (بخش دوم)، ابوالفضل محققی

سخن از طبقه متوسط بود. طبقه‌ای که تازه داشت با تحولات کشور جان می‌گرفت و جا می‌افتاد. مملکت از قالب یک پیرمرد فرتوتِ سال‌ها سختی کشیده و پیچیده‌شده در لحافی چهل تکه و بید خورده که حاصل یک جامعه فقیر، عقب‌مانده، نیمه‌فئودالی ـ نیمه‌سرمایه‌داری در بخش‌هایی عشیرتی، قومی و قبیله‌ای بود، بیرون می‌آمد.


حکومت تلاش می‌کرد به برکت درآمد حاصل از نفت با خیز‌های بلند از سیمای چرکین عقب‌ماندگی حاصل از فقر، سنت و مذهب فاصله بگیرد و در سیمای مدرن غربی که آن را الگو ساخته بود، ظاهر شود.


از دهه ۴۰ تا انقلاب ویرانگر اسلامی حتی ما که در شهری کوچک زندگی می‌کردیم شاهد این تغییر و دگرگونی بودیم. از افزایش ادارات دولتی با کارمندانی منضبط، شیک‌پوش و خوش‌برخورد، تا محصلان پرتلاشی که با عشق رفتن به دانشگاه‌ها سخت‌کوشی و سخت‌خوانی می‌کردند، به سر و وضع خود می‌رسیدند؛ حتی فعال‌شدن و گسترش سلمانی‌های مدرن، خیاطی‌های جدید که آخرین مد‌های لباس را ارائه می‌کردند، گسترش حمام‌های مدرن، جای‌گیر شدن سینما، آمدن تلویزیون، گشودن دریچه‌ای به طرف شکل جدیدی از زندگی و نگاه به‌سوی آینده را بشارت می‌دادند.


تحولاتی که در این شهر کوچک هم می‌شد مشاهده کرد. چالش با تفکر عقب‌مانده که دستگاه دینی و حوزه‌های به اصطلاح علمی متولیان سرسخت آن بودند.


تفکری که مدام با این تازه‌شدن‌ها چه آشکارا و چه در خفا، به‌صورت تکثیر هیئت‌های عزاداری، فعال‌کردن انجمن‌های حجتیه، راه‌اندازی ده‌ها محفل ریز و درشت مذهبی مخالفت می‌کرد، کارخود را از طریق بسط و تبلیع «مکتب اسلام» گسترش می‌داد...


مکثی می‌کند! می‌پرسم "به چه فکر می‌کنی"، ـ "به چه فکر می‌کنم؟ به دوگانگی و عقب‌ماندگی فکر خودمان. به این که چگونه در لباس روشنفکر انقلابی مخالف با آخوند جماعت و مذهب در مخالفت با حکومت شاه و تحولات کشور بودیم. به این‌که خود را حقیقت مطلق می‌دانستیم که مدافع حقوق زحمتکشان هستیم اما درعمل همان موضع‌گیری ارتجاعی را می‌کردیم که دستگاه مذهبی می‌کردند!


از زاویه انقلابی‌گری خام با تمامی تحولات جدید همان‌گونه مخالفت می‌کردیم که آخوند‌ها می‌کردند.


موردی نشان بده که در عرصه نگاه از دو زاویه، ما از زاویه انقلابی دوآتشه و دستگاه مذهبی از زاویه فکر بسته و ارتجاعی خود به همان نتتیجه‌گیری و واکنش نرسیده باشد که ما رسیده بودیم! یا بالعکس!


هم‌خوانی غریب ما با سازمان تازه پاگرفته مجاهدین که در لباس انقلابی با تکیه برخوانش جدیدی از مذهب که در نهایت بازدارنده و ارتجاعی بود، در عرصه مبارزه به همان عملی منجر می‌گردید که آن‌ها انجام می‌دادند.


حال مرتب فریاد بزن "ما تافته‌ی جدابافته هستیم! ما مارکسیست ـ لننیست هستیم! همه حقیقت در پیش ماست! ما پیشاهنگ طبقه کارگر هستیم! اما ما همانی بودیم که در عمل آب به آسیابی می‌ریختیم که در نهایت مددرسان چرخش پره‌های آسیاب خونین خمینی گردید! آسیابی که هنوز می‌چرخد و هنوز هم جریان چپ فدایی نتوانسته با خود تسویه حساب کند.


هنوز متحدان نزدیک خود را از دل عناصر مخالف خارج از کشور انتخاب نمی‌کند. باقلوای یزدی را بر شیرینی غربی ترجیح می‌دهد. قادر به دل کندن از گذشته پراشتباه خود نیست. اصرار بر درستی راه گذشته، انتقاد نکردن همه‌جانبه از مشی گذشته لزوما او را بار دیگر در انتخاب متحدان به جریان اصلاح‌طلب حاکمیت نزدیک می‌کند تا به اپوزیسیون خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و وارد شدن در یک وفاق ملی با آقای رضا پهلوی.


هنوز میزان کینه به دوران پهلوی بیشتر از کینه به عملکرد جنایت‌بار خمینی و حکومت اسلامی است! چپ در کل هنوز هم با نماد‌های غربی مشکل دارد؛ هنوز شکل زندگی سنتی را جای هویت ملی غالب می‌کند و مظاهر مدرن غربی در شکل امروز را می‌کوبد. جریان چپ در عرصه نگاه به تحولات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی جهان امروز چندان فرقی با گذشته نکرده است! چهارچوب فکری امروز چپ همان چهارچوب گذشته است.


از همین روست که نوع نگاه و برخوردش نسبت به مسئله اوکراین و تهاجم روسیه همان نگاهی است که خامنه‌ای دارد. محکوم نکردن جنایت روسیه با برجسته کردن عملکرد غرب و ناتو.


من خودم را می‌گویم. ما هنوز نه با فریدون فرخ‌زاد آشتی کرده‌ایم نه با گوگوش! ما درجازنندگان در همان باور‌های قدیمی هستیم با اندکی لعاب که زمانه مجبور به کشیدن آن بر روی همان فطیر قدیمی‌مان کرده است.


کلمات "بچه‌سوسول"، "ژیگول" ساخته آخوند‌ها نبود، ساخته ما بود. اصطلاح "چوخ بختیار" را در ارتباط با کسانی که تلاش می‌کردند ولو به‌صورت تقلیدی غربی زندگی کنند، متأسفانه ما ساختیم!


مایی که در لباس انقلابی کسر‌ شأن خود می‌دانستیم از در "کانون‌های پروش فکری کودکان و نوجوانان" وارد شویم و ببینیم که در آن کانون‌های فکری چه می‌گذرد! مخالف جش تازه پا گرفته "فرهنگ و هنر" بودیم؛ برگزارکنندگانی که تلاش می‌کردند برجسته‌ترین هنرمندان را از دروازه سنگی بسته‌شده به روی جهان معاصر و هنر مدرن عبور دهند، به درون بیاورند تا پلی باشند بین هنر شرق وغرب! ما به سخره می‌گرفتیم بی‌آن‌که اندک اطلاعی از تحول فرهنگی و هنری غرب داشته باشیم.


تنها درک و میزان برخورد ما نسبت به هنر غربی و هنرمند غربی کتاب کوچک "نوعی از هنر، نوعی از اندیشه " زنده‌یاد سعید سلطان‌پور بود که در نهایت به جای کتاب سلاح در زیر بغل هنرمند "مردمی" می‌داد.


در حوزه فکری ما هیچ‌کدام از جوانان آلامد کراواتی، کافه‌نشین طرفدار جاز و رقص نمی‌گنجیدند. کما این‌که در حال حاضر نیز نمی‌گنجند. ما ترجیح‌دهندگان محیط قهوه‌خانه‌ها و محشور شدن با تفکراتی بودیم که در فضای سنتی آمیخته‌شده با تهذب اخلاقی مذهبی وجود داشت. هم‌خوانی غریب انقلابی‌گری با داش‌مشدی‌گری، با فرهنگ رایج در تفکر لایه‌های عقب‌مانده اجتماعی در کسوت ارادت به طبقه کارگر و دهقان.


سرت را درد نمی‌آورم. دیدن رانندگان انوبوس‌های تی‌بی‌تی و ایران‌پیما با آن لیاس‌های فرم زیبا و کروات‌زده نشاطی در ما به‌وجود نمی‌آورد. قدم‌زدن‌های بی‌پایان در طول خیابان‌ها تنها بحث‌های انتزاعی بود! بحث‌های کشافی که مانع از دین جلوه مغازه‌های جدید و نوآوری‌ها پشت ویترین می‌گردید؛ مانع از دیدن دختران جوان با گیسوان افشان و گونه‌های گل‌انداخته‌ای می‌شد که بر زندگی و آینده لبخند می‌زدند و حیات را معنای واقعی می‌دادند و هیچ منافاتی با مبارزه سیاسی سالم نداشتند!


ما تنها دختران هم‌رزم در سیمای مبارزان سیاسی را دوست داشتیم. حس شامه‌ی ما قادر به استنشاق بوی تحول و نشاط حاصل از نو شدن نبود.

ادامه دارد