مستوفيها چه كساني بودند؟
مستوفيگري و مستوفي در تهران قديم و در دوره ناصري يكي از مشاغل مهم درباري محسوب ميشد. در اصطلاح آن عصر، مستوفي كسي بود كه مال دولت را استيفا يا طلب ميكرد. در واقع امر محاسبه مالياتها برعهده مستوفيان بود. مستوفيها براي ايفاي وظايف خود چهار دفتر داشتند، در اين دفاتر اسامي ولايات ايران نوشته شده بود.
به امضاي مستوفيالممالك و صدراعظم، آنگاه به صحه شاه ميرسيد و به خزانه واريز ميشد. مستوفيها وظيفه سنگيني را از لحاظ وصول و برات كردن پول برعهده داشتند و وقتي كارشان در پايانسال تمام ميشد به امضاي صدراعظم و شاه ميرسيد. صدراعظم وقتي مهر مستوفي را ميديد، پشت ورقه را مهر ميكرد و شاه نيز فرمان مخصوص را صحه ميگذاشت. آن وقت اين فرمان را چهارنفر از رجال يعني صدراعظم، مستوفيالممالك، صاحب ديوان و منشيالممالك مهر ميكردند.
كار عزبدفترها چه بود؟
قسمت عمده كارهاي مستوفي را افرادي بهنام عزبدفترها انجام ميدادند. اين عزبدفترها مواجب دولتي ميگرفتند. عزب در لغت به معني مردي است كه متاهل نباشد و از آنجا كه اين شغل، وظيفه كمك به مستوفيها بود و اين كار مستلزم دوندگي و تحمل زحمت و مرارت بود، مردان زندار بهيقين نميتوانستند اينگونه كارها را انجام دهند. به اين خاطر به جوانهاي مجرد اين وظايف محول ميشد و شايد به همين دليل اين جماعت را عزبدفتر ميخواندند. عزبدفترها تحت رياست عزبدفترباشي كار ميكردند. آنها در دوران ناصري و حتي مظفري، برات و فرمانهايي كه در سال صادر ميشد كه عدهشان به 10 تا 15 هزارتا ميرسيد تحويل عزبباشي ميدادند و عزبباشي آنها را ميان هفت يا هشت نفر عزبدفتر تقسيم ميكرد. به هر حال عزبدفترها اين براتها را از عزبباشي ميگرفتند و در خانه خودشان نگه ميداشتند و هر روز تعدادي از آنها را در كيفشان جاي ميدادند و دوره ميافتادند و سپس براي مهر به سراغ مستوفي ميرفتند. ناصر نجمي نويسنده كتاب طهران عهد ناصري نقل ميكند: هنگامي كه مستوفي مهر خود را به عزبدفتر ميداد، او مهر را در ميان انگشتان خود ميگرفت و بعد قلمدان خود را باز ميكرد و نوك انگشت سبابه را از سمت داخل دست به مركب آلوده ميساخت و روي مهر ميماليد و با زبان محل مهر را تر ميكرد و مهر را پشت برات ميزد. در واقع مانند ماشينهاي خودكار اين پنج عمل را منظم و پشتسر هم انجام ميدادند. چالاكي و زرنگي اين عزبدفترها از صحنههاي تماشايي در روزگار تهران قديم به حساب ميآمد.
میرزا
واژه ی میرزا خلاصه ی كلمه ی امیرزاده است كه تا چندی قبل به شاهزادگان و فرزندان امرا و حكام درجه ی اول ایران اطلاق می شد. این واژه اولین بار در عصر سربداران در قرن هشتم هجری معمول و متداول گردیده كه به گفته ی محقق دانشمند عباس اقبال آشتیانی : «خواجه لطف الله را چون پسر امیر مسعود بوده مردم سبزوار میرزا یعنی امیرزاده می خواندند و این گویا اولین دفعه ای است كه در زبان فارسی كلمه ی میرزا معمول شده است.»
واژه ی میرزا بر اثر گذشت زمان مراحل مختلفی را طی كرد یعنی ابتدا امیرزاده می گفتند. پس از چندی از باب ایجاز و اختصار به صورت امیرزا مورد اصطلاح قرار گرفت : «عازم اردوی پادشاه بودند و پادشاه امیرزا شاهرخ بوده به سمرقند رفته بود.» دیری نپایید كه حرف اول كلمه ی امیرزا هم حذف شد و در افواه عامه به صورت میرزا درآمد.
اما اطلاق كلمه ی میرزا به طبقه ی باسواد و نویسنده از آن جهت بوده است كه در عهد و اعصار گذشته تنها شاهزادگان و امیرزادگان معلم سرخانه داشته علم و دانش می آموختند. مدارس و حتی مكتب خانه ها نیز به تعدادی نبود كه فرزندان طبقات پایین سوادآموزی كنند و چیزی را فرا گیرند. به همین جهات و ملاحظات رفته رفته دامنه ی معنی و مفهوم كلمه ی میرزا از امیرزاده بودن و شاهزاده بودن به معانی و مفهوم باسواد و ملا و منشی و مترسل و دبیر و نویسنده و حسابدار و جز این ها گسترش پیدا كرد و حتی بر اثر مرور زمان معنی و مفهوم اصلی تحت الشعاع معانی و مفاهیم مجازی قرار گرفت به قسمی كه ملاها و افراد باسواد در هر مرحله و مقام را میرزا می گفته اند خواه امیرزاده باشد و خواه روستازاده.
توضیح آن كه چون درزمان های گذشته افراد باسواد خیلی كم بوده اند لذا میرزاها قرب و منزلتی داشته و مردم برای آن ها احترام خاصی قائل بوده اند. میرزاها هم چون به میزان احترام و احتیاج مردم نسبت به خودشان واقف گشتند از باب فخرفروشی و یا به منظور رعایت شخصیت خود شمرده و لفظ قلم حرف می زدند و مخصوصا در كوچه ها و شوارع عمومی خیلی آرام و سنگین راه می رفتند تا انظار مردم به سوی آنها جلب شود و بر متانت و وزانت آنان افزوده گردد.