توضيحی از اسماعيل نوری علا
پاسخی از محمد علی مهر آسا
توضيحی از اسماعيل نوری علا:
آقای مهرآسا، در اعتراض به اينکه سکولاريسم نو جوابيهء آقای ناصر ايرانپور به اعلاميه جبههء ملی ايران ـ شاخهء اروپا را منتشر کرده، پاشنهء قلم را کشيده و هرچه از دروغ و خيالات دائی جان ناپلئونی است نصيب من کرده اند. سابقهء سکولاريسم نو با جبههء ملی روشن است و ما،
علاوه بر انتشار اعلاميه های اين جبهه، مقالات و مصاحبه هائی از شخصيت های اين سازمان را نيز منتشر کرده ايم. ما، بر حسب همين قاعده، اعلاميه جبههء ملی ايران ـ شاخهء اروپا عليه سخنان آقای مصطفی هجری را هم منتشر کرديم و (بی آنکه در جستجوی مطلبی عليه جبههء ملی باشيم) دريافت کنندهء جوابيهء آقای ناصر ايرانپور هم شديم. بنظر من، واقعيت آن است که جبههء ملی، بخصوص در شاخه ای که آقای مهرآسا به آن وابسته است، نيازی به دشمن ندارد چرا که هر چهار نفری از «سابقون جبهه» گرد هم آمده و خويشتن را «خود جبهه» می پندارند و حتی نسبت به انتشار مقالات ديگر جبهه ای ها در سکولاريسم نو اعتراض دارند. بقيهء جعليات و خيالات آقای مهرآسا نيز از نظر من ارزش پاسخگوئی ندارند. آن را که حساب پاک است / از محاسبه چه باک است؟
پاسخی از محمد علی مهر آسا:
آقای نوری علائ گرامی، آنچه من نوشته ام نه دروغ است و نه خیالات دائی جان ناپلئونی. اگر شما چنین برداشتی دارید از دایره عدالت بیرون رفته اید. برای این که من بارها در مقالات شما خوانده ام به هر دلیل ئ بهانه مانند همراهی با خمینی و...اعضای درگذشته جبهه نظیر دکتر سنجابی و حسیبی و فروهر نیز انتقاد و حتا اهانت فرموده اید. مقاله آقائی به نام ایرانپور، هیچ نکته ی مهم و دندانگیر از هیچ نظر نداشت که شما کل آن جفنگها را به چاپ سپرده بودید.
آقای نوری علائ گرامی، آنچه من نوشته ام نه دروغ است و نه خیالات دائی جان ناپلئونی. اگر شما چنین برداشتی دارید از دایره عدالت بیرون رفته اید. برای این که من بارها در مقالات شما خوانده ام به هر دلیل ئ بهانه مانند همراهی با خمینی و...اعضای درگذشته جبهه نظیر دکتر سنجابی و حسیبی و فروهر نیز انتقاد و حتا اهانت فرموده اید. مقاله آقائی به نام ایرانپور، هیچ نکته ی مهم و دندانگیر از هیچ نظر نداشت که شما کل آن جفنگها را به چاپ سپرده بودید.
سراسر نقد و ناسزا و توهین به ما بود. حتا به زنده یاد دکتر مصدق نیز اهانت شده بود..... اما
اما من! من عضو ۳۴ ساله جبهه ملی ایرانم و در دفاتر آنجا نام من و خانمم ثبت است. پس اگر اینجا با گروه هائی هستم وروابطی داریم، در واقع حوزه های حزبی است که درست شده و کارهای تشکیلاتی انجام می دهند.
خودم را عضو اصلی و جزو همگان می دانم. در ضمن مهرورزیده یکی از دروغهای مرا بفرمائید. هر کدام را که دروغ تشخیص داده اید، من صحتش را ثابت می کنم.
نامه ای سرگشاده به حضور آقای اسماعیل نوری علا... چرا و به چه علت...؟ محمد علی مهرآسا
مشکل نوری علا ست!، رضا
آدم در می ماند که در جواب «گزیده! گویی» های عالمانهء آقای ناصر ایرانی [ایرانپور] و نوشتۀ فاضلانه اش! چه بگوید. به گمان من، مشکل ما، ناصر ایرانی ها نیستند که چندی است مسلسل را با قلم معاوضه کرده اند؛ (اما) با همان «منطق تتق، تق، تق!» در عرصه قلم جولان می دهند.
مشکل ما آقای نوری علا است که به منظور« وجیه الاحزاب سیاسی» شدن، هر نوشتهء سخیفی را در سامانهء اینترنتی اش منعکس می کند. من نمی دانم آقای نوری علا نوشته آقای ناصر ایرانی را خوانده است یا نه. اگر نخوانده درج اش کرد که دیگر جای چون و چرایی نیست. عذر ایشان موجه! است و حساب ما هم روشن.
چنانچه آقای نوری علا این نوشته را خوانده و به رغم این واقعيت رخصت درج اش داده است، باید به خواننده این حق را بدهد که دیگر نه خودشان را جدی بگیرد و نه آن همه ادعای ایشان مبنی بر پایبندی به جامعه شناسی و فلسفهء سیاسی. (گرچه، مدت هاست که آقای نوری علا، به همهء گروههای تجزیه طلب نان قرض می دهد تا مرکز توجه شان قرارگیرد و در تقابل با دعاوی اش مخالفتی را از سوی آن ها بر نیانگیزد.)
من نمی دانم، «مردمی کردن ِ» صنعت نفت (که در نوشتهء عالمانه! آقای ایرانی آمده است) در فلسفۀ سیاسی چه معنای مُحَصَلی دارد؟ آقای نوری علا (که دانش آموختۀ جامعه شناسی است) اگر می داند، ما را از جهل به در آورد، تا دیگر گِرد نام دکتر مصدق نگردیم که چرا نفت را «ملی» کرد و «مردمی» نکرد!
آقای ناصر ایرانی به مصدق ایراد می گیرد که چرا تز دکترایش را در مورد «وصیت در اسلام» نوشت. من ایرادی به آقای ناصر ایرانی نمی گیرم. ایشان (ظاهراً) هنوز در حال و هوای «توپ، تانک، مسلسل» طی طریق می کند و بر این باور است که همهء مشکلات اجتماعی را می توان « تند، فوری، سریع» و اراده گرایانه حل کرد. منطق چریکی و ادامهء همان منطق زورچپان و غیر مسئولانه در شکل «قوم گرایی»، این امکان را از ایشان گرفته است که چیزی هم از منطق علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی بخواند و بداند که مفاهیمی جعلی (مثل) «ملت کرد»، یا «حق تعیین سرنوشت» و... را نمی شود با منطق «من حکم می کنم» ساری و جاری کرد.
عصبیت چریکی، به ایشان اجازه نمی دهد که در مورد موانع توسعهء فرهنگی جوامع استبدادی (چه استبداد سیاسی، چه استبداد دینی) مطالعه کند؛ به تاریخ مشروطه نظری بیندازد و ببیند که به قول ماشاءالله آجودانی) حتی روشنفکران عرفگرا، لامذهب و درس خواندگان فرنگ، از مستشارالدوله، ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی گرفته تا جریان های معروف به سوسیال دموکرات و چپ ایران، همه از هم سبقت می گرفتند تا با توجیه شرعی اصول مشروطیت، امکان طرح و بررسی مدنیت غربی و زمینهء عمومی برای پذیرش آن را فراهم آورند.
آقای ایرانی، یحتمل، نمی داند که روشنفکران صدر مشروطیت، برای جا انداختن بنیادهای فلسفهء سیاسی غرب، « «آزادی» را، به «حریت» تعبیر می کردند. آزادی قلم و اندیشه، زیر سایهء اصطلاح مذهبی «امر به معروف و نهی از منکِر» می توانست مطرح شود. به دلیل ترس از تکفیر روحانیون، وانمود می کردند که آنچه که در مدنیت غرب آمده است، برگرفته از قرآن بود و نمونه می آوردند که اساس مشروطیت و دموکراسی، مفهومی قرآنی است و بَدَل «و امرهم شوري بينهم» و «شاورهم في الامر».
این تمهید، حتی در هنگام تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی (در حیات آیت الله خمینی) نیز به کار رفته است.
آنوقت، اقای ناصر ایرانی، به دکتر مصدق ایراد می گیرد که چرا تز دکترایش را در مورد « وصیت در اسلام» نوشته است. من یقین دارم که منبع این «بهانه»ی ناصر ایرانی، «ردیه» هایی است که (در سال های اخیر) علیه دکتر مصدق نوشته شده اند. و یقین دارم که آقای ناصر ایرانی، کتاب ِ «وصیت در اسلام» را رؤیت نکرده است. چه برسدکه آن را خوانده باشد.
محض اطلاع آقای ناصر ایرانی باید عرض کنم که، اولاً، مضمون تز دکترای دکتر مصدق به پیشنهاد و تصویب دانشکدهء حقوق سوئد بود. ثانیاً، هدف دکتر مصدق (همانند بسیاری از روشنفکران و خردورزان آن سال های ایران همچون، مصطفی عدل، محمدعلی فروغی، نصرالله تقوی، محمد بروجردی، محمد قمی و علی قمی و ...) مدرن کردن دستگاه قضایی و تضعیف محاکم شرعی بود . والآ، در حوزه های علمیه و از سوی فقها، به حد کافی مورد «وصیت در اسلا م» قلمفرسایی شده بود.
از قضا، مضمون تز دکترای دکتر مصدق، یکی از دلایل روحانیون و نیروهای مذهبی، مبنی بر ارتداد دکتر مصدق است.
در مورد دعوت از آمریکا برای حملهء نظامی به ایران و «ايجاد منطقهی پرواز ممنوعه»، چیزی نمی گویم که تاریخ (به اصطلاح) مبارزهء احزاب کرد سراسر خود فروشی به بیگانه و نوکری اجنبی است. از قاضی محمد بگیریم (که مجری اوامر کرملین بود) تا ملا مصطفی بارزانی که گاه دستور بگیر از روسیه بود، گاه دستبوس حکام عراق بود و گاه پابوس محمد رضا شاه. امروز هم ، زعمای (به اصطلاح) اقلیم کردستان عراق، بدون اجازه کاخ سفید، آب نمی نوشند.
والسلام.
مشکل نوری علا ست!، رضا
آدم در می ماند که در جواب «گزیده! گویی» های عالمانهء آقای ناصر ایرانی [ایرانپور] و نوشتۀ فاضلانه اش! چه بگوید. به گمان من، مشکل ما، ناصر ایرانی ها نیستند که چندی است مسلسل را با قلم معاوضه کرده اند؛ (اما) با همان «منطق تتق، تق، تق!» در عرصه قلم جولان می دهند.
مشکل ما آقای نوری علا است که به منظور« وجیه الاحزاب سیاسی» شدن، هر نوشتهء سخیفی را در سامانهء اینترنتی اش منعکس می کند. من نمی دانم آقای نوری علا نوشته آقای ناصر ایرانی را خوانده است یا نه. اگر نخوانده درج اش کرد که دیگر جای چون و چرایی نیست. عذر ایشان موجه! است و حساب ما هم روشن.
چنانچه آقای نوری علا این نوشته را خوانده و به رغم این واقعيت رخصت درج اش داده است، باید به خواننده این حق را بدهد که دیگر نه خودشان را جدی بگیرد و نه آن همه ادعای ایشان مبنی بر پایبندی به جامعه شناسی و فلسفهء سیاسی. (گرچه، مدت هاست که آقای نوری علا، به همهء گروههای تجزیه طلب نان قرض می دهد تا مرکز توجه شان قرارگیرد و در تقابل با دعاوی اش مخالفتی را از سوی آن ها بر نیانگیزد.)
من نمی دانم، «مردمی کردن ِ» صنعت نفت (که در نوشتهء عالمانه! آقای ایرانی آمده است) در فلسفۀ سیاسی چه معنای مُحَصَلی دارد؟ آقای نوری علا (که دانش آموختۀ جامعه شناسی است) اگر می داند، ما را از جهل به در آورد، تا دیگر گِرد نام دکتر مصدق نگردیم که چرا نفت را «ملی» کرد و «مردمی» نکرد!
آقای ناصر ایرانی به مصدق ایراد می گیرد که چرا تز دکترایش را در مورد «وصیت در اسلام» نوشت. من ایرادی به آقای ناصر ایرانی نمی گیرم. ایشان (ظاهراً) هنوز در حال و هوای «توپ، تانک، مسلسل» طی طریق می کند و بر این باور است که همهء مشکلات اجتماعی را می توان « تند، فوری، سریع» و اراده گرایانه حل کرد. منطق چریکی و ادامهء همان منطق زورچپان و غیر مسئولانه در شکل «قوم گرایی»، این امکان را از ایشان گرفته است که چیزی هم از منطق علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی بخواند و بداند که مفاهیمی جعلی (مثل) «ملت کرد»، یا «حق تعیین سرنوشت» و... را نمی شود با منطق «من حکم می کنم» ساری و جاری کرد.
عصبیت چریکی، به ایشان اجازه نمی دهد که در مورد موانع توسعهء فرهنگی جوامع استبدادی (چه استبداد سیاسی، چه استبداد دینی) مطالعه کند؛ به تاریخ مشروطه نظری بیندازد و ببیند که به قول ماشاءالله آجودانی) حتی روشنفکران عرفگرا، لامذهب و درس خواندگان فرنگ، از مستشارالدوله، ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی گرفته تا جریان های معروف به سوسیال دموکرات و چپ ایران، همه از هم سبقت می گرفتند تا با توجیه شرعی اصول مشروطیت، امکان طرح و بررسی مدنیت غربی و زمینهء عمومی برای پذیرش آن را فراهم آورند.
آقای ایرانی، یحتمل، نمی داند که روشنفکران صدر مشروطیت، برای جا انداختن بنیادهای فلسفهء سیاسی غرب، « «آزادی» را، به «حریت» تعبیر می کردند. آزادی قلم و اندیشه، زیر سایهء اصطلاح مذهبی «امر به معروف و نهی از منکِر» می توانست مطرح شود. به دلیل ترس از تکفیر روحانیون، وانمود می کردند که آنچه که در مدنیت غرب آمده است، برگرفته از قرآن بود و نمونه می آوردند که اساس مشروطیت و دموکراسی، مفهومی قرآنی است و بَدَل «و امرهم شوري بينهم» و «شاورهم في الامر».
این تمهید، حتی در هنگام تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی (در حیات آیت الله خمینی) نیز به کار رفته است.
آنوقت، اقای ناصر ایرانی، به دکتر مصدق ایراد می گیرد که چرا تز دکترایش را در مورد « وصیت در اسلام» نوشته است. من یقین دارم که منبع این «بهانه»ی ناصر ایرانی، «ردیه» هایی است که (در سال های اخیر) علیه دکتر مصدق نوشته شده اند. و یقین دارم که آقای ناصر ایرانی، کتاب ِ «وصیت در اسلام» را رؤیت نکرده است. چه برسدکه آن را خوانده باشد.
محض اطلاع آقای ناصر ایرانی باید عرض کنم که، اولاً، مضمون تز دکترای دکتر مصدق به پیشنهاد و تصویب دانشکدهء حقوق سوئد بود. ثانیاً، هدف دکتر مصدق (همانند بسیاری از روشنفکران و خردورزان آن سال های ایران همچون، مصطفی عدل، محمدعلی فروغی، نصرالله تقوی، محمد بروجردی، محمد قمی و علی قمی و ...) مدرن کردن دستگاه قضایی و تضعیف محاکم شرعی بود . والآ، در حوزه های علمیه و از سوی فقها، به حد کافی مورد «وصیت در اسلا م» قلمفرسایی شده بود.
از قضا، مضمون تز دکترای دکتر مصدق، یکی از دلایل روحانیون و نیروهای مذهبی، مبنی بر ارتداد دکتر مصدق است.
در مورد دعوت از آمریکا برای حملهء نظامی به ایران و «ايجاد منطقهی پرواز ممنوعه»، چیزی نمی گویم که تاریخ (به اصطلاح) مبارزهء احزاب کرد سراسر خود فروشی به بیگانه و نوکری اجنبی است. از قاضی محمد بگیریم (که مجری اوامر کرملین بود) تا ملا مصطفی بارزانی که گاه دستور بگیر از روسیه بود، گاه دستبوس حکام عراق بود و گاه پابوس محمد رضا شاه. امروز هم ، زعمای (به اصطلاح) اقلیم کردستان عراق، بدون اجازه کاخ سفید، آب نمی نوشند.
والسلام.