پارسا نمیبیند و نمیتواند بخواند؛ برایش پیام صوتی بفرستید و از او حمایت کنید.
چهار شب بعد، تیم ملی فوتبال ایران، تیم ولز را برد و حالا همانها که مردم را میزدند، میکشتند و کور میکردند، رقصکنان در خیابان مانور تسخیر و پیروزی میدادند؛ آن روز، یکی از عریانترین لشکرکشیهای جمهوری اسلامی مقابل شهروندان ایران در قاب چشمها و دوربینها ثبت شد.
بسیاری گفتند و نوشتند که نیروهای سرکوبگر رقصان، همانهایی هستند که شبها به معترضان حمله میکنند. اما هنوز هم کسی نمیداند که کدامشان چشمهای «پارسا قبادی» را در شب بازی ایران و انگلیس، کور کرد.
***
«پارسا قبادی» که در میانه اعتراضات، در پنجم آبان ۱۸ ساله شده بود، همان شب بازی ایران و انگلیس، توسط نیروهای بسیجی لباس شخصی، از هر دو چشم کور شد. بازداشتش کردند، شکنجهاش دادند و دست آخر گفتند: «کور شود بهتر است تا اعدام.»
سیام آبان بود. شاید همان زمان، برخی از ایرانیها در سراسر جهان، از باخت تیم فوتبال کشورشان مقابل انگلیس ناراحت و مغموم بودند. فضای غالب اما، شادی از باخت تیمی بود که معترضان آن را «تیم جمهوری اسلامی» میخواندند و نه ایران. آن شب، معترضان در خیابان کتک میخوردند و بازداشت میشدند، اما صدای تشویق تیم فوتبال ایران هم به گوش میرسید.
مثل آنچه در سال جامجهانی ۱۹۷۸ در آرژانتین اتفاق افتاد. مسابقات آن سال در حالی برگزار شد که نظام دیکتاتوری حاکم در آرژانتین، هزاران قربانی گرفته بود. سالها بعد ریيس «انجمن مادربزرگهای میدان مایو» گفته بود: «درحالیکه با هر گل فریاد شادی بلند میشد، فریادهای ناشی از شکنجه و کشتار ساکت شدند.»
سیام آبان وقتی چشمهای بسیاری به تلویزیونها فوتبال را دنبال میکرد، هر دو چشم «پارسا قبادی» با شلیک مستقیم سرکوبگران، برای همیشه نابینا شد.
بسیجیهای لباسشخصی میان معترضان
شب شده بود. پس از فراخوانی سه روزه در یادمان کشتار معترضان در آبان ۱۳۹۸، خیابانهای سراسر ایران از شعلههای اعتراض همچنان روشن بود. پارسا هم بههمراه رفقایش در یکی از محلههای «کرمانشاه»، قدم به خیابان گذاشت و صدایش را با شعارهای اعتراضی، بالا برد.
نیروهای لباس شخصی و بسیجی با سلاحهای غلاف کرده، در میان معترضان حضور داشتند. یکی از روشهای رایج دستگیری، آسیب زدن فیزیکی و شناسایی معترضان توسط جمهوری اسلامی، استفاده از نیروهای فریب است. پارسا و رفقایش هم مثل دیگر مردمی که در خیابان بودند، فکر نمیکردند آن انسانها با پوششهای عادی، مسلح و امنیتی باشند.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
پارسا پشت سطل زبالهای پناه گرفته بود. رویش را که برگرداند، یکی از همان نیروهای لباس شخصی که پشت سر پارسا ایستاده بود، سلاح مقابل صورت او گرفت و شلیک کرد. همان شب هر دو چشم پارسا کور شد.
همانطور که خون از سر و صورتش بر خیابان میریخت، فرار کرد. اما نیروهای سرکوب از پشت به او شلیک کردند و ساچمههای سربی را بعد از چشمهایش، به تن او نشاندند.
پارسا را زدند و بازداشت و شکنجه کردند
شلیک مستقیم صورتبهصورت و کور کردن پارسا و همینطور شلیکهای پیاپی به بدنش در حال فرار، انگار سرکوبگران را راضی نکرده بود. چندین نفر از آنها بالای بدنش که حالا روی زمین افتاده بود، حاضر شدند و پس از کتک زدن پارسا، با دستبند او را به مکانی منتقل کردند که خودش هم نمیدید کجاست. دهان پارسا قفل شده بود و صورت و تنش خونین بود.
حالا نوبت به بازجویی رسیده بود. با باتوم، قنداق تفنگ و مشت و لگد کتکاش میزدند، اما دهان پارسا باز نمیشد. کافی نبود. شوکر به او زدند و دست راستش را که آن هم پر از ساچمه شده بود، با شوکر، سوزاندند.
در نهایت، دهانش را به زور باز کردند، به او آب خوراندند تا بالاخره مشخصات، هویت و آدرس پارسا را در همان حالت گرفتند. بازجو پارسا را تهدید کرده بود که او را به زندان خواهد انداخت و اعدام خواهد کرد. اما در نهایت، بازجو گفت: «کور شوی بهتر است تا اعدام.»
از پاسخگویی به نهادهای بینالمللی ترسیده بودند؟ یا بالا رفتن صدای اعتراض به اجرای اعدام معترضان؟ رنج کوری برای پارسا، رفقایش، خانواده و نزدیکانش بیشتر از اعدام بود؟
تن آسیبدیده پارسا را همان شب، چند کوچه آن طرفتر از خانهاش به خیابان انداختند. مردم محله دور او جمع شدند و پارسا توانست شماره تماسی بگوید تا از مرگ نجات یابد.
چشمهایی تکهتکه شده
تنها در یکی از چشمهای پارسا، هفت ساچمه کره چشماش را شکافته است و در نزدیکی استخوان پشت چشم، جا خوش کرده. چشم دیگرش هم دستکمی از دیگری ندارد. پزشکان گفتهاند که این ساچمهها هرگز از چشمهای او خارج نخواهند شد.
پارسا را همان شب به بیمارستانی در کرمانشاه رساندند. پزشکان گفته بودند که هر دو چشم او باید تخلیه شود، چون چشمهایش تکهتکه شده بود. پزشکان پیشنهاد چشم شیشهای بهجای کره تخلیه شده داده بودند. اما در نهایت، قرار شد چشمهای او را شستوشو دهند و برای یک هفته بستریاش کنند تا با مسکن و آنتیبیوتیک، آماده انتقال به تهران شود.
حالا سه ماه است که پارسا را برای مداوای چشمهایش از کرمانشاه به تهران میبرند و برمیگردانند. چشم چپ او هیچ بینایی ندارد و چشم راستش به قدری تار است، که حتی رنگ و نور و سایه را هم تشخیص نمیدهد. پزشکان پاسخ مشخصی برای وضعیت پارسا نداشتهاند. کره هر دو چشم او، پر از سوراخهای ساچمه است و پارهپاره شدهاند. از همان شب تاکنون، پارسا مشکل کلیوی هم پیدا کرده است. آیا آب سالم به او خوراندند؟
پارسا سه شب بعد از آن شب وحشت، روی تخت بیمارستان، آنچه سرکوبگران با تن و روانش کرده بودند را برای نزدیکان و رفقایش گفت، و دیگر سکوت اختیار کرد.
پارسا قبادی، پسر هجده سالهای که نزدیکانش او را «هدفمند»، «مهربان»، «شجاع» و «شریف» توصیف میکنند، از کلاس دهم ترک تحصیل کرد و به کار نقاشی و رنگپاشی ماشین مشغول شد. جوانی که شاید تابهحال کسی گریه او را ندیده باشد؛ حتی بعد از آنکه چشمهایش را از دست داد.
او در خانوادهای به دنیا آمد که چهار برادر و دو خواهر دارد و خودش، تهتغاری است.
گشتی در صفحه اینستاگرام پارسا، نشان از شور جوانی، رفاقت و سختکوشی دارد. وقتی نوشته بود: «مسیر همیشه ادامه داره... هیچوقت کج نکن راهتو...» یا وقتی از رفاقت گفته بود: «من رفاقت رو از دستفروش بازار نخریدم... بلکه توی کوچههای محلهمون یاد گرفتم... پس میدونم برای کدوم رفیق زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشه... بلکه دست خاکیم رو بگیره از زمین بلندم کنه... موفقیت آرزومه.»
پسری که آرزوی موفقیت داشت، حالا در گوشهای از خانه برایش جایی پهن کردهاند و شبانهروز همانجا نشسته است و در سکوت موسیقی گوش میدهد و بیشتر ترانههایی که میشنود، مثل همنسلهایش، رپ اعتراضی است؛ اعتراض به نابرابری، به سانسور، به محدودیت، و نداشتن آزادی.
برخی از آسیبدیدگان اعتراضات اخیر از ناحیه چشم، در صفحههای اینستاگرام خود نوشتهاند که پارسا نمیبیند و نمیتواند بخواند؛ برایش پیام صوتی بفرستید و از او حمایت کنید. در روزهای گذشته، بسیاری از کاربران اینستاگرام برای او پیام صوتی فرستادهاند. حالا در زمان انتشار این گزارش، چند روزی است که پارسا گاهی لبخند میزند و درباره آبوهوا و پیج اینستاگرامش میپرسد. خودش هم در یکی از پستهای اینستاگرامش نوشته بود که در لغتنامه زندگیاش، کلمه «غیرممکن» وجود ندارد.
آیدا قجر - ایران وایر