افول و اوج دوباره پهلووني
يكي هم اينكه، از يادمانهاي تهران، فرهنگ عياري و داشبازي و پهلووني و جوانمردي بود.
با داشتن نمادهايي چون، بازوهاي كلفت و سينههاي ستبر و اخمهاي رستمگونه و مهارت در كشتي و كوفتن حريف بر زمين. گرزگيري چنان و درفش به كف گرفتن چنين و دستگيري از مردم ناتوان از جمله صفتهاي گفتهشده «جوانمردان» بود؛ مردي چون ستون در ميانه ميدان.
نماد اين پهلووني رستم دستان است. پورياي ولي بر اين وجهه خطي ديگر افزود و آن شكستن خود وجهه بود. مردي كه براي به دست آوردن دل يك پيرزن خم و لنگ خود را در كارزار به دست جواني نورس ميدهد تا او را بر زمين بكوبد.
كاري كه رستم حتي با پسر خود نكرد. پورياي ولي مبارزه با نفس و تن خود را آنچنان كه سنت صوفيه بود به پهلووني افزود. اما اين صورت و گزارش اسطورهيي و نمادگرايانه ماجراست.
در عهد قاجار به گفته ونسا مارتين محققان اروپايي كه اين عصر و تحولات اجتماعي قاجار را دنبال كردهاند به لوطيها خوشبين نبودند و آنها را با بيكاران و تبهكاران و در خوشبينانهترين حالت به معركهگيران تقسيم كردهاند. مثل ميگورد و فلور. اين تحليل برآمده از شورشهاي اصفهان و شيراز در سال 1256 و 1266 قمري است كه لوطيها به اعتراض برخاسته بودند و ناآرامي در شهر پديد آمده بود نهايتا محمدشاه مجبور شد با اعدام حاجغلامحسين، سردسته لوطيها، ناآرامي را آرام كند.
در منابع مختلف از غارت اموال مردم توسط دستههاي لوطيمآب گزارش شده است. البته دستههايي هم بودند كه به دادخواهي مردم برميخاستند و ياراي ملت بودند.
در واقع هم اين و هم آن. سرراستتر اينكه لوطيها و داشها در دوره قاجار به گروه فشاري بدل شده بودند كه اعيان و شاهزادهها، علما و حتي دربار از آنها براي پيشبرد مقاصد و گسترش نفوذ خود بهره ميبردند. نمونههاي بسياري ميتوان از رقابت لوطيها با يكديگر و به نيابت از يك قدرتمدار يا صاحب نفوذ در اين دوره جست؛ مثل بلواي افزايش قيمت نان در سال1311 قمري در اصفهان كه بين محلات نعمتي، حيدري و در واقع بين آقانجفي و امام جمعه دستهبندي و خطكشي و... راه افتاد.
اين بازيها و اين دورافتادن از نماد و اصولها بود اما حفظ بنيان «مردانگي» هم برقرار. نه در تهران كه بوشهر، كه همان اصفهان و شيراز. كاوه آهنگر شدن و جلوي ظلم ايستادن از صفات برين بود و كلان. چنانچه حاجمحمدعبدالله كه اتفاقا تاجر هم بود و نه بيكار و تبهكار و معركهگير، در سال 1265 قمري در يزد رهبري لوطيها را عهدهدار شد به نيت برقراري نظم و امنيت. يا آسيد محمدعلي مسجدحوضي در تهران. بههر رو چه با مردم و دلسوز و عيار واقعي چون يعقوب ليث و چه تبهكار و باندباز، «لوطيها و داشها» در دوره قاجار واجد نقش اجتماعي گستردهيي بودند. نكته مهم در اين خصوص اين است كه سنت پهلواني غير از اينكه رسم سالانه انتخاب پهلوون پايتخت در حضور شاه و گرفتن كشتي را داشت و داراي تقويم بود به صورت يك نهاد كارويژههاي خود را نيز ايفا ميكرد. نهادي كه هم در قالب زورخانه هم نقش پاتوق را براي لوطيها دارا بود كه شب به شب در آن ورزش ميكردند و كشتي ميگرفتند و هم در هر محله نوعي مكان براي «رجوع» مردم عادي بود.
اين رجوعات هم داراي جنبه تظلمخواهي و هم جنبه ياري طلبيدن از پهلوونها در تنگناهاي مالي و اقتصادي داشت. گزارشي كه ابراهيم مختاري از وضعيت آخرين دسته پهلوونهاي سنتي در «ميراث پهلواني» ميدهد روشنمان ميكند كه زوال و افت زورخانه با آمدن كشتي نوين كه روي تشك است آغاز به حاشيه رفتن پهلواني نيز در پايتخت بود. چراكه كشتي سنتي داخل گود زورخانه انجام ميشد و نهايتا مقابل ديوان شاهي، دو پهلوون خم هم را ميگرفتند. اين سنت اما به تشك و داور و امتياز كشيده شد. اولين دوره كشتي «نو» در سال 1318 برگزار شد و در هفت وزن پهلوونها به خم يكديگر چسبيدند.
حسين قانع و مصطفي طوسي از قهرمانان اين دوره بودند. همگي قهرمانان، پيش از اين كشتيگير گود بودند نه تشك. اين روند كه پرشتاب شد كمكم زورخانه از مكاني در بطن زندگي مردم با كاركردي نهادي بدل شد به يك «يادمان». زورخانهداري هم بيكمك مالي دولت مقدور نبود. در حاليكه در دوران حاج ممدصادق بلورفروش يا سيد حسن رزاز، زورخانه خودگردان بود و رزق و توان ادارهاش از خود و از جماعت پهلوونها تامين ميشد. بودجه دولتي زورخانهداري نيز به دست شعبان جعفري افتاد (دستمزد كودتا) و تا پايان دولتپهلوي هم اين امر برقرار بود.
افول زورخانه، پهلووني را از نهادي مسلط به خردهفرهنگي «عزيز» بدل ساخت. در ادبيات، داش آكل و لوطي كه عنترش مرده بود نوعي خبر از مرگ و زوال «مرد» ميدهد. اما هنوز در بين افواه عمومي مرام و اخلاق داشتن ارزش بريني است. در دوران جنگ هشت ساله، شكلگيري گردانهايي چون عمار و ميثم (لشكر27محمد رسولالله) از بچههاي تهران كه معروف به گردان «داش»ها بودند نشان داد كه مرگ و زوال پهلووني تحليل خامي بيش نبود. شايد بايد منتظر بود قيدار اميرخاني، يك روز گاراژش را دوباره باز كند يا قيصر كيميايي از زخم خنجر سربرآورد و دوباره پاشنه بكشد.
مهدي افشارنيك