به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۹۱

افول و اوج دوباره پهلووني

يكي هم اينكه، از يادمان‌هاي تهران، فرهنگ عياري و داش‌بازي و پهلووني و جوانمردي ‏بود.

با داشتن نمادهايي چون، بازوهاي كلفت و سينه‌هاي ستبر و اخم‌هاي رستم‌گونه و ‏مهارت در كشتي و كوفتن حريف بر زمين. گرز‌گيري چنان و درفش به كف گرفتن چنين و ‏دستگيري از مردم ناتوان از جمله صفت‌هاي گفته‌شده «جوانمردان» بود؛ مردي چون ‏ستون در ميانه ميدان.

نماد اين پهلووني رستم دستان است. پورياي ولي بر اين وجهه خطي ‏ديگر افزود و آن شكستن خود وجهه بود. مردي كه براي به دست آوردن دل يك پيرزن خم و ‏لنگ خود را در كارزار به دست جواني نورس مي‌دهد تا او را بر زمين بكوبد.
 
كاري كه ‏رستم حتي با پسر خود نكرد. پورياي ولي مبارزه با نفس و تن خود را آنچنان كه سنت ‏صوفيه بود به پهلووني افزود. اما اين صورت و گزارش اسطوره‌يي و نمادگرايانه ماجراست.
 
در عهد قاجار به گفته ونسا مارتين محققان اروپايي كه اين عصر و تحولات اجتماعي قاجار ‏را دنبال كرده‌اند به لوطي‌ها خوش‌بين نبودند و آنها را با بيكاران و تبهكاران و در خوش‏بينانه‌‌ترين حالت به معركه‌گيران تقسيم كرده‌اند. مثل ميگورد و فلور. اين تحليل برآمده از ‏شورش‌هاي اصفهان و شيراز در سال 1256 و 1266 قمري است كه لوطي‌ها به اعتراض ‏برخاسته بودند و ناآرامي در شهر پديد آمده بود نهايتا محمدشاه مجبور شد با اعدام حاج‌‏غلامحسين، سردسته لوطي‌ها، ناآرامي را آرام كند.
در منابع مختلف از غارت اموال مردم ‏توسط دسته‌هاي لوطي‌مآب گزارش شده است. البته دسته‌هايي هم بودند كه به دادخواهي ‏مردم برمي‌خاستند و ياراي ملت بودند.

در واقع هم اين و هم آن. سرراست‌تر اينكه لوطي‌ها و ‏داش‌ها در دوره قاجار به گروه فشاري بدل شده بودند كه اعيان و شاهزاده‌ها، علما و حتي ‏دربار از آنها براي پيشبرد مقاصد و گسترش نفوذ خود بهره مي‌بردند. نمونه‌هاي بسياري ‏مي‌توان از رقابت لوطي‌ها با يكديگر و به نيابت از يك قدرتمدار يا صاحب نفوذ در اين ‏دوره جست؛ مثل بلواي افزايش قيمت نان در سال1311 قمري در اصفهان كه بين محلات ‏نعمتي، حيدري و در واقع بين آقا‌نجفي و امام جمعه دسته‌بندي و خط‌كشي و... راه افتاد.

اين ‏بازي‌ها و اين دورافتادن از نماد و اصول‌ها بود اما حفظ بنيان «مردانگي» هم برقرار. نه ‏در تهران كه بوشهر، كه همان اصفهان و شيراز. كاوه آهنگر شدن و جلوي ظلم ايستادن از ‏صفات‌ برين بود و كلان. چنانچه حاج‌محمد‌عبدالله كه اتفاقا تاجر هم بود و نه بيكار و ‏تبهكار و معركه‌گير، در سال 1265 قمري در يزد رهبري لوطي‌ها را عهده‌دار شد به نيت ‏برقراري نظم و امنيت. يا آسيد محمد‌علي مسجد‌حوضي در تهران. به‌هر رو چه با مردم و دلسوز و عيار واقعي چون يعقوب ليث و چه تبهكار و باندباز، «لوطي‌ها و داش‌ها» در دوره ‏قاجار واجد نقش اجتماعي گسترده‌يي بودند. نكته مهم در اين خصوص اين است كه سنت ‏پهلواني غير از اينكه رسم سالانه انتخاب پهلوون پايتخت در حضور شاه و گرفتن كشتي را ‏داشت و داراي تقويم بود به صورت يك نهاد كارويژه‌هاي خود را نيز ايفا مي‌كرد. نهادي كه ‏هم در قالب زورخانه هم نقش پاتوق را براي لوطي‌ها دارا بود كه شب به شب در آن ورزش ‏مي‌كردند و كشتي مي‌گرفتند و هم در هر محله نوعي مكان براي «رجوع» مردم عادي بود.

‏اين رجوعات هم داراي جنبه‌ تظلم‌خواهي و هم جنبه ياري طلبيدن از پهلوون‌ها در تنگناهاي مالي و ‏اقتصادي داشت. گزارشي كه ابراهيم مختاري از وضعيت آخرين دسته پهلوون‌هاي سنتي در «‏ميراث پهلواني» مي‌دهد روشن‌مان مي‌كند كه زوال و افت زورخانه با آمدن كشتي نوين كه ‏روي تشك است آغاز به حاشيه رفتن پهلواني نيز در پايتخت بود. چراكه كشتي سنتي داخل ‏گود زورخانه انجام مي‌شد و نهايتا مقابل ديوان شاهي، دو پهلوون خم هم را مي‌گرفتند. اين ‏سنت اما به تشك و داور و امتياز كشيده شد. اولين دوره كشتي «نو» در سال 1318 برگزار ‏شد و در هفت وزن پهلوون‌ها به خم يكديگر چسبيدند.

حسين قانع و مصطفي طوسي از ‏قهرمانان اين دوره بودند. همگي قهرمانان، پيش از اين كشتي‌گير گود بودند نه تشك. اين ‏روند كه پرشتاب شد كم‌كم زورخانه از مكاني در بطن زندگي مردم با كاركردي نهادي بدل ‏شد به يك «يادمان». زورخانه‌داري هم بي‌كمك مالي دولت مقدور نبود. در حالي‌كه در ‏دوران حاج ممدصادق بلورفروش يا سيد حسن رزاز، زورخانه خودگردان بود و رزق‌ ‏و توان اداره‌اش از خود و از جماعت پهلوون‌ها تامين مي‌شد. بودجه دولتي زورخانه‌داري نيز به ‏دست شعبان جعفري افتاد (دستمزد كودتا) و تا پايان دولت‌پهلوي هم اين امر برقرار بود. ‏

افول زورخانه، پهلووني را از نهادي مسلط به خرده‌فرهنگي «عزيز» بدل ساخت. در ‏ادبيات، داش آكل و لوطي كه عنترش مرده بود نوعي خبر از مرگ و زوال «مرد» مي‌دهد. ‏اما هنوز در بين افواه عمومي مرام و اخلاق داشتن ارزش بريني است. در دوران جنگ ‏هشت ساله، شكل‌گيري گردان‌هايي چون عمار و ميثم (لشكر27محمد رسول‌الله) از بچه‌‏هاي تهران كه معروف به گردان «داش»ها بودند نشان داد كه مرگ و زوال پهلووني تحليل ‏خامي بيش نبود. شايد بايد منتظر بود قيدار اميرخاني، يك روز گاراژش را دوباره باز كند يا قيصر كيميايي از زخم خنجر سربرآورد و دوباره پاشنه بكشد.

مهدي افشارنيك