کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دو بازیگر اصلی داشت: سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و رضاخان. اولی پس از صد روز نخست وزیری به سبب بیکفایتی و اشتباهات سیاسی ناگزیر به استعفا شد و از ایران رفت. اما دومی با شایستگی تمام از نردبان قدرت بالا رفت و پس از پنج سال با به دست آوردن پشتیبانی بسیاری از سرآمدانِ فرهنگی و سیاسی کشور به پادشاهی رسید. البته تاکنون از بازیگر سومی هم در آن کودتا سخن میگفتند. مورخانی طراح کودتا را «ادموند آیرونساید»، افسر انگلیسی، میدانند. اما محمدعلی همایون کاتوزیان که تازهترین اسناد وزارت امور خارجۀ بریتانیا را بررسی کرده، به این نتیجه رسیده است که دولت بریتانیا نقشی در آن کودتا نداشته است. به عقیدۀ او، بریتانیا نه نقشی در برآمدنِ رضاشاه داشت و نه دخالتی در فروافتادن احمدشاه.
یکشنبۀ گذشته سوم اسفند ۱۳۹۹ برابر با ۲۱ فوریۀ ۲۰۲۱ صدمین سالگرد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود. سحرگاه آن روز میر پنج رضاخان که در رأس سپاهی نزدیک به دو هزار قزاق از قزوین به راه افتاده بود، وارد تهران شد و بی آنکه با مقاومتی رو به رو شود اختیار پایتخت کشور را در دست گرفت و نهادهای دولتی و مراکز نظامی شهر را به اشغال نیروهای قزاق درآورد. فردای آن روز یعنی چهارم اسفند، مردم تهران با دیدن اعلامیههایی که به در و دیوار شهر چسبانده بودند، از کودتا خبردار شدند. آن اعلامیۀ ۹ مادهای با جملۀ امریِ «حکم میکنم» آغاز میشد و با این جمله پایان مییافت: «رئیس دیویزیونِ قزاقِ اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا (رضا)». در مادۀ اول اعلامیه آمده بود: تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیعِ احکام نظامی باشند. در هشت مادۀ دیگر نیز ترتیباتِ حکومت نظامی به ساکنان شهر اعلام شده بود.
با آن کودتا، که میتوان آن را با استفاده از اصطلاحشناسیِ مورخان «چرخشگاهی تاریخی» نامید، سید ضیاءالدین طباطباییِ یزدی، روزنامه نگار و مدیر روزنامۀ رعد، رئیسالوزرا شد و میرپنج رضاخان با عنوان «سردار سپه» به مقام سرداری و فرماندهیِ دیویزیون قزاق رسید و دوماه بعد به دستور سیدضیا به وزارت جنگ منصوب شد. اهمیت تاریخی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این است که راه را برای برآمدنِ رضاخان و برافتادن قاجارها هموار کرد.
دربارۀ اوضاع و احوالی که زمینه سازِ آن کودتا شد و نیز دربارۀ بازیگران اصلیِ آن رویداد تاریخی به ویژه بازیگران خارجی آن، روایتها گوناگوناند. حقیقت این است که پس از گذشت صد سال از آن رویداد، ایرانیان هنوز نتوانستهاند دربارۀ چند و چون آن به یک همرأیی یا اجماعِ حداقلی برسند. میگویند معنا و اهمیت یک رویداد تاریخی را جدا از پیامدهای آن، چگونگی روایتِ آن رویداد تعیین میکند و میدانیم که روایتها نه تنها بسته به حساسیتها و پسندهایِ شخصیِ روایتگران بلکه بسته به اوضاع و احوال هر دوره و زمانهای تغییر میکنند. اما پذیرش این اصل بدیهی به این معنا نیست که هر روایتگری میتواند دادههایِ مسلم تاریخی را نادیده بگیرد و روایتی دلبخواهی از یک رویداد تاریخی عرضه کند.
این را هم باید افزود که اگر انقلاب اسلامی روی نداده بود، شاید اکنون معنا و اهمیت تاریخیِ کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ این همه بحث و جدل برنمیانگیخت تا جایی که حتی کسانی بگویند که اصلاً کودتایی در کار نبوده و به کار بردنِ اصطلاح کودتا به آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ روی داد از آغاز نادرست بود.
رسیدن به یک همرأیی حتی همرأیی حداقلی دربارۀ جزئیات و جنبههای تاریک یک رویداد مهم تاریخی کار دشواری است. اما بسیاری از مورخان معتقدند که معنا و اهمیت رویداد تاریخی را بیشتر وقتها آشکار شدنِ همان جنبههای تاریک و پنهان تعیین میکند و آن جنبهها آشکار نمیشوند مگر با کوششی پیگیر در جهت یافتن اسناد و مدارک تاریخیِ تازه تر و معتبرتر. وانگهی، اسناد نویافته را باید با نگاهی کارشناسانه، سنجشگرانه و موشکافانه بررسی کرد. برای همین است که میگویند نوشتن تاریخِ یک رویداد مهم تاریخی هرگز پایان نمیگیرد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دو بازیگر اصلی داشت: سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و رضاخان. اولی پس از صد روز نخست وزیری به سبب بیکفایتی و اشتباهات سیاسی ناگزیر به استعفا شد و از ایران رفت. اما دومی با شایستگی تمام از نردبان قدرت بالا رفت و پس از پنج سال با به دست آوردن پشتیبانی بسیاری از سرآمدانِ فرهنگی و سیاسی کشور به پادشاهی رسید. او در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ برابر با ۲۵ آوریل ۱۹۲۶ در تالار سلام کاخ گلستان تاج گذاری کرد.
البته تاکنون از بازیگر سومی هم در آن کودتا سخن میگفتند. مورخانی مانند «نیکی کدی» و «میخاییل زیرینسکی» طراح و برنامه ریز کودتا را «ادموند آیرونساید»، افسر انگلیسی، میدانند. به نوشتۀ یحیی دولت آبادی، در تهران کمیتهای به نام «کمیتۀ آهن» یا «کمیتۀ زرگَنده» برای اجرای کودتا شکل گرفته بود که سه عضو انگلیسی داشت: «سر ادموند آیرونساید»، «کلنل هنری اسمایس» و «سر والتر اسمارت». جلسههای کمیته در منزل سیدضیاءالدین طباطبایی در زرگنده برگزار میشد و ریاست کمیته را خود سیدضیاء به عهده داشت.
اما از پژوهشهایی که پس از انقلاب در بارۀ کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ انجام گرفته، چنین برمیآید که دولت بریتانیا، برخلاف آنچه تاکنون گفته میشد، دخالتی در آن کودتا نداشته است. محمدعلی همایون کاتوزیان که تازهترین اسناد وزارت امور خارجۀ بریتانیا را بررسی کرده، به این نتیجه رسیده است که بریتانیا نه نقشی در برآمدنِ رضاشاه داشت و نه دخالتی در فروافتادن احمدشاه. به گفتۀ او، «سفارتخانۀ بریتانیا در تهران تلاش میکرد پشتیبانی وزارت خارجۀ بریتانیا را به نفع سیدضیاء الدین طباطبائی جلب کند»، اما «این وزارتخانه که میدید سیاست اصلیاش در ایران به هم خورده، کوچکترین امتیازی به دولت سید ضیاء نداد و هنگامی که مشخص شد بریتانیا پشتیبان سید ضیاء نیست احمدشاه و رضاخان مشترکاً و به آسانی دولت سیدضیاء را از کار انداختند». کاتوزیان در ادامه میافزاید: «عدم پشتیبانی بریتانیا از سیدضیاء خود دلیل دیگری است بر این که این دولت در کودتا نقشی نداشته است».
به گفتۀ این تاریخنگار: «پس از آنکه رضاخان نخست وزیر شد ابتدا جنبشی برای ایجاد جمهوری به راه افتاد که دنباله روهای آن همگی هوادارانِ نظامی و غیرنظامیِ رضاخان بودند که تعدادشان زیاد بود و اهمیت کمی هم نداشتند. اما هنگامی که طرح جمهوری شکست خورد هواداران رضاخان به فکر ساقط کردن سلسله قاجار و پادشاه کردن رضاخان افتادند». به گفتۀ او، «دولت بریتانیا همان گونه که اسناد گواهی میدهند نه در جنبش جمهوریخواهی کوچکترین نقشی داشت و نه در پادشاه کردن رضاخان». درواقع، اگر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ راه را برای برآمدن رضاشاه هموار کرد، چنان نبود که سرآغاز راه از پیش تعیین شدهای باشد.
کاتوزیان در توضیحِ سرنگونی قاجار و روی کارآمدن رضاخان چند عاملِ اساسی را تعیین کننده میداند. نخست اینکه رضاخان از سویی قشون ایران را سروسامان داد و به آن نیرو بخشید؛ و از سوی دیگر، هرج و مرجهای محلی را فرونشاند. دوم اینکه طبقه متوسطِ تجددخواهِ جامعۀ آن روز ایران خواهان از میان رفتن هرج و مرج و پیشرفت کشور بود.
به گفتۀ او، اکثریتِ مجلس پنجم که رضاخان را به پادشاهی برگزید هواداران او بودند واگرچه بخشی از این اکثریت از راه دخالت رضاخان در انتخابات فراهم آمده بود اما چنین دخالتی نقش اساسی در انتخاب او به پادشاهی نداشت، زیرا دورههای چهارم و پنجم مجلس شورای ملی، دورههایی بود که نمایندگانش آزادانه انتخاب شده بودند و از راه انتخابات آزاد به مجلس راه یافته بودند.
اما عامل اصلیِ به قدرت رسیدن رضاخان پشتیبانی سرآمدانِ فرهنگی و سیاسی کشور بود که در آن سالهای بینظمی و هرج و مرج به این نتیجه رسیده بودند که باید نیروی مرکزی نیرومندی پدید آورند و به هرج و مرجی که به جای حکومت واقعیِ مشروطه پدیدار شده بود پایان دهند، تمامیت ارضی کشور را حفظ کنند و راه را برای توسعه و پیشرفت کشور هموار سازند. کسانی مانند سیدحسن تقیزاده، محمدعلی فروغی، حسین کاظمزادۀ ایرانشهر، علی اکبر داور، احمد فرهاد، مرتضی مشفق کاظمی و نخبگانی مانند آنان بودند که از سالها پیش دربارۀ نظام آیندۀ کشور و ایجاد نهادهای مدرن میاندیشیدند و در پی مردی بودند که به خواستهها و آرزوهای آنان واقعیت ببخشد.
به عقیدۀ کاتوزیان برای اجرای خواستههای آنان یا باید نخبگان سیاسی مانند وثوق الدوله، قوام السلطنه، مدرس، مشیرالدوله، مؤتمن الملک و مستوفی الممالک در چارچوب همان حکومتی که در پی انقلاب مشروطه روی کار آمده بود، ثباتی در مملکت ایجاد میکردند و تنها عاملی که چنین راه حلی را ممکن میکرد همان قرارداد ۱۹۱۹ با بریتانیا بود. اما چون آن قرارداد شکست خورد تنها دو راه باقی ماند، پذیرش دیکتاتوری یا فروپاشی کشور.
یادآوری میکنم که قرارداد ۱۹۱۹ پس از هفت ماه مذاکرۀ پنهانی میان دولتهای ایران و بریتانیا با امضای وثوقالدوله، نخست وزیر ایران، و سر پِرسی کاکس، وزیر مختار بریتانیا در تهران، بسته شده بود. برپایۀ آن قرارداد همۀ امور کشوری و لشکریِ ایران به مستشارانِ بریتانیا واگذار میشد. اما به سبب مخالفتهای داخلی و اعتراض کشورهایی مانند فرانسه، شوروی و ایالات متحد و نیز به دلیل ناسازگاریِ آن با قانون اساسیِ مشروطه به اجرا درنیامد. با آن قرارداد وثوقالدوله در افکار عمومی ایرانیان متهم به خیانت شد.
به عقیدۀ کاتوزیان، با شکست قرارداد ۱۹۱۹ و به اجرا درنیامدنِ آن بسیاری از نخبگان و روشنفکران ایرانی و حتی مسئولان ریز و درشتِ کشور از ترس فروپاشیِ ایران و نابودیِ صاف و سادۀ آن، به دفاع از دیکتاتوری برخاستند و اگر روزنامههای آن روزگار را ورق بزنیم میبینیم که نویسندگانشان از دیکتاتوری که مُد روز شده بود آشکارا دفاع میکردند و در مطبوعات به صراحت مینوشتند که مملکت به دیکتاتور نیاز دارد.
در این باره، مثالهای فراوان میتوان زد. سید حسن تقیزاده در سرمقالۀ مجلۀ کاوه که در برلن چاپ میشد در ۴ سپتامبر ۱۹۲۱ نوشت که تنها راه نجات ایران «استبداد منور» است و ایران به مستبدی روشناندیش نیاز دارد. یا مشفق کاظمی، نویسندۀ نخستین رمان فارسی با عنوان «تهران مخوف»، از اوضاع و احوال کشور و از نتایج انقلاب مشروطیت چنان ناامید شده بود که در مقالهای در اول ماه مه ۱۹۲۴ در مجلۀ «نامۀ فرنگستان» آرزو کرد در ایران نیز مردی همچون موسولینی ظهور کند تا کشور را نجات دهد و به راه پیشرفت و ترقی هدایت کند.
باری، به دیدگاههای محمدعلی همایون کاتوزیان در بارۀ برآمدنِ رضاخان و برافتادن قاجار برگردیم. این پژوهشگر روشنبین بی آنکه زیر تأثیر تب و تابهای سیاسی زمانه قرار گیرد و در داوریِ تاریخی دچار بغض و کینه یا شور و بیخویشتنی شود، کوشیده است جانب انصاف را در توضیح اوضاع و احوالی که به برآمدن رضاشاه انجامید نگه دارد. مینویسد: در زمان قاجارها کشور ایران دو سه قرن بود که از تغییرات جهان برکنار و بی خبر مانده بود و سیر نزولی اوضاع کشور نتیجۀ پیشرفتهایی بود که در اروپا حاصل شده بود و دو قدرت روسیه و بریتانیا را در مقام دو امپراتوری جهانی با ایران همسایه کرده بود.
به گفتۀ او، این تصور که اگر به جای قاجاریه افراد بهتری بر ایران حکومت میکردند وضعیت ایران در قرن نوزدهم و قرن پس از آن با آنچه در عمل رخ داد فرق زیادی میداشت، واقعبینانه نیست. در میان پادشاهان قاجار بعضیها با عرضهتر بودند و بعضی دیگر عرضۀ کمتری داشتند. برای مثال، ناصرالدین شاه که نزدیک به پنجاه سال سلطنت کرد روی هم رفته پادشاه هوشمند و باعرضهای بود.
اگرچه دورۀ ناصرالدین شاه را دورۀ ضعف میدانند، اما به مسائل تاریخی باید نسبی نگریست. اگر فردی برخوردار از هوش و اقتدار و لیاقت ناصرالدین شاه در آن پنجاه سال پادشاهی نمیکرد، ممکن بود مملکت یا بکل قطعه قطعه شود یا اینکه روسیه و بریتانیا آن را به عنوان مستعمره میان خود تقسیم کنند.
به گفتۀ او، تنزل و پسرفت ایران روندی کمابیش اجتناب ناپذیر بود. مسأله این بود که تا چه اندازه میتوان کشور را در برابر این سیر نزولی حفظ کرد. اگر به جزئیات بنگریم متوجه میشویم که ناصرالدین شاه با توجه به امکانات بسیار اندکی که در اختیار داشت همان سیر نزولی را که ایران داشت طی میکرد، بد اداره نکرد.
رادیو بین المللی فرانسه مایون کاتوزیان با این توضیحات میخواهد نشان دهد که برآمدنِ رضاشاه را نباید همچون «رعدی در آسمان بی ابر» انگاشت. از زمان ناصرالدین شاه قاجار طبقهای از نخبگان در ایران شکل گرفته بود که پیشروانش با اشتهایی سیریناپذیر در پی یادگیری از تحولات کشورهای اروپایی بودند، رویدادهای اروپا را با کنجکاوی دنبال میکردند و میخواستند کشورشان را از فروپاشی نجات دهند.
با چنین نگاه تاریخی است که ایرانیان میتوانند از «مسیحاباوری» و «فرهنگ منتظر ظهور» رها شوند، شخصیتهای تاریخی را «مهدی» و «سوشیانت» نینگارند و در پس هر رویداد مهم تاریخی به دنبال یافتنِ «دستی پنهان» نباشند.
رادیو بینالمللی فرانسه