مکیه، فرهان، بازجو و آمنه ذبیحپور
«سپیده قُلیان»، فعال مدنی و یکی از محکومان پرونده اعتراضات کارگری «هفتتپه» در کتابی با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد»، در ۱۹ روایت از بازداشتگاه اطلاعات اهواز و زندان «سپیدار» این شهر، تصویری دقیق و در عینحال تلخ از تجربه اسارت ارایه داده است. او در این روایتها، علاوه بر دادن تصویری بیواسطه از چهره سرکوب، ما را درگیر سرنوشت نامهایی میکند که اسارت آنها همچون زندگیشان، به حاشیه انکار و فراموشی رانده شده است.
هر روز یکی از روایتهای کتاب تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد که «ایرانوایر» ناشر آن است را میتوانید در این وبلاگ بخوانید. «ایرانوایر» پیشتر نسخه کامل پیدیاف این کتاب را اینجا منتشر کرده است.
***
بازداشتگاه؛ روایت نهم
اینجا قسمت بالایی بازداشتگاه اطلاعات اهواز است. چهار اتاق بازجویی، دو به دو کنار هم قرار گرفتهاند. اتاق شماره سه رسما اتاق شکنجه است و دوربین ندارد. سرویس بهداشتی و حمام مخصوص خانمها در همین اتاق است. مختصات سه اتاق دیگر هم همین است؛ اتاقهای ۱۲ متری با قلاب و زنجیری وسط آنها. سه اتاق دیگر دوربین دارند اما این یکی نه. اگرچه گاهی کف کریدور این قبرستان هم شکنجههای وحشیانه انجام میشود ولی شکنجههای این اتاق متفاوتند؛ مثلاً بازگویی روابط جنسی «مکیه نیسی» و شیوههای ارضا شدنِ شوهرش را تنها این اتاق میتوانست تحمل کند؛ حجم باورنکردنی از قساوت و سنگدلی در حق یک زن عرب سیواندی ساله که در تمام عمرش یک بار هم تنها از خانه بیرون نرفته است.
این اتاق یک دریچه دارد که به سلولهای ۲۲، ۲۳ و ۲۴ راه دارد. من روز شکنجه مکیه در سلول ۲۲ بودم و «فرهان»، برادر مکیه در سلول شماره ۲۳ بود.
ما با هم صدای مکیه را میشنیدیم و خوب میدانستیم آنها تا چیزی را که میخواهند، نشنوند، دست از سرش بر نمیدارند.
ما (به قول «بورخس»)، با منطقی غریب، استدلال میکردیم که پیشبینی جزییات از وقوع حادثه جلوگیری میکند؛ چه خیال محالی! با هم میشنیدیم که مکیه با گریه میگفت: «این اواخر عارف اینقدر سریع آلتش رو فرو میبرد که رحمم هنوزم درد میکنه! چون دم صبح میاومد و میگفت سریع باید برگردم.»
انگار بازجوها با چیدن جزییات در این اتاق، به نتیجه دلخواه خود رسیدند. شکنجه روحی زن عرب، شکنجه روحی برادر زن عرب، جزییات رابطه جنسی مکیه و عارف و رحم و آلت نرینه برابر شده بودند با: مکیه «داعشی».
چون عارف دم صبح هراسان به خانه میآمده، با مکیه میخوابیده و میرفته، پس مکیه میدانسته کاسهای زیر نیم کاسه است!
این تنها مکیه نبود که شکنجه میشد، فرهان که به در میکوبید و فریاد میزد «أختی ناموسي»،
حس میکردم که او هم دارد شکنجه میشود. مکیه گفته بود که فرهان در سلول شماره ۲۳ است.
من هم شکنجه میشدم. وقتی میدیدم مکیه، ناموس فرهان و عارف و بازجوها و ایران و هزار کوفت و زهر مار دیگر بود، شکنجه میشدم.
این اتاقها هر کدام وظیفه خاصی در شکنجه متهمان برعهده داشتند اما نقش عمده همه، شکنجه فعالان عرب بود.
در این اتاقها معمولا باز بودند و صدای بازجوییها واضح و بدون خط و خش به گوش بقیه میرسید. صدا… بله صداها! از صدای خرتخرت دمپایی آبی دختری که ۱۰سایز از پایش بزرگتر بود تا صدای پاره شدن پرده گوش سرباز کُردی که نمازش را دستبسته در پادگان اهواز خوانده بود. این صداها به هم نزدیک و نزدیکتر میشوند تا یک تصویر بسازند. تصویری که پیش روی شما است، مختصات دقیق اتاقهای بازجویی شکنجهگاه اهواز است!
اتاق شماره سه جایی است که «آمنه سادات ذبیحپور» را برای بازجویی به آن جا آوردند. در اتاق بازجویی شماره یک «اسماعیل» بازجویی میشد. من را هم بازجو در دهمین روز بازداشت به آن جا برد تا چهار کلامی با اسماعیل حرف بزنم و بفهمم که زنده است.
اتاقهای شماره یک و دو بیاندازه سرد هستند؛ انگار یخ بیاندازند زیر پای آدم؛ انگار که با پاهای برهنه با «شیرین علمهولی» از روی کوهستانهای برفی بگذری. وقتی میخواستند آن قدر تو را نگه دارند تا به قول خودشان، «گوشت زنگ بخورد، پاهایت یخ بزند و فراموش شوی»، میبردنت آن جا. بعد فریاد میزدی: «یخ زدم! گه خوردم! بیایید، من مینویسم!»
اتاق بازجویی شماره ۳
اتاق شکنجه، اتاق خفقان، اتاق درد
اتاقی بدون دوربین، بیچهره
اتاقی که رفتن در آن همان و...
اتاق شکنجه حسن، مکیه و اسماعیلِ عرب
اتاق سوالات تکراری
اتاق تکرار و تکرار و کابل و کابل و وصل شدن به برق
اتاق سرویس بهداشتی و حمام خانمهای بازداشتگاه….
اتاقی که بعد از آن، بازجویی، تماس و هواخوری مکیه را قطع کردند و کاری کردند که نرفتن به داخل آن هم شکنجهاش میکرد. آنها میدانستند چه اتفاقی خواهد افتاد. پیشبینی میکردند؛ از جنس پیشبینیهای «تروتسکی» که «گرامشی» در موردش گفته بود مانند این است که مادری پیشبینی کند دختر چهارسالهاش مادر میشود. مکیه برگشت، پای بازجو را بوسید و گفت: «ببریدم تو همون اتاق، همه چی رو دوباره میگم! کابل بزنیدم اما دیگه من رو بدون بازجویی نگه ندارین!»
ادامه دارد