قرار نيست امروز به زبان شاملو بنويسيم اما نبايد روي او خط بكشيم. زبان شاملو مگر چيست كه كنار رفته باشد؟
تركيب استادانهاي است از ميراث زبان فارسي با زندهترين واژههايي كه امروز بهكار ميرود.
عجيب است كه تازه شانزده سال از مرگ او گذشته و ما روي او خط ميكشيم.
امروز آنچنان در ادبيات پيش ميرويم كه هر ده سال يك زبان جديد براي ادبياتمان ابداع ميشود. من فكر ميكنم امروز نهفقط زبان شاملو كه زبان خاقاني هم زنده است.
زبان هيچ شاعر و نويسنده بزرگي از بين نميرود بلكه به ميراث زباني ما كمك ميكند. از مهمترين مشكلات ادبيات ما اين است كه تصور ميكنيم جامعه ما هر ده سال چنان عوض ميشود كه شعر شاعران و نويسندگان بزرگ ما ديگر به درد امروز نميخورد. اين تصور ناشي از آن است كه در اين سالها عدهاي، و ازجمله برخي از همنسلان من، به انكار «زبان» برخاستهاند.
امروز چيزي ابداع كردهاند كه هنوز هم كسي معنايش را نميداند و آن «زبان امروز» است. ميگويند ميخواهيم داستانها و شعرهايمان را به زبان امروزي بنويسيم. اما كسي نميگويد ويژگيهاي زبان امروز چيست، و اصلا امروز چه وقتي است، آيا همين بيستوچهار ساعت اخير است، يا اين دهسالي است كه عدهاي شروع به نوشتن كردهاند، و يا كليت ادبيات معاصر ماست؟ اگر اين پرسشها پاسخ داده شود، آنگاه دستكم معناي زبان امروز معلوم ميشود و ميتوان دربارهاش بحث كرد. آيا در زبان امروز، شعرِ نيما و شاملو و نثر گلشيري و آلاحمد هم جاي ميگيرد يا نه، يا زبان امروز فقط آن چيزي است كه جوانان زير سي سال ما در اين سالها با آن نوشتهاند؟
بنابراين مشكل امروز ادبيات ما اين است كه شصت، هفتاد سال شعر و نثر معاصر ما را انكار كردهاند و حالا حاصل آن را ميبينيم. ايكاش ميشد از مترجمي اسم ببرم كه دوازده كتاب هم ترجمه كرده اما وقتي حاصل كارش را ميخوانم از خودم ميپرسم اين را چگونه ميتوان زبان فارسي ناميد! اين نتيجه تلاش بيمارگوني بوده براي فقيركردن زبان فارسي. دليل اين اتفاق را نميدانم اما شما ترجمههاي دهه چهل را با ترجمههاي امروز مقايسه كنيد و غناي واژگاني آنها را با هم بسنجيد. آيا زبان بيضايي در «مرگ يزدگرد» و زبان شاملو زبان امروز است، يا زباني كه در اين چند سال رواج يافته كه از آوردن چهار صفت درست هم عاجز است. متاسفانه ما به گنجينه زباني خودمان توجهاي نميكنيم اما اگر به غرب نگاه كنيم، ميبينيم كه هيچكس نميپرسد آيا زبان شكسپير بهكار امروز ميآيد يا نه؟
طبيعي است كه امروز كسي به زبان شكسپير نمينويسد اما او را كنار نگذاشتهاند. اما بدبختي ما اين است كه بر ادبيات معاصر ما خط كشيدهاند و از زبان امروز حرف ميزنند. ادبيات جز زبان چيزي نيست و امروز آن را تخطئه ميكنند. فقر زباني در نثر و شعر ما در اين يكي دو دهه اخير علتي ندارد جز انكار ميراث زبان فارسي. من از بيهقي در ترجمه رمان آمريكاي لاتين استفاده كردهام. من اگر از اين ميراث استفاده نكنم مگر چه چيز ديگري در اختيار خواهم داشت؟ در اين شصت، هفتاد سال اخير چند نفر بودهاند كه شعر و نثرشان به زبان ما چيزي افزوده باشد؟
من فكر ميكنم چهار يا پنج نفر. البته اين به آن معنا نيست كه تمام نويسندگان و شاعران خوب ما چهار، پنج نفر بودهاند. مثلا دولتآبادي را در نظر آوريد. هرقدر به «كليدر» ايراد بگيرند، واقعيت اين است كه او با «كليدر» و «جاي خالي سلوچ» به گنجينه زباني ما افزوده است. هيچ زباني بدون شاعران و نويسندگان تأثيرگذارش معنا ندارد. زبان شعر شاملو، زباني است كه هم در نثر از آن استفاده كردهام و هم در ترجمه شعرگون. زباني كه من در ترجمه بهكار ميگيرم سرچشمهاش در زبان شاملو است. نه اينكه پيش از شاملو يا بعد از او چيزي نخواندهام، اما شاملو با زبانش يك رويكرد به ما نشان داد و رسمِ بهكارگرفتن زبان را به ما آموخت.
شرق
تركيب استادانهاي است از ميراث زبان فارسي با زندهترين واژههايي كه امروز بهكار ميرود.
عجيب است كه تازه شانزده سال از مرگ او گذشته و ما روي او خط ميكشيم.
امروز آنچنان در ادبيات پيش ميرويم كه هر ده سال يك زبان جديد براي ادبياتمان ابداع ميشود. من فكر ميكنم امروز نهفقط زبان شاملو كه زبان خاقاني هم زنده است.
زبان هيچ شاعر و نويسنده بزرگي از بين نميرود بلكه به ميراث زباني ما كمك ميكند. از مهمترين مشكلات ادبيات ما اين است كه تصور ميكنيم جامعه ما هر ده سال چنان عوض ميشود كه شعر شاعران و نويسندگان بزرگ ما ديگر به درد امروز نميخورد. اين تصور ناشي از آن است كه در اين سالها عدهاي، و ازجمله برخي از همنسلان من، به انكار «زبان» برخاستهاند.
امروز چيزي ابداع كردهاند كه هنوز هم كسي معنايش را نميداند و آن «زبان امروز» است. ميگويند ميخواهيم داستانها و شعرهايمان را به زبان امروزي بنويسيم. اما كسي نميگويد ويژگيهاي زبان امروز چيست، و اصلا امروز چه وقتي است، آيا همين بيستوچهار ساعت اخير است، يا اين دهسالي است كه عدهاي شروع به نوشتن كردهاند، و يا كليت ادبيات معاصر ماست؟ اگر اين پرسشها پاسخ داده شود، آنگاه دستكم معناي زبان امروز معلوم ميشود و ميتوان دربارهاش بحث كرد. آيا در زبان امروز، شعرِ نيما و شاملو و نثر گلشيري و آلاحمد هم جاي ميگيرد يا نه، يا زبان امروز فقط آن چيزي است كه جوانان زير سي سال ما در اين سالها با آن نوشتهاند؟
بنابراين مشكل امروز ادبيات ما اين است كه شصت، هفتاد سال شعر و نثر معاصر ما را انكار كردهاند و حالا حاصل آن را ميبينيم. ايكاش ميشد از مترجمي اسم ببرم كه دوازده كتاب هم ترجمه كرده اما وقتي حاصل كارش را ميخوانم از خودم ميپرسم اين را چگونه ميتوان زبان فارسي ناميد! اين نتيجه تلاش بيمارگوني بوده براي فقيركردن زبان فارسي. دليل اين اتفاق را نميدانم اما شما ترجمههاي دهه چهل را با ترجمههاي امروز مقايسه كنيد و غناي واژگاني آنها را با هم بسنجيد. آيا زبان بيضايي در «مرگ يزدگرد» و زبان شاملو زبان امروز است، يا زباني كه در اين چند سال رواج يافته كه از آوردن چهار صفت درست هم عاجز است. متاسفانه ما به گنجينه زباني خودمان توجهاي نميكنيم اما اگر به غرب نگاه كنيم، ميبينيم كه هيچكس نميپرسد آيا زبان شكسپير بهكار امروز ميآيد يا نه؟
طبيعي است كه امروز كسي به زبان شكسپير نمينويسد اما او را كنار نگذاشتهاند. اما بدبختي ما اين است كه بر ادبيات معاصر ما خط كشيدهاند و از زبان امروز حرف ميزنند. ادبيات جز زبان چيزي نيست و امروز آن را تخطئه ميكنند. فقر زباني در نثر و شعر ما در اين يكي دو دهه اخير علتي ندارد جز انكار ميراث زبان فارسي. من از بيهقي در ترجمه رمان آمريكاي لاتين استفاده كردهام. من اگر از اين ميراث استفاده نكنم مگر چه چيز ديگري در اختيار خواهم داشت؟ در اين شصت، هفتاد سال اخير چند نفر بودهاند كه شعر و نثرشان به زبان ما چيزي افزوده باشد؟
من فكر ميكنم چهار يا پنج نفر. البته اين به آن معنا نيست كه تمام نويسندگان و شاعران خوب ما چهار، پنج نفر بودهاند. مثلا دولتآبادي را در نظر آوريد. هرقدر به «كليدر» ايراد بگيرند، واقعيت اين است كه او با «كليدر» و «جاي خالي سلوچ» به گنجينه زباني ما افزوده است. هيچ زباني بدون شاعران و نويسندگان تأثيرگذارش معنا ندارد. زبان شعر شاملو، زباني است كه هم در نثر از آن استفاده كردهام و هم در ترجمه شعرگون. زباني كه من در ترجمه بهكار ميگيرم سرچشمهاش در زبان شاملو است. نه اينكه پيش از شاملو يا بعد از او چيزي نخواندهام، اما شاملو با زبانش يك رويكرد به ما نشان داد و رسمِ بهكارگرفتن زبان را به ما آموخت.
شرق