جواب محمد رضا شجریان
به قافيه سازی امير عاملی
مطلع گرديدم که اين بنده را مورد خطاب قرار داديد.
با اينکه از فن شعر سرايی بهره چندانی ندارم ليکن چند بيتی فی البداهه و بی ويرايش در جوابتاننگاشته شد، باشد که قضاوت بين ما واگذار شود به ملت بزرگ ايران .
خاک پای ملت ايران - محمد رضا شجريان
گم نخواهد شد صدای ناز من
چونکه از دل می رسد آواز من
اين نه آواز من و ساز من است
اين صدای سالهای ميهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود
روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی اين مردمم
من خود آزادی اين مردمم
حيف عمری را که جهل آمد پديد
حيف ملت رنگ آزادی نديد
من نه پيرم آنچه را گفتی حسود
پير راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزيزا ، جاهلی
جاهلي؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد
ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر نديدی . مرده ای
چوب رب را بی صدا تو خورده ای
اين نشان است تا روی رو به زوال
هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سايه" می شناسی ای عدو؟
او که هجرت کرد از رفته بر او
سايه خورشيد است در اين آسمان
گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پير و جوان
معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت يافتم
نی به زر يا زور قدری يافتم
ناز را بازار ملت می خرد
ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است
بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس
ای شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پيرم ولی مستغنيم
بی نياز احترامم ،دون نيم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد
آگهی شعرت به کين ،همساز شد
جاهلا! زين بيش تو ياوه مگو
رو ره عشق مرا ای دل بپو