به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

              فريدون مشيری (پاسخ شعر نشاني اثر سهراب سپهري) 

خانه دوست
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار "خانه ی ما اینجاست"
تا که سهراب نپرسد دیگر "خانه دوست کجاست؟"

این هم شعر نشاني از « سهراب سپهري »
خانه دوست كجاست؟
در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت
به تاريكي شن‌ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي ست كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه‌ي پرهاي صداقت آبي است
مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در مي‌آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي‌ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي‌گيرد
در صميمت سيال فضا، خش خشي مي‌شنوي:
كودكي مي‌بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه‌ي نور
و از او مي‌پرسي
خانه دوست كجاست؟...