دکتر فرهنگ هولاکویی اخیراً دریکی از سخنرانیهای خود چنین اظهارنظرکرده است:
"شما نگاه کنید به صد هزاربیت عاشقانهی ادبیات ما. یه جا نمیگه این زن میفهمه، شعورداره، راهنماست، کُمکه، مهربونه، خیّره، پاکه، مسئولیت میپذیره، اصول اخلاقی رو رعایت میکنه. فقط یه هیکل گندهای داره به اندازهی سرو شیراز، موهایی داره همین جوری روش ریخته مشکی، شما فکر کنید یه همچین موجودی شب خواب آدم بیاد، یا خدای ناکرده روی شما بیفته مُردید..."
با اجازهی شما سری به ادبیات کهن فارسی میزنیم ببنیم آیا جایی هم هست که سجایای اخلاقی زن را برشمرده باشد. ازاستاد طوس آغازمی کنیم که درآغاز داستان بیژن و منیژه از مهربانی یارش سخن میگوید:
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ
برفت آن بت مهربانم ز باغ
فردوسی زنان بسیاری را درشاهنامه شخصیت پردازی کرده است: سیندخت به تنهایی سوار براسب میشود، نزد زال میرود و کابل را سقوط نجات میدهد. رودابه شجاع وفدارکاراست تا جایی که گیسوان خود را ازکنگره قصرفرو میافکند وزال محبوبش را نزد خود میبرد. سیمرغ (که مظهرجاودانگی است) درهیأت یک زن (مادر زال) ظاهرمی شود. فرنگیس پاک وبی آلایش است تا جایی که روی آب راه میرود. او پس ازمرگ شوهرش سیاوش، به صلاحدید پسرش کیخسرو دوباره ازدواج میکند. تهمینه رستم را عاشق میشود وشبانه به خوابگاه او میرود و ابراز عشق میکند. گُرد آفرید با سهراب میجنگد و راه پیشروی اورا به طرف ایران سد میکند. کتایون درخرد ورزی و دوراندیشی بی نظیر است و فرزند خود اسفندیار را از سرانجام نبرد با جهان پهلوان رستم هشدار میدهد و چون فرزند را مست قدرت و بی اعتنا مییابد رای زن خردمندی چون پشوتن را همراه اسفندیارمی سازد. گردویه به صورت فرمانده جنگ قد علم میکند.
درقرن چهارم هجری رابعه بلخی جلوه میکند که شاعری سنت شکن و چنگ نوازاست و با رودکی پیروزمندانه به مناظره ومشاعره میپردازد. او عاشق غلام خود بکتاش میشود و درراه این عشق جان میبازد وبا خون خود بردیواره گرمابهای که برادرمتعصباش حارث اورا درآنجا رگ زده است شعرعاشقانه میسراید:
عشق تو بازآوردم به بند
پند بسیارنامد سودمند
عشق دریایی کرانه نا پدید
کی توان کردن شناای هوشمند
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید نا پسند
زشت باید دید وانگارید خوب
زهرباید خورد وانگارید قند
توسنی کردم ندانستم چه سود
کزکشیدن تنگ تر گردد کمند
شیخ عطّاردرالهی نامه رابعه را چنین توصیف میکند:
به لطف طبع او مردم نبودی
که هرچیزی که ازمردم شنودی
همه درنظم آوردی به یک دم
بپیوستی چو مروارید درهم
عطاردرتذکرة الاولیاء بانوی عارف رابعهی عدوبه را چنین توصیف میکند:
"آن مخدرهی خدرخاص، آن مستورهی سرّ اخلاص، آن سوختهی عشق واشتیاق، آن شیفتهی قرب و احتراق، آن گمشدهی وصال، آن مقبول الرجال ثانیه مریم صفیه، رابعه العدویه".
درنیمهی دوم قرن پنجم هجری مهستی گنجوی با سرودن اشعار زنانه ازپیشگامان فروغ فرخزاد و بهار سعید به شمار میرود. او دبیری چیره دست بود و شیخ عطار در الهی نامه از او بعنوان "مهستی دبیرآن پاک جوهر" یاد میکند. مهستی از ارزش خویش به خوبی آگاه است:
من مهستیام برهمه خوبان شده طاق
مشهــــوربه حسن درخــراسان وعراق
زمانی که شاه اورا به خاطر جانبداری از شادی وشاد خواری زندانی میکند و به زنجیرمی کشد، مهستی برای پادشاه این رباعی را میفرستد:
شاهان چو بروز بزم ساغـــــــر گیرند
بریاد سماع و چنگ و چاکر گیرند
دست چومنی که پای بند طرب است
در خام نگیرند که در زر گیـــــرند
این هم رباعی دیگری از مهستی که ازبلند همتی او حکایت دارد:
تن با تو بخواریای صنم درندهــــــم
با آنکه زتو به است هم درندهم
یکباره سرزلف به خـــــــم درندهــــــم
درآب بخسبم خوش ونم درنـدهم
درقرن پنجم هجری فخرالدین اسعد گرگانی، با استفاده از منابع زبان پهلوی، داستان ویس و رامین را به نظم میکشد. شخصیت ویس دراین منظومه کم نظیراست. ویس مغرور وسنت شکن است، پایداری و مهربانی دارد. اورا درنوجوانی به برادرش ویرو شوهر میدهند وبعد شاه مؤبد با او ازدواج میکند. ویس به هیچ یک ازاین ازدواجهای اجباری وسنتی وفادار نمیماند و چون شاه مؤبد از او میخواهد که برای اثبات "بی گناهی" خود، به رسم آن روزگار، ازآتش بگذرد، از این کار اجتناب میکند. لیکن زمانی که خود عاشق رامین میشود تا پای جان درراه این عشق فداکاری میکند. گرگانی، از زبان شهرو مادر وبس، به یاد مهر، سخن پردازی و درخشندگی ویس مویه سرمی دهد:
دریغــا ویــس مــن بــانوى ایــران
دریغــا ویــس مــن خــاتون تــوران
دریغــا ویــس مــن مهــر خراســان
دریغــا ویــس مــن مــاه کهســتان
دریغا ویس مـن مـاه سـخنگـوى
دریغا ویس مـن سـرو سـمنبـوى
دریغا ویـس مـن خورشـید کشـور
دریغــا ویــس مــن امیــد مــادر
نظامی گنجوی در قرن ششم هجری ضربهی داغ مادرش را چنین توصیف کرده است:
گر مادر من رئیسه کرد
مادر صفتانه پیش من مرد
از لابه گری کرا کنم یاد
تا پیش من آردش به فریاد
غم بیشتر از قیاس خورده است
گردابه فزون ز قد مرده است
ز آن بیشتر است کاس این درد
کان را به هزار دم توان خورد
با این غم و درد بی کناره
داروی فرامشیت چاره
و این است توصیف شاعر معاصر نظامی، عطار نیشابوری از مادرش و اندوه از دست دادن او:
مرا گر بود انسی در زمانه
به مادر بود و او رفت از میانه
اگر چه رابعه صد تهمتن بود
ولیکن ثانیه این نیک زن بود
نه چندان است در جانم غم او
که بتوان داد شرح ماتم او
عجب آه سحرگاهیش بودی
ز هر آهی بحق راهیش بودی
ز دنیا فارغ و خلوت گزیده
گزیده گوشه و عزلت گزیده
به تو آورد رویای رهنمایش
بسی نو حلقه بر در، در گشایش
سعدی در گلستان افسوس میخورد که در عنفوان جوانی بانگ بر مادر زده است و موجب دل آزردگی مادری شده است که در کودکی چون جان شیرین او را در آغوش خود پرورده است.
باز گردیم به نظامی و شخصیت پردازیهای دواثرعاشقانهی وی، خسرو وشیرین و لیلی و مجنون. شیرین شخصیی منسجم و یکپارچه دارد. او نامزد خسرو شاه ایران است و با خدم وحشم از ارمنستان به ایران میآید تا شهبانوی ایران شود. دراین میان مهندسی فرزانه بنام فرهاد پروژهای بزرگ را برای شیرین به انجام میرساند و پس از اتمام آن عاشق شیرین میشود. خسرو که فرهاد را مانع رسیدنش به شیرین میبیند شرط ناممکن کندن کوه بیستون را به او پیشنهاد میکند. فرهاد با جدیت مشغول به کارمی شود. یک بارشیرین به دیدن او میرود که اسبش دربین راه تلف میشود و این فرهاد است که او را نجات میدهد وبه قصرخود بازمی گرداند. زمانی که فرهاد به توطئهی خسرو درراه عشق شیرین خود کشی میکند، خسرو نامهای طنعه آمیز برای شیرین مینویسد. شیرین اورا سخت مورد نکوهش قرارمی دهد:
مرا طعنه مزن درعشق فرهاد
به نیکی کن غریب مرده را یاد
خسرو سرانجام با شیرین ازدواج میکند وتحت تأثیر شخصیت شیرین از یک جبّار بی مرام به انسانی وارسته تعالی مییابد. مرگ شیرین، نظامی را به یاد مرگ همسرمحبوب خود آفاق میاندازد و در سوگ هردو مرثیه میسراید:
دراین افسانه شرط است اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن
به حکم آنکه آن کم زندگانی
چو گل برباد شد روز جوانی
سبکرو چون گل قیچاق من بود
گمان افتاد خود کآفاق من بود
لیلی گرچه به سبب شرایط زندگی قبیلهای از آزادیهای شیرین برخوردار نیست، لیکن درسرتاسرداستان از خود شخصیتی پایدارنشان میدهد و در قاموس عاشقانه خود دو دلی ونوسان را راه نمیدهد. پدر خود کامه ویکدندهاش او را به زور به ابن سلام شوهرمی دهد، لیکن لیلی از شب نخست خنجر را به حجله میبرد وبه ابن سلام یاد آور میشود که اگر به او دست بزند خود یا وی ویا هردو را خواهد کشت.
از دیگر شخصیتهای زن که نظامی به زیبایی پرداخت کرده است نوشابه در اسکندرنامه است. او زنی است که خرد و زیبایی را درهم آمیخته و برآرمان شهر زنان، بردع (وطن خود نظامی) درکمال عدالت خواهی حکمرایی میکند. اسکندر در جریان کشور کشایی خود با نوشابه روبرو میشود:
زنی از بسی مرد چالاک تر
به گوهر ز دریا بسی پاک تر
قوی رای و روشن دل و سرفراز
به هنگام سختی رعیت نواز
نوشابه در برابر اسکندر، که به یال وکوپال خود مینازد، خود را چنین معرفی میکند:
منم شیر زن، گر تویی شیر مرد
چه ماده، چه نر، شیر وقت نبرد
چو برجوشم از خشم چون تند میغ
در آب آتش انگیزم، از دود تیغ
کفلگاه شیران برآرم به داغ
ز پیه نهنگان فروزم چراغ
اسکندر تحت تأثیر شخصیت نوشابه قرار میگیرد و اورا ازجان ودل میستاید:
زنی کو چنین کرد و اینها کند
فرشته بر او آفرینها کند
درقرن هفتم هجری، مولوی در دفترنخست مثنوی، در ستایش عایشه (حمیرا) بطور خاص و زن به صورت عام سخن میراند و براین نکته پای میفشارد که مهم انسان بودن است و روحیهی انسانی داشتن:
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تانیثست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مؤنث و زمذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
درهمین قرن سعدی در اثرارزشمند خود گلستان از مرد جوانی سخن میگوید که عاشق دختری پاکیزه خوی میشود وچون با یکدیگر درگردابی غرق میشوند، مرد جوان ترجیج میدهد که ملاح به جای وی دلبر دلبندش را نجات دهد:
جوانی پاکباز پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در گرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر
سعدی با قاطعیت ازدواج دختران جوان با مردان پیررا مردود شمرده است تاجایی که میگوید "زن جوان را اگرتیری درپهلو نشیند به که پیری". او در وصف ملکهی ترکان خاتون چنین سروده است:
ای پیش از آنکه درقلم آید ثنای تو
واجب براهل مشرق و مغرب دعای تو
نوشین روان وحاتم طائی که بودهاند
هرگز نبودهاند به عدل وسخای تو
درقرن هفتم هجری حافظ به صراحت چنین میسراید:
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهی طلعت آن باش که آنی دارد
درهمین دوران ستارهای درآسمان ادبیات فارسی ظاهر میشود که لولی وشی است خرد ورز. ملک جهان خاتون نه تنها درشعردستی چیره دارد، بلکه خود مجالس ادبی وهنری تشکیل میدهد و شعرای معاصرخود را به مناظره ومغازله تشویق میکند. شعرذیل از جهان خاتون به راستی گویای شخصیت اوست:
مصوری است که صورت زآب میسازد
زذره ذرهی خاک آفتاب میسازد
شعرذیل معرف بی زاری او از دون صفتی است:
بی نسق شد جهان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد !
علاوه براشعار کلاسیک، در فرهنگ عامیانه نیز جلوه هایی از خرد و دانایی زن مشاهده میشود. در شروهی ذیل عاشق به دنبال معشوقهای (وِلِی) استثنایی است:
وِلِی خواهم که شیر از سنگ گیره
نبات مصری از نارنج گیره
درشروهی دیگری دلداده در پی دلبری است با سواد (ملّا) که کتاب هزارویک شب را مطالعه کرده باشد:
ولی خواهم که ملّا زاده باشه
کتاب الف و لیلا خوانده باشه
دراینجا سخن را کوتاه میکنم با این پی آمد که هرچند ادبیات فارسی فارغ از تشبیهات ناروا، کنایههای نا مأنوس، استعارات نا متناست و تکههای زن ستیزانه نیست، لیکن یک کاسه کردن ادبیات و نایده گرفتن جبنههای مثبت آن سحطی نگرانه، کوته بینانه و ناکارساز است. ازانسانهای خردورز و روشنی طلب انتظارمی رود که جنبههای مثبت یک پدیده را حفظ کنند، جنبههای منفی آنرا به دور افکنند و به پیش تازند.
درپایان اجازه میخواهم این نوشته را با شعری از مفتون کبریایی به پایان برم:
جهان را روشنی افزاییای زن
چراغ محفل دنیاییای زن
چو آب خضر پنهان شو که در دهر
روان بخشی و روح افزاییای زن
به دنیا گر بهشت و کوثری هست
بهشت و کوثر دنیاییای زن
اگر غواص آرد دُر دریا
تو هم دُرّی و هم دریاییای زن
ترا خوانند ز آن رو مهد علیا
که هم مهدی و هم علیاییای زن
از اول در کتاب آفرینش
تو خوش انشا و خوش املاییای زن
مه و خورشیدی، اما آسمان وار
مه و خورشیدها میزاییای زن
گهی غنچه گهی گل گاه لاله
گهی چون نرگس شهلاییای زن
گلستانی و باغ و لاله زاری
چو اصل مادر گلهاییای زن
کلاس اول ما دامن تست
که خود فرهنگ مادر زاییای زن
بود استاد لازم چون بهر کار
تو ما را اولین استاییای زن
نبودی گر تو، دنیایی نمیبود
پدید آرنده دنیاییای زن
این هم شاه بیت ادبیات فارسی درمورد زن:
توصیف زنان، به گفتگو نیست
گنجایش بحر در سبو نیست
خبرنامه گویا