«من نه آشوب کردم نه اغتشاش و نه شورش. من فقط نشان دادم که اعتراض به حجاب اجباری حق من است و من حقم را میخواهم. اعتراض هم حق شهروند است. من از حق شهروندیام استفاده میکنم.» اینها را نرگس حسینی ۳۲ ساله، دومین دختر خیابان انقلاب به کانون زنان ایرانی میگوید و انتظار دارد حکمی را که دادگاه برای او صادر میکند در رابطه با دو اتهام «تظاهر به عمل حرام» و «عدم رعایت حجاب شرعی» باشد و به ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی مربوط شود و سنگین نباشد. چرا که پیشترها زمزمه تفهیم اتهامی همچون «تشویق به فساد» نیز علیه او مطرح بود که نرگس میگوید این حکم در دادگاهی که روز شنبه پنجم اسفند ماه برگزار شد؛ مورد بحث قرار نگرفت.
نرگس پس از ویدا موحد دومین دختری بود که در حرکت نمادین اعتراض به حجاب اجباری از کاشان به تهران آمد، مچ بند سبز بست و در خیابان انقلاب از جعبه تقسیم برق شهری بالا رفت و روسریاش را به نشانه اعتراض بالا برد. او همان جا توسط پلیس دستگیر شد و بیست روز را در زندان قرچک ورامین در حبس بود. سرانجام ۲۹ بهمنماه با قرار وثیقه ۶۰ میلیون تومانی آزاد شد.
نرگس در این گفتوگو بیش از آنکه درباره خودش بگوید درباره زندان زنان در قرچک ورامین میگوید. بیست روز حبس در زندان قرچک ورامین ذهن او درباره شرایط ناگوار زندان زنان ورامین چنان مشغول کرده که مدام میگوید دوست دارد کاری برای این زنان زندانی بکند.
چه شد که از کاشان به تهران آمدی و بدون اطلاع به خانوادهات این حرکت را انجام دادی؟
نمیتوانستم کسی را مطلع کنم چون اگر موضوع را مطرح میکردم اولین کسی که مخالفت میکرد پدرم بود. کاشان که بودم خیلی به این موضوع فکر میکردم. دیدن حرکت ویدا موحد برایم خیلی خاص بود. با خودم میگفتم حیف است که این حرکت خاموش بشود. اگر نتیجهٔ همهٔ تلاشهای فعالان حقوق زنان و بشر حرکت ویدا موحد باشد حیف است که خاموش بشود. پنج شنبه هفته قبلش نوبت دکتر داشتم و در خانه کسی شک نکرد چرا به تهران میروم. هرچند قبل از حرکت به سمت خیابان انقلاب، محض احتیاط به خواهرم گفته بودم. پنج شنبه تا دوشنبه که خانه خواهرم بودم ذهنم به شدت درگیر این بود که آیا انجام این حرکت ارزش هزینه دادن را دارد یا نه؟ و تا کجا میتوانم تبعاتش را تحمل کنم. پدر و مادرم چه میشوند؟ من در دانشگاهی بودم که پدرم آشپزش بود، تمام همکارانش من را میشناختند و اگر یکی از همکارانش عکس من را به او نشان بدهد پدرم آن لحظه چه حسی خواهد داشت؟ حس بابام برایم خیلی مهم بود. پس همه را حساب و کتاب کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که حیف است این حرکت ادامه پیدا نکند. حتی اگر به نتیجه هم نرسد نشان میدهد ویدا موحد تنها نیست. پشتش یکی دیگر هم هست و اگر کسی کاری نمیکند فقط به خاطر هزینههایش است.
برخی گفتند که شجاعت دومین دختر انقلاب از خود ویدا موحد بیشتر است. خودت قبول داری؟
من اسمش را شجاعت نمیگذارم. چون در این سالها خیلیها هزینه دادهاند تا من بتوانم بالا بروم و اعتراض کنم. امثال بهاره هدایت، ژیلا بنییعقوب و نسرین ستوده که اگر هر کدام مقابل بیقانونیها نمیایستادند من نمیتوانستم این حرکت را الان انجام بدهم.
خودت تا قبل از این حرکت اعتراض به حجاب اجباری، فعالیت دیگری نداشتی؟
من زمان دانشگاه جزو انجمن (اسلامی) بودم اما بعد از آن، نه فعالیتی نداشتم. چون آدمی نیستم که بتوانم به راحتی با آدمها ارتباط بگیرم. در این چند سال فقط اخبار را دنبال میکردم.
دوشنبه ساعت یازده. ده دقیقه تا یک ربع ایستادم. که این زمان برایم خیلی طولانی به نظر میرسید. شاید به خاطر هیجانم بود و الان که فکر میکنم چنان اخمی کرده بودم بدون خنده.
اتفاقاً حرکت دختران خیابان انقلاب به همین شهره شد که دختران خیلی ساده و بدون تغییر میمیک صورتشان و بدون آنکه وجه زنانگی را بروز بدهند فقط شال را به چوب بستند و خاموش با تکان دادن چوب و روسری اعتراضشان را نشان دادند. بدون هیچ عمل دیگری.
درست است. من هم میخواستم با این حرکت بگویم که من حقی دارم و آن حق را به من ندادید. من نه آشوب میکنم نه اغتشاش و نه شورش. من فقط نشان میدهم که این حق من است و من حقم را میخواهم. اعتراض هم حق شهروند است و من از حق شهروندی خودم دارم استفاده میکنم.
واکنش مردم در زمانی که بالای سکوی برق ایستاده بودی چه بود؟
ایستاده بودند و فیلم میگرفتند و یک پسری هم گفت دمت گرم شیرزنی. بقیه همگی رد میشدند از کنار من. احساس میکردم همان عابری که از کنار من رد میشود از اینکه مبادا با ماندن در آن صحنه متحمل هزینه شود بی اعتنا از کنارم رد میشد. همهٔ این ترسها نتیجهٔ این است که این ترس را از سال ۸۸ به ما تزریق کردهاند و فکر میکنیم حتی بودن در این نوع حرکتها هم هزینهبر است. سال ۸۸ حتی عابری که فیلم میگرفت دستگیر میشد؛ به خاطر همین مردم سعی میکردند برای فرار از متحمل شدن هزینه احتمالی از جمله دستگیری از مقابل این صحنه عبور کنند. مرا دستگیر کردند و به کلانتری ۱۴۸ بردند.
موقع دستگیریات آیا برخورد بدی با تو داشتند؟
به من گفتند از سکو بیا پایین. کارتشان را دیدم که از کلانتری بودند و آمدم پایین. اما برخوردشان با دختران بعدی خیابان انقلاب خیلی بد بوده و با زور پایین کشاندشان. اما کلانتری با من هیچ برخورد تندی نداشتند و توهینی نکردند. حتی موقع بردن به کلانتری هم روسری سرم نبود. توی کلانتری هم روسری سرم نبود اما وقتی میخواستند مرا به پلیس امنیت ببرند روسریام را سر کردم.
پلیس نمیگفت روسریات را سرت کن؟
چرا چندین بار گفتند و من میگفتم سرم نمیکنم. وقتی به کلانتری رسیدیم باز گفتند روسری را سرم کنم اینجا محیط نظامی است باز سرم نکردم. بالا رفتیم و نیمساعتی دیگر نیز بی روسری بودم. یکی از نیروها به من گفت فهمیدیم معترضی و حالا روسریت را سرت کن. گفتم من با نداشتن روسریام مشکلی ندارم و اگر شما مشکلی دارید میتوانید از اتاق بیرون بروید. خندهاش گرفت و گفت خیلی خب سر نکن. اما وقتی از پلیس امنیت آمدند روسریام را سر کردم. اما اعظم را که دیدم شوکه شدم. خب چرا پلیس زن نیاورده بودند برای پایین آوردنش. به همین خاطر اگر کسی این اعتراض را میکند بهتر است وقتی پلیس میگوید پایین بیاید. مهم این است که اعتراض خود را نشان داده و نباید باعث ایجاد خشونت شود.
شنبه اولین دادگاهت برگزار شد. چه اتهامهایی علیهت تفهیم شد؟
روز شنبه در دادگاه نماینده دادستان کیفرخواست مرا خواند و در آن سه اتهام مطرح شد: تظاهر به عمل حرام و تشویق مردم به فساد (کشف حجاب) از طریق کشف حجاب در مرئی و منظر عام و ظاهر شدن در اماکن. که در توضیح اتهام تشویق مردم به فساد، کلمه فساد رو توضیح داده بودند که لزوماً منظور فحشا به عنوان امر جنسی نیست و میتواند فساد را در فساد اخلاقی و اجتماعی که شامل حال متهم میشود، تعریف کرد. از سه اتهام من بیشترین توضیحات و دفاعیات روی اتهام حضور در اماکن و تظاهر به عمل حرام بود. یکی از سؤالات این بود که به اصل حجاب اعتقادی دارم یا نه؟ که گفتم معتقد به حجاب هستم اما حجاب شرعی لزوماً روسری نیست هستم. چیزی که من دیدم و به نظر میاومدم این بود که فضا خیلی آرام و دوستانه بود و طبق دیدهها و شنیدههای خودم، خارج از بحث حقوقی و قانونی که من شناختی از آن ندارم، میتوانم بگویم که حکمی که به من ابلاغ شود در روال مشخص شده در قانون خواهد بود. حکم هنوز صادر نشده است.
چند روز قبل از برگزاری دادگاهت مطرح شده بود که قرار است اتهام تشویق به فساد در پروندهات باشد. احساست درباره چنین این اتهام چه بود؟
همان روز اول بازداشت بود که به قاضی گفتم عمل من به هیچ عنوان یک عمل مفسدانه نبوده چرا که آگه چنین باشد یک حرکت اعتراضی با خانههای فساد و فحشا در یک طبقه قرار میگیرد و این اتهام بیشتر جنبه طنزگونه برای من داشت تا شوک.
در انتظار حکمت هستی. چه موقع حکمت صادر میشود و چه انتظاری داری؟
اینکه چه زمانی قراره حکم صادر بشه هیچ تصوری ندارم ولی خودم امیدوار به یک نتیجه قانونی و حقوقی هستم.
بیست روز را در زندان زنان قرچک گذراندهای. از تجربهٔ همین بیست روز بگو؟
سه روز اول قرنطینه بودم و بعدش مرا به سالن چهار فرستادند. سالن چهار سالنی بود که مسئولین و وکیل بندهایش بسیار خشن بودند. سالن چهار، سالن بچههای بلاتکیف و کسانی است که حکمشان نیامده است. اوایل زورگویی زندانیها برایم خیلی سنگین بود، هرچند اعتراضی نکردم اما با خودم میگفتم که من آن بیرون مقابل پلیس ایستادم حالا این داخل نمیتوانم حرفی بزنم و این برایم سخت بود.
مثلاً چه زورگوییهایی میکردند؟
مثلاً توی کابین حرف نزن. جواب فلان زندانی را نده. انتظاماتش خانمی بود که روی دستهایش اثر خودزنیها معلوم بود و باید از کنارشان رد شوی. اما در نهایت میگفتم که این زنان حق دارند. من جای آنها نیستم. دو روز به زندان آمدم و نمیتوانم از همه طلبکار باشم. اما شرایطم را درک کردم و تمام سعیام را کردم که با مسالمت از کنار مسائل رد شوم. چون من اهل کتک زدن نیستم و باید کتک بخورم. شرایط را پذیرفتم. بعدش مرا به سالن سه منتقل کردند. سالنی که کیفرخواست زندانیها صادر شده و حکمشان آمده است.
در سه روز قرنطینه چه شرایطی داشتی؟
پرسیدند که سیگاری هستم یا نه تا بر همان اساس به بند مرتبط به سیگاریها و یا غیرسیگاریها بفرستند. گفتم نه سیگار نمیکشم. فرستادن مرا سالن چهار. درحالی که این سالن سیگاریها بود. چون پنج شنبه شب وارد زندان شدم و از شانس خانمی برای شوهرش داشت سیگار خیرات میکرد به دست من سیگار داد. سیگار را که دست من دیدند شد بلای جانم. قانون آن سالن این بود که بعد از خاموشی هر یک ساعت به یک ساعت همگی در سرویس بهداشتی جمع میشدند و سیگار میکشیدند. فکر کنید هفتاد نفر با هم سیگار بکشند چه میشود؟ واقعاً اذیت میشدم. حتی مرا به مشاوره بردند و آنجا گفتم من از بوی سیگار اذیت میشوم اما باز هم به همان سالن فرستادند. ده روز سالن چهار بودم و آنجا به مرز خفهگی رسیدم. چند روز بعد به بند سه فرستاده شدم. بندی که قتلیها بیشتر هستند و در بدو ورود واقعاً میترسیدم اما به مرور فهمیدم که این زنان آدمهای بینوایی هستند که دیگر نباید قضاوتشان کنیم. اینجا دیگر حداقل کاری که میتوانستم بکنم این بود که بشینم پای حرفهایشان. آنجا جای قضاوت نبود.
بیشترین مشکلی که در زندان داشتی چه بود؟
بیپولی. آنجا برای هر زندانی یک کارت اعتباری صادر میشود و تمام نیازها با آن کارت بانکی انجام میشود. خیلی از زندانیها کسی را بیرون نداشتند که کارتشان را شارژ کند و برای گرفتن حتی یک کارت تلفن مجبور بودند به هر کاری تن بدهند. مثلاً ظرفها و لباسهای دیگر زندانیان را میشستند. عملاً فقر هم در زندان گریبانگیر بعضیهاست و نابرابری طبقاتی را در زندان هم میتوانی ببینی. در زندان این نابرابری خیلی سخت است چون حق اعتراض نداری چون مثلاً اگر به یک حبسی سنگین اعتراض کنی بقیه حبسسنگین ها سرت میریزند. به همین خاطر باید آرام از کنارشان رد میشدی و میگفتی حق با توست.
موقع ورود به زندان یک بلوز، یک شامپوی کوچک و مسواک و حوله و یک بسته نوار بهداشتی میدادند و بقیه وسایل را باید با کارتت میخریدی که من چند روز اول کارت برایم صادر نشد و بعدش هم که صادر شد خواهرم برای واریز پول مشکل داشت. برای همین من بیپول بودم و عملاً نمیتوانستم چیزی بخرم. شامپو و صابون نداشتم و با آب خالی خودم را میشستم.
اعتراض نکردی که این وسایل بهداشتی را بهت بدهند؟
اعتراض میکردی سرت داد میزدند. من در این مدت حتی لباس کافی هم نداشتم. جز لباس تنم که آن را وقتی میشستم دورم شال میبستم و برای خشک شدنش کنار لباس میایستادم که مبادا لباسم را ندزدند. روز بیستم بابام آمد گریه نکردم، مامانم حالش بد شد گریه نکردم، سه روز بیخبر بودم گریه نکردم، اما برای دویست تومن پول برای خریدن یک شامپو اشکم را درآوردند. حالا بماند که با دیدند خوراکیها دلم آب میشد.
گفته میشود زنان در این زندان در شرایط مناسب بهداشتی از نظر آب آشامیدنی و وضعیت مناسب بهداشتی قرار ندارند. کمی از این شرایط بگو؟
آبش شور و تلخ ورامین بود. آب لولهکشی که اصلاً قابل نوشیدن نبود. ظاهراً قبلاً شور و تلخ بود اما الان فقط شور است. زندانیها آب معدنی میخریدند.
حمام رفتن هم داستان داشت. بعضی اوقات آب آنقدر جوش است که بدنت لبو میشود و یا خیلی سرد. آب نرمال و ولرم ندارد.
غذای زندان چطور بود؟
سه روزی که قرنطینه بودم هر سه روز عدس پلو استانبولی و دوباره عدسپلو دادن. شام هم عدسی و لوبیا و آش.. یک بار مرغ و خورشت سبزی دادند. اصلاً گوشت در غذا وجود ندارد و مرغ در غذا میریزند، البته آن هم چه مرغی. اگر شانس بیاوری در غذایت یک ریشه مرغ پیدا میکنی. ممکن است در غذایت مرغ پیدا نشود. خیلیها از فروشگاه تنماهی میخرند تا با برنج بخورند. منتهی وسیلهای برای گرم کردن تُن و یا خورشتهای آماده نیست. اینها را نجوشیده و سرد میخورند.
میگویی استفاده از کارت بانکی و اعتباری داخل زندان آنقدر ضروری است که بدون آ«عملاً زندگی در زندان هم فلج میشود. با این حساب که حتی آب شرب را هم زندانیها مجبورند بخرند. اقتصاد زندان باید خیلی شکوفا باشد؟
بله. به نظرم حتی مافیایی وجود دارد که در حال استثمار زندانیها هستند. مثلاً فروشگاه زندان خودش موچین میفروشد بعد خودشان در بازرسیها موچینها را از بندها جمع میکنند و دوباره این چرخه ادامه دارد. دوباره زندانیها موچین میخرند و دوباره زندانبانها جمعشان میکنند. فروشگاه واقعاً سود میکند. سقف خرید از فروشگاه و بوتیک صد و بیست هزار تومان است و تا ساعت دو ظهر بیشتر کار نمیکند. فروش سیگار محدودیت دارد و فقط روزی دو بسته هر کسی سهم دارد. طوری شده بود که پول رایج زندان شده بود سیگار.
زندانیها در کارگاه خیاطی از ساعت هشت و نیم صبح تا پنج بعدازظهر کار میکنند و در نهایت به هر خیاط ماهی سی هزار تومان تا صد هزار تومان میدادند. خیلیها بودند که به خاطر نیاز و نداشتن واریزی مجبور بودند برای همین سی هزار تومان کار کنند تا کارت تلفنشان را شارژ کنند و بتوانند با بیرون هم در تماس باشند.
کارگاه خیاطی برای کجا لباس تهیه میکند؟
نمیدانم. یک بار در کارگاه خیاطی دیدم که جانماز جیبی میدوزند. دستمزد هر جانماز دویست تومان بود. خیلی دوست دارم بدانم سود این جانمازها کجا میرود؟ هر فرد روزی هزار جانماز درست میکند. سه تا چرخکار روزی سه هزار جانماز میزدند و در نهایت این جانماز حداقل سه هزار تومان فروخته میشود و این سود کجا میرود؟ یا اینکه در دوره اشتغال زیورآلات درست میکردند روز ولنتاین همه زیورآلات و گلسازی و چرمسازی تمام شده بود. منتهی نمیدانم کی سفارش میدهد و پول آن کجا استفاده میشود.
گفتی ولنتاین؟ ایا در زندان چطور هم ولنتاین را جشن میگیرند؟
قسمت اشتغال خیلی شلوغ بود. هر کسی برای عشقش و یا بچهاش کادو میخرید. خیلی فروش بالا بود. میتوانم بگویم اجناس داخل زندان حدود ده میلیون تومان به فروش رفت. این نوعی از تولید ملی است.
اما نکتهٔ مهمی که در زندان قرچک به چششم آمد: به بیشتر زندانیها آنقدر قرصهای آرامبخش و خوابآور میدهند که شبیه مردههای متحرک بودند و آنقدر تحت تأثیر دارو بودند که رفتارشان در کنترل خودشان نبود. خیلیهایشان اعتیاد به مواد مخدر را آنجا ترک کردند اما به دارو معتاد شدند. دختری به خاطر سرقت گوشی در زندان بود که از وقتی به زندان آمده سیگاری شده و معتاد به دارو. یکی را که سابقهدار نیست قاطی سابقهدارها میکنن. بیشترشان قرص کلونازپام یک میخورند.
در مصاحبهای گفتی که دوست داری برای زنان در زندان قرچک کاری بکنی. چه کاری میخواهی بکنی؟
راستش نمیدانم. اما از وقتی شرایط زنان زندانی و مظلومیتشان را دیدهام دوست دارم برای دفاع از حقوق زنان زندانی کاری بکنم. این روزها به تنها چیزی که فکر میکنم همین است.
برگرفته از: «کانون زنان ایرانی»