به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۹۱

درياچه اروميه

عمري ميان نقشه جغرافي درياچه اروميه را ديدم

امروز فرصتي شد و از نزديك دور و برش به هروله چرخيدم

ديدم از آن جواهر نيلي‌فام تنها نمك به جاي نگين مانده

انگار بر اروميه زخمي ژرف چون سالكي به روي جبين مانده

درياچه كو؟ كه درخترك خورشيد بر زلف خويش شانه زند در آب

درياچه كو؟ كه شب همه شب در آن با ناز روي خود نگرد مهتاب

درياچه كو؟ كه خيل فلامينگو تور عروس بر سرش آويزند

شب‌ها ستارگان به تماشايش آيند و نقل و سكه بر او ريزند

در ياچه كو؟ كه گله آهوها از هر طرف رسند به استقبال

بگشايد او چو مادرشان آغوش با موج‌هاي آبي مالامال

درياچه كو؟ كه ديده كشتي‌بان روشن شود به اسكله چون فانوس

درياچه نه! كه مادر فيروزه درياچه نه! كه دختر اقيانوس

داغي كه زد اروميه بر جانم عمري براي سوختنم كافيست

ديگر به جاي آبي درياچه زخمي به روي نقشه جغرافيست

فردا كه از اروميه باز آيم از من مخواه خاطره يا سوغات

غير از نمك به زخم تو پاشيدن چيزي نبود صحبت من هيهات

افشين علا