به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

سلول ۴۳… اسمش را گذاشته ایم گروه سرود ۲۰۹…

به گزارش کلمه، متن یادداشت یک زندانی سیاسی زن در زندان اوین به شرح زیر است:
سلول ۴۳، … اسمش را گذاشته ایم گروه سرود ۲۰۹… از صبح تا شب، آواز می خوانیم.. .بچه‌ها ترانه‌هایی را که بلدند نوشته‌اند روی دستمال کاغذی، با هم هم‌صدایی می‌کنیم تا صدایمان بلند‌تر شود. باید ترانه‌های روحیه‌دار خواند! ترانه‌هایی که دیگران بشنوند و دلشان قرص شود. ” سر اومد زمستون”، ” یار دبستانی”، ” طاقت بیار رفیق”، :”من ایستاده‌ام تا رأی خود را پس بگیرم.”
اولین بار که سر اومد زمستون را می‌خوانیم توی ۲۰۹، همه از خود بیخود می‌شویم و صدایمان انگار می‌رسد به آسمان، احتمالا تمام راهروهای بند را صدای ما برداشته باشد. نگهبانان زن اما خیلی از ما دورند و تا گزارش برسد بهشان که صدای ما سکوت وهمناک ۲۰۹ را شکسته و دیگران را به صبر می‌خواند، سرودمان تمام شده و ساکت شده‌ایم. بعد نگهبان در را باز می‌کند و ما همه بر و بر نگاهش می کنیم. صدایی از کسی در نمی‌آید.
سر اومد زمستون… شکفته بهارون… صدا کم کم اوج می‌‌گیرد.. اوج می‌گیرد.. به انتها که می‌رسد انگار از دلمان بر می‌آید.. بلند.. بلند..
نه خارم نه خاشاک.. زن و مرد بی‌باک… تنم پاره پاره شد از ضربه های مرد سفاک.. ۲۰۹ پر از صدای ماست…
من آروم نگیرم.. اگر هم بمیرم.. .من ایستاده‌ام تا رأی خود را پس بگیرم.. آنقدر صدا بلند است.. آنقدر بلند که انگار یادمان رفته کجاییم.. ۲۰۹، نابود صدای ما شده.. سلولهای دیگر هم دارند آرام هم‌خوانی می‌کنند..
تمام که می شود، بلند دست می زنیم و هورا می‌کشیم برای خودمان.. صدای دست دیگران که نمی‌دانیم کی هستند در راهروهای بند پیچیده، مشت‌هایی کوبیده می‌شود روی دیوارمان، از همه طرف صدایی، دستی، مشتی ، سوتی، برای تشکر می‌آید به سمتمان.. .می‌فهمیم که چقدر این راهروهای سوت و کور نیاز داشت به چنین سرودی و چنین پیامی و چنین صدایی…
از آن لحظه، ما می شویم گروه سرود ۲۰۹ که هر روز چندین‌بار”سر اومد زمستون” می‌خوانیم و ” طاقت بیار رفیق” و … گاهی هم می رویم دم دریچه‌های درب آهنی سلول، دهنمان را می‌گیریم به سمت راهرو و بلند می خوانیم تا همه بشنوند.. و صدای مردی یکهو، بلند می‌شود که ” ساکت”.. ” خفه شید”.. ” هنوز آدم نشدید”…
و ما هر و کر راه می‌اندازیم و می خندیم…
لیلا، یکی از افراد همان گروه سرود بود که همانطور که داشت نخ می‌ریسید!، می‌خواند… گاهی هی نهیب می زد به ما که آرام تر بخوانیم، اما صدای خودش هم اوج می‌گرفت…
لیلای سلول ۴۳ بند ۲۰۹، نمی‌خواهم برایت خاطره بگویم و بنویسم از‌آن روزها… حالا آمده ای به بند متادون تا حبس دو ساله‌ات را بگذرانی.. اینجا بچه‌ها یک کتاب ترانه از حفظ دارند که می‌شود از صبح تا شب از رویش ترانه خواند.. یادمان باشد، ترانه‌های روحیه‌دار بخوانیم..ترانه‌هایی که تسکین دهد درد زندانی بودن را