به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۱

به یاد کیان پیرفلک، سروده ای از پیرایه یغمایی

 به کيان پيرفلک که فقط نُه سال داشت

رنگين کمون خوشگل،

يک و دو و سه و هفت،

وقتی منو می کُشتن،

خدای تو کجا رفت؟

.

نديد به من حمله شد؟

نديد دارم می ميرم؟

نگفت که از دستشون،

اسلحه رو بگيرم؟

.

يادت مياد چه جوری،

پُل بستی تو آسمون؟،

از خنده های خورشيد،

تا گریه های بارون؟

.

يادت مياد تو دفتر،

شکلتو می کشيدم؟

رنگاتو می شمردم؟

پهلوی هم می چيدم؟

.

يک و دو و سه و هفت

تو عدد اميدی

هفت روز هفته هستی

هفت سين روز عيدی

.

هفت مياره به يادم،

قصه ی هفت خوانو

کشتن دیو سفيد،

رستم پهلوانو

.

رستم بیا به ميدون

ایرانو خون گرفته

دیو سفيد ظالم

راه جنون گرفته

.

رستم بیا به ميدون،

تو نقطه ی یقينی

طلوع صبح رويش

اميد آخرينی ...


پيرايه يغمايی


*به کيان پيرفلک که فقط نُه سال داشت

و خدايش، خدای رنگين کمان بود *