به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۱

دوقولوهای تقی رحمانی٬
آينه‌های مقعر کودکی‌های من، نامه سوم زندانی شماره هيچ٬
به محمد نوری‌زاد
پدر! نمی دانم آن ها که تصاوير دوقولوهای نرگس محمدی و تقی رحمانی را نمايش عمومی می دهند٬ معنی چشمان آن ها را می دانند يا نه. آيا حرف چشمان کودکانی که نه آغوش مادرشان را درک کرده اند٬ نه محبت پدرشان را فهميده اند٬ درک می کنند؟ آن ها که در خبری کوتاه٬ می نويسند:«دوقلوها٬ نزد پدر و مادر پير تقی رحمانی نگهداری می شوند تا پدر به وضعيت همسرش برسد»٬ معنی زندگی اجباری با پدربزرگ و مادربزرگ و دوری از سايه پدر و مادر را می فهمند؟ پدری – تقی رحمانی - که در نقل شکايت فرزندانش از بی خانمانی هميشه شان٬ ادعا می کند:« … و خيلی زود فراموش می کنند » خود را به نفهميدن می زند يا کودکانش را نفهم فرض می کند؟  
ناقلان داستان دستگيری نرگس محمدی٬ می‌دانند کودکی که هجوم سربازان به خانه‌اش را ديده٬ چه شب‌هايی را می‌گذراند؟ آن‌ها که با تصويرسازی شب‌های دستگيری پدر و مادر اين دو کودک٬ احساسات ديگران را قلقلک می‌دهند٬ ده٬ بيست و سی سال ديگر هم از اين دو و ده‌ها کودک چون آن‌ها خبر خواهند گرفت؟ مگر کسی حال من و نسل مرا پرسيد؟ مگر کسی در ميان همه خاطره جمع کردن‌ها و شعر و شعار نوشتن‌ها٬ حرف من و نسل پشت زندان‌ها را شنيد؟ ويژه خبرنامه گويا
زندان ابد٬ قطعا حکم بهتری بود از اعدام٬ ۱۵ سال حبس٬ از ابد کوتاه تر بود٬ ۱۰ سال٬ قابل شمارش تر و ۵ سال دست يافتنی تر. مامان بعد از پنج سال آمد و اين زمان کوتاه شده٬ مديون نامه ها٬ تلاش ها و اين در و آن در زدن های اطرافيانی بود که با همه اختلاف شان با عقايد مامان٬ ما را رها نکردند. و بی شک٬ معصوميت کودک شش ساله بی مادر٬ دست آويز خوبی برای به رحم آوردن دل زندان بانان و زندانی سازان بود. آن روزها٬ من و خواهرم٬ پای ثابت بست نشينی خانه بزرگان و متن نامه های ارسالی به دفتر وابستگان و با نفوذان حکومت بوديم.
پدر! تو که مرا برای بست نشينی در دفتر حضرت آقا٬ می آراستی٬ تو که همراه من بودی در خانه آيت اله تا چشمان طفل خردسالت٬ نامه و کلامت را قدرت بخشد٬ ذره ای به خود من هم فکر می کردی؟ هرگز آيا به اين انديشيدی که من در چه حالم؟
پدر! تو بهترين کاری را کردی که می توانستی٬ اما با اطمينان می گويم که من و آن چه بر من می گذرد٬ از فهم آن روز تو بيرون بود. همچنان که نرگس محمدی٬ در نامه نگاری ها و خبر نويسی ها و مصاحبه هايش بعد از دستگيری همسرش٬ و تقی رحمانی٬ در شرح وضعيت همسر دستگير شده اش٬ خبر از حال بچه هايشان نداشته و ندارند. آن ها هم علی و کيانا را برای به درد آوردن قلب مدافعان حقوق بشر و همراه کردن قلم ها و دل ها در تلاش برای آزادی همسرانشان به ميدان می کشند٬ همچنان که پای فرزندان ديگر زندانيان نيز برای همين مظلوم نمايی ها به ميان آورده شده و می شود.
پدر! من٬ نه تو را محکوم می کنم و نه آن ها را. تنها می خواهم بدانی و بدانند که با فرزندان شان چه می کنند. اگر آن ها نيز مانند تو٬ مادر و خيلی های ديگر چون شما٬ راه مبارزه يا فعاليت سياسی و اجتماعی را انتخاب کرده اند٬ فرزندان شان اما٬ قدرتی برای انتخاب نداشته اند. حرف از عقب نشستن و منفعل بودن نيست. انصاف هم نيست قربانی کردن اين محکومان کوچک٬ پای بازی های بزرگ سياسی.
پدر! من کودک شر و ناآرام تو بودم٬ مانند بسياری کودکان چهار - پنج ساله ديگر. شايد آرامش سال های بعد من٬ خيالت را آسوده کرده بود. نبودن مامان٬ تو را کفايت می کرد و نيازی نبود تا نگران خراب کاری های کودک ات نيز باشی. اما پدر! ادب و تواضع آن سال های من٬ رفتار طبيعی من نبود؛ نقشی بود که بازی کردم٬ نقشی که تو و اطرافيانم بی گفت و گو٬ از من انتظار داشتيد. يک کودک محجوب و آرام و مظلوم٬ بيشتر می توانست حس دلسوزی ديگران را بر انگيزد و من اين را خوب فهميده بودم. من اين نقش را بازی کردم و از آن زمان٬ مظلوم نمايی٬ جزو طبيعت من شد. من نيز دوست داشتم چون کودکان ديگر شيطنت کنم٬ مثل همه آن ها٬ از برف بازی٬ قرار و مدار های بعد از مدرسه و خوش گذرانی٬ خوشم می آمد. اما تمام دوران کودکی٬ نوجوانی و جوانی ام در خلوت خودم گذشت٬ چون خود را به رام و بی سر و صدا بودن٬ عادت داده بودم. و امروز٬ در دهه سوم عمر خود٬ آداب در جمع بودن و تفريح کردن را نمی دانم.
پدر! نمی دانم آن ها که تصاوير دوقولوهای نرگس محمدی و تقی رحمانی را نمايش عمومی می دهند٬ معنی چشمان آن ها را می دانند يا نه. آيا حرف چشمان کودکانی که نه آغوش مادرشان را درک کرده اند٬ نه محبت پدرشان را فهميده اند٬ درک می کنند؟ آن ها که در خبری کوتاه٬ می نويسند:«دوقلوها٬ نزد پدر و مادر پير تقی رحمانی نگهداری می شوند تا پدر به وضعيت همسرش برسد»٬ معنی زندگی اجباری با پدربزرگ و مادربزرگ و دوری از سايه پدر و مادر را می فهمند؟ پدری – تقی رحمانی - که در نقل شکايت فرزندانش از بی خانمانی هميشه شان٬ ادعا می کند:« … و خيلی زود فراموش می کنند » خود را به نفهميدن می زند يا کودکانش را نفهم فرض می کند؟ ناقلان داستان دستگيری نرگس محمدی٬ می دانند کودکی که هجوم سربازان به خانه اش را ديده٬ چه شب هايی را می گذراند؟ آن ها که با تصوير سازی شب های دستگيری پدر و مادر اين دو کودک٬ احساسات ديگران را قلقلک می دهند٬ ده٬ بيست و سی سال ديگر هم از اين دو و ده ها کودک چون آن ها خبر خواهند گرفت؟ مگر کسی حال من و نسل مرا پرسيد؟ مگر کسی در ميان همه خاطره جمع کردن ها و شعر و شعار نوشتن ها٬ حرف من و نسل پشت زندان ها را شنيد؟ مگر کسی از من پرسيد که شب هايی که از وحشت خيس کردن دوباره رختخواب٬ خوابم نمی برد٬ چه بر من٬ نوجوان سيزده ساله می گذشت؟ مگر کسی کلنجار من با خودم را٬ وقتی شش سال بيشتر نداشتم٬ می ديد وقتی به دنبال رد پای مادرم در خاطره هايم بودم و هيچ نمی يافتم؟
پدر! اين روزها می گذرند٬ اين دو کودک نيز چون من٬ جوان و پا به سال خواهند شد و کسی از درد آن ها نخواهد نوشت. کسی نخواهد نوشت کودکانی که از هم آغوشی به اختيار پدر و مادری به زندگی تن در دادند٬ چگونه بی اختيار٬ از آغوش همان دو باز خواهند ماند. اصلا چرا آن ها که از رفتار حاکمان و مجريان امر حکومتی شاکی اند٬ از اين دو مبارز سياسی و اجتماعی نمی پرسند شما که رسالت خود را در مبارزه تعريف کرده بوديد٬ چرا پای نسل ديگری را به ميان کشيديد؟ تو که خود پدری٬ تو که خود٬ جوانی ات را در جنگ و ميان سالی ات را در زندان يا تهديد به زندان گذرانده ای٬ پاسخی به اين سوال داری؟
پدر! من همچنان که به تو احترام می گذارم٬ برای انسان های آزاده ای چون محمدی ها٬ رحمانی ها و همراهانشان نيز احترام قايلم. از آن ها و از درست و غلط رفتارهايشان٬ بسيار آموخته ام و مديون خيلی از آن هايم. اما آيا آن ها هم پاسخ گوی جبری که بر فرزندان شان تحميل کردند٬ هستند؟ پدر! به تمام دهه ها مبارزه سياسی و تجربه مبارزاتی و ادعای پيش کسوتی شان شک خواهم کرد اگر خود را به بی خبری بزنند از نتيجه تصميمی که بر آن مصمم اند. در سرزمينی که برای بديهی ترين خواسته هايت بايد مبارزه کنی٬ پايان مبارزه سياسی و اجتماعی٬ جز اين رنجی است که اين دو و فعالانی چون اين ها می برند؟ سوال من تنها به ميان آمدن ناخواسته پای من است در ميانه اين رنج و عتاب.
پدر! اين نامه را نيز به تو نوشتم٬ که لااقل با من و رنج من همراه بودی در آن سال های تنهايی و حرف و حديث های بيرون گود نشينان را نيز می شناسی. من نه حرفی با مدعيان سياسی دارم و نه با آنانی قلم به قلم می شوم که نام اين زندانيان بی شماره را چون کلمات٬ به بازی می گيرند و پشت تمام دلسوزی هايشان٬ تاملی بر زندگی اين خردسالان نيست. تو٬ نازنين پدر٬ باز هم مونس دلتنگی های منی! از من رنجه مشو! اما من از پدران و مادران مبارز٬ در رنجم! پدر! هيچ گاه آغوشی که از من دريغ شد٬ دوباره گشوده نخواهد شد. امروز که مادرم٬ نقش مادربزرگ مهربان را برای نسل سوم خانواده بازی می کند٬ نمی توانم حسدم را پنهان کنم. پدر! محمدی ها و رحمانی ها٬ چگونه پاسخ فرزندانشان و فرزندان فرزندان شان را خواهند داد؟ آن ها نيز چون مادر من٬ از يک دلجويی ساده ابا خواهند کرد؟ نکند می خواهند منت مبارزات شان را بر سر فرزندان و نوه هايشان بگذارند؟ دريغ٬ که نسل من و بعد از من٬ با همه احترام مان به ايشان٬ اگر برای برخی از ما٬ همچنان احترامی باقی مانده باشد٬ راه مبارزه٬ جز راه آن هاست.
گویا