پوچي يكي از مهمترين خطرات دنياي مجازي است. ما آنقدر به لايكها و كامنتها و فالوئرهاي مجازي عادت ميكنيم كه يادمان ميرود در واقعيت، اتفاق خاصي نيفتاده و هيچكدام از اين تاييدها و همراهيها، آنقدر هم واقعي نيست و به كوتاهي يك پست توييتري، در ١٤٠ كاراكتر، ميتواند ناگهان از دست برود و همه آن هواداريها و لايكها، ناگهان به دشمني و ناديده گرفته شدن، برسد.
در واقع «پوچي» بخشي از ذات فضاي مجازي است.
خصوصيتي كه اگر حواسمان به آن نباشد و زندگي خود را بيش از اندازه وابسته اين فضا كنيم، به هرحال روزي در زندگي واقعي به صورت ما ميخورد و ضربهاي ميزند كاري. به سرنوشت «سلبريتي»هاي مجازي نگاه كنيد؛ همه آن آدمهايي كه خود را فيلسوف، روشنفكر، دغدغهمند و جور ديگر از واقعيت نشان دادند. ممكن است در دنياي مجازي همچنان در محبوبيت باشند، اما اگر نگاهي به زندگي واقعي آنها بيندازيد، دستاوردي از اينهمه «مجازي» بودن، وجود ندارد. روي ورق و در نهايت، كارنامه آنها هيچ است. حالا چرا اينها را ميگويم؟ چون در دو روز گذشته «ليلي گلستان» هدف اهالي دنياي مجازي شده. مخاطبان سخنراني گلستان در «تداكس تهران» را ديدهاند و مشغول دشنام به بانويي هستند كه در ١٨ دقيقه، زندگياش را روايت كرده. اين كاربران از تمام ١٨ دقيقه صحبتهاي گلستان، فقط به روايتهاي او از خانه كوچكش توجه كردند و اشكهايي كه به نظرشان «الكي» ميآيد؛ نه كاري به اين دارند كه ليلي از «سلطهجويي» گلستان بزرگ ميگويد، يا روايت ميكند كه اوريانا فلاچي و شاهكار«زندگي، جنگ و ديگر هيچ» را به كتابخانه ايراني هديه داده و نه ٢٨ سال ايستادگي در عرصه گالريداري و هنرهاي تجسمي او را ميبينند. انگار بانويي كه اين ١٨ دقيقه طلايي را روايت ميكند، «هيچ» است و آن «پوچي» مجازي همهچيز. دنياي مجازي به شكل «شرورانه» موفق شده كاربرانش را اغفال كند و ١٤٠ كاراكترهاي آنها را بزرگتر از اينهمه سال ترجمه و گالريداري با تجربههايي گرانبها از زندگي متفاوت در جامعه ايراني نشان دهد. اتفاقي كه ميتواند يك هشدار بزرگ به كاربران ايراني باشد و زنگ خطري را به صدا دربياورد كه مدتهاست در ملغمه هميشگي تهديدها و تحديدهاي دنياي مجازي ايراني گم شده و اجازه پيشگيري و فرهنگسازي نميدهد.